0

هشام بن سالم جوالیقی

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

هشام بن سالم جوالیقی

هشام بن سالم جوالیقی
شیخ در رجال او را از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام شمرده است [1] . 
در فهرست فرموده: یک کتاب دارد [2] . و نجاشی فرموده: از امام صادق و امام موسی بن جعفر علیهماالسلام نقل حدیث کرده، ثقة ثقة. سپس کتاب‏های او را برشمرده است [3] . و شیخ مفید با همان عبارت که در حالات هشام بن حکم ذکر نمودم وی را توصیف نموده است [4] . و شیخ کشی با ذکر سند از هشام نقل نموده که: بعد از شهادت امام صادق علیه‏السلام من و مؤمن الطاق، ابوجعفر در مدینه با هم بودیم. مردم اطراف عبدالله پسر امام صادق علیه‏السلام جمع بودند و می‏گفتند: بعد از پدر بزرگوارش او امام است، به این بهانه که از امام صادق علیه‏السلام روایت می‏کردند که امامت بعد از هر امام برای پسر بزرگش می‏باشد اگر نقصی در بدنش نباشد. پس من و مؤمن الطاق نزد عبدالله رفتیم تا همان‏گونه که از پدر بزرگوارش امام صادق علیه‏السلام مسأله می‏پرسیدیم از وی مسأله بپرسیم. از او پرسیدیم: زکات در چه مقدار واجب است؟ گفت: در دویست درهم که بایستی پنج درهم پرداخت. گفتیم: در صد درهم چه مقدار زکات است؟ گفت: دو درهم و نیم. به او گفتیم: به خدا سوگند مرجئه چنین حکم نمی‏کنند! دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: به خدا سوگند! من نمی‏دانم مرجئه چه می‏گویند. پس از نزد وی بیرون آمدیم. سرگردان بودیم و نمی‏دانستیم به کجا برویم در یکی از کوچه‏های مدینه نشستیم و مشغول گریه شدیم. متحیر بودیم به کجا رویم می‏گفتیم: نزد کی برویم؟ مرجئه یا قدریه یا زیدیه یا معتزله یا خوارج [5] . 
هشام گوید: در این سخن بودیم که ناگاه پیرمردی را دیدم که سابقه آشنایی با او نداشتم با دست به من اشاره نمود ترسیدم که از جاسوسان منصور باشد زیرا منصور در مدینه جاسوسانی گماشته بود که هر کس از شیعیان امام صادق علیه‏السلام را بیابند او را به قتل رسانند. خیال کردم این مرد از آنان است! از این جهت به مؤمن طاق گفتم: تو از من دور شو زیرا بر خود و بر تو می‏ترسم و این مرد اکنون مرا خواسته و به تو کاری ندارد تو دور شو و خود را به هلاکت نینداز. مؤمن طاق از من دور شد من که خیال می‏کردم نمی‏توانم از دست آن پیرمرد رها شوم از پی او رفتم تا در منزل موسی بن جعفر علیهماالسلام (که بعدا از آن مطلع شدم) رسیدیم مرا آنجا گذاشت و رفت. خادمی در منزل بود به من گفت: خدا تو را رحمت کند! وارد منزل شو. وارد شدم چشمم به حضرت افتاد بدون مقدمه فرمود: نه به سوی مرجئه و نه به سوی قدریه و نه به سوی زیدیه و نه به سوی معتزله و نه به سوی خوارج! به سوی هیچ یک از آنان نرو! به سوی من، به سوی من، به سوی من بیا! به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! پدرت از دنیا رفت؟ فرمود: آری! عرض کردم: فدایت شوم! بعد از او ما به که مراجعه نماییم؟ فرمود: اگر خدا اراده نماید تو را هدایت می‏کند! عرض کردم: عبدالله گمان می‏کند که بعد از درگذشت پدرت او امام است؟! فرمود: عبدالله می‏خواهد کسی خدا را عبادت ننماید! عرض کردم: پس امام ما بعد از پدر بزرگوارت کیست؟ فرمود: باز هم می‏گویم: اگر خدا اراده نماید تو را هدایت کند، هدایت می‏فرماید! عرض کردم: تو امام ما هستی! فرمود: من این را به تو نمی‏گویم! 
هشام می‏گوید: متوجه شدم که از راه درست سؤال را طرح ننموده‏ام از این جهت به گونه‏ای دیگر سؤال نمودم. عرض کردم: فدایت شوم! تو را امامی هست که زیر فرمان او باشی؟ فرمود: نه! در این هنگام هیبت و عظمت او مرا به اندازه‏ای گرفت که در حضور پدرش امام صادق علیه‏السلام این چنین رعبی مرا نمی‏گرفت. عرض کردم: فدایت شوم! از تو مسائلی را که از پدرت می‏پرسیدم بپرسم؟ فرمود: بپرس، جواب می‏دهم ولی افشا نکن که اگر افشا نمودی باعث کشتن من می‏گردی. هشام گوید: مسائلی را پرسیدم، دیدم دریای مواج علم است! عرض کردم: فدایت شوم! شیعیان تو و شیعیان پدرت در ضلالت هستند شما را برای ایشان معرفی بنمایم؟ شما از من پیمان گرفتید که کتمان نمایم! فرمود: هر که را به او اطمینان داشتی از او پیمان بگیر که کتمان نماید آن گاه به او بگو که اگر آشکار نمودند منجر به قتل من و شما می‏گردد. هشام گوید: از خدمت حضرت بیرون آمدم و نزد مؤمن طاق رفتم. مؤمن طاق به من گفت: چه شد؟ گفتم: راه هدایت را پیدا نمودم و جریان را به او گفتم. سپس مفضل بن عمر و ابوبصیر را ملاقات کردم جریان را به آنها نیز گفتم! خدمت حضرت می‏آمدند و از فرمایشات وی بهره‏مند می‏شدند. جریان را به شیعیان دیگر نیز گفتیم همه خدمت او می‏آمدند و کسی جز اندکی نزد عبدالله نمی‏رفتند. عبدالله از مردم پرسید چرا اطراف من خلوت شده؟ که جریان مرا به او گفتند در صدد انتقام برآمد عده‏ای را گماشته بود که در مدینه مرا کتک بزنند [6] . 

پی نوشت ها: 
[1] رجال‏طوسی، ص 363، شماره 2. 
[2] معجم‏رجال‏الحدیث، ج 19، ص 297. 
[3] رجال‏نجاشی، ص 305. 
[4] معجم‏رجال‏الحدیث، ج 19، ص 297. 
[5] همه اینها از فرقه‏های گمراه می‏باشند. 
[6] معجم‏رجال‏الحدیث، ج 19، ص 300 - 298. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
شنبه 3 خرداد 1393  10:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها