لا فتي الّا علي لا سيف الّا ذوالفقار
"بدر" يادش مانده آن روزي كه ميلرزاندي اش
آن رجز هايي كه ميخواندي و ميترساندي اش
ذوالفقارت شكل"لا" با دسته اي كوتاه بود
"لا اله"آن روز در دستان "الّا الله" بود
تيغ را بالا كه بردي ، آسمان رنگش پريد
تا فرود آمد ، زمين خود را كمي پايين كشيد
حمزه يك چشمش به ميدان چشم ديگر سوي تو
تيغ را گم كرده است از سرعت بازوي تو
ذوالفقار آنگونه با سرعت به هركس خورده است
مدتي مبهوت مانده تا بفهمد مُرده است
خشم تو از رعدِ يا قهّار و يا جبّار بود
بعد از آن باران ِ يا ستّار و يا غفّار بود
بعد از آن باران ، عجب رنگين كماني ديده ام
ديده ام نور تورا از هر طرف چرخيده ام
خطبه هاي نا تمامت را بيا كامل بگو
بي الف بي نقطه اصلاً بي حروف دل بگو
در دلم "قد قامتِ" عشقت قيامت ميكند
قصّه ام را بشنو از ني چون حكايت ميكند
تو اگر ميخواهي از خورشيد روشن تر شوم
رخصتي فرما غبار جامه ي قنبر شوم
دم به دم تابنده تر ، سيلابِ نوري پشت نور
از همه زيباتري ، چشم حسودان كور ِ كور
"ما رَمَيتِ"تير تو زيباست ، بر دل ميزني
چونكه از دل ميزني يك راست بر دل ميزني
باز هم حس ميكنم حوض دلم دريا شده است
مثل اينكه يا علي هايم صد و ده تا شده است
(قاسم صرّافان)