خاطره ای از شهید مصطفی ردانی پور
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا این منظره را دید ، سرش را پایین انداخت.
بچه ها نشستند. هنوز سرش را بالا نیاورده بود، دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت.
خانم معلم آمد سراغش ، دستش را گذاشت زیر چانه مصطفی که سرت را بالا بگیر ببینم!
چشم هایش را بست ، سرش را بالا آورد ، از کلاس زد بیرون...
تا وسط های حیاط هنوز چشمهایش را باز نکرده بود.
او شهید مصطفی ردانی پور بود...
خوبه از زندگی شهدا درس بگیریم.