نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادر، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را مىزند.
نمیدانيد چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوند و مىپرسند: آقا! اينا قيمتش چنده؟ و فروشنده جوابش را نمیدهد؛ دوباره مىپرسد: آقا! اينا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مشكرده زن ديگرى است و حالش دگرگون است، دختر با حجاب را اصلاً نمىبيند. باز هم سؤال می پرسد بىجواب مىماند و ، خوشحال، از مغازه بيرون مىآيد.
نمیدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مىآيند تا لذت ببرند، ذرهاى به او محل نمىگذارند.
نمیدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خيابان قدم مىزند؛ در حالى كه دغدغه اين را ندارد كه شايد گوشهاى از زيبايىهایش، پاك شده باشد و مجبور نيست خود را با دلهره، به نزديكترين محل امن برساند تا هر چه زودتر،زيبايى خود را كنترل كند؛ زيبايى از دست رفته اش را به صورتش باز گرداند و خود را جبران كند.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مىرود و صد قافله دل كثيف، همراه او نيست.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرشان نيست.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيست.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى مىبيند كه مىتواند اطاعت خدايش را بكند؛ نه هوايت را.
نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرود؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيست؛ يك انسان رهگذر است.
نمیدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد اين حجاب!
خدايا! لذت حجاب را همیشه برای خواهران ایرانی ما مستدام دار.