0

شلمغاني

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

شلمغاني

شلمغاني
«شلمغاني» به «ابن عزاقر» يا «ابن ابي عزاقر» معروف بود و چون از روستاي شلمغان (از نواحي «واسط» عراق) برخاسته بود، به آنجا منسوب شد و او را «ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني» مي‏گفتند. [1] .
شلمغاني از ياران امام حسن عسکري‏عليه السلام و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. کتاب‏هاي بسياري داشت و در آنها، انبوه رواياتي را که از امامان اهل‏بيت‏عليهم السلام شنيده بود، گردآوري و دسته‏بندي کرده بود. [2] .
هنگامي‏که راه‏انحراف وارتجاع‏را در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملکرد تغيير يافت، در روايات تغييراتي ايجاد مي‏کرد! هر چه مي‏خواست بر آنها مي‏افزود وهرچه دلخواه‏او بودکم مي‏کرد!
نجاشي در رجال خود مي‏نويسد: ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني از پيروان مذهب اماميّه بود؛ اما رشک و حسد بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح، وي را بر آن داشت که ترک مذهب اماميّه گويد و داخل کيش‏هاي مردود گردد؛ تا بدان‏جا که از طرف امام غايب توقيعاتي عليه او صادر گرديد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آويخته شد. [3] .
حسين بن روح از سال انتصاب خود به مقام نيابت سوم (جمادي الآخر 306 ه) در بغداد با عزّت و احترام مي‏زيست و خاندان آل فرات - که وزارت بني‏عباس به دست ايشان بود - از طرفداران شيعه بوده و از او حمايت مي‏کردند.
در ربيع الاول سال 312 ه . وزارت به حامد بن عباس انتقال يافت و آل فرات و کسان ايشان از کار بر کنار شده و به زندان افتادند.
پس‏ازآن حسين‏بن‏روح نيز به زندان افتاد و تا سال 317 (مدت پنج سال) در حبس ماند. وي پيش از افتادن به زندان، مدتي پنهان مي‏زيست و چون اعتمادي کامل به ابن ابي العزاقر داشت، او را به نيابت خود برگزيد. شلمغاني واسطه بين او وشيعيان‏شد وتوقيعات‏حضرت مهدي‏عليه السلام، از سوي حسين بن روح به دست شلمغاني صادر مي‏شد و مردم براي رفع حوايج و حل مشکلات به او رجوع مي‏کردند. [4] .
بعد از اين زمان شلمغاني به دعوي‏هاي باطل پرداخت و از مذهب شيعه اماميّه اثني عشريه انحراف جست. حسين بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان جا در ذي حجه سال 312 ه توقيعي در لعن ابي العزاقر به شيخ ابوعلي محمدبن همام اسکافي بغدادي - که از بزرگان شيعه بود - فرستاد و از وي تبرّي جست. متن آن توقيع شريف بدين قرار است:
«به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. اعلان کن: خدا عمرت را طولاني ساخته و پاينده‏ات بدارد و همه خوبي‏ها و ارزش‏ها را به تو بشناساند و فرجام کارت را به نيکي پايان برد. اعلان کن به همه کساني که به دينداري و دين باوري آنان اطمينان داري و به برادران ما که از نيّت خير آنان آگاهي و خداوند نيکبختي آنان را تداوم بخشد، به آنان اعلام کن که: «محمدبن علي» معروف به «شلمغاني» - که خداوند در کيفر او شتاب کرده و هرگز مهلتش ندهد - از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده است! در دين خدا کفر و الحاد ورزيده و ادعاهايي دارد که باعث کفر به آفريدگار بزرگ است!» او به دروغ تهمت مي‏زند و بهتان مي‏بندد و گناهان بزرگي مرتکب مي‏شود.
کساني که از خدا برگشته دروغ گفته‏اند و به گمراهي بسيار دور و درازي افتاده زياني آشکار کرده‏اند!
ما به خدا و پيام آورش و خاندان او - که درود و رحمت خدا و برکاتش بر او و خاندانش باد - از او بيزاري جسته و او را لعنت و نفرين نموده‏ايم، لعنت‏هاي خدا، يکي پس از ديگري، در ظاهر و باطن، آشکار و نهان و هميشه و همواره، بر او باد و بر هر کس که از او پيروي نموده و با او دست بيعت داده و پس از اين هشدار ما باز هم به دوستي و پيروي از او برخيزد،...». [5] .
پس از آن ابن ابي العزاقر - که به سبب دوستي با محسن پسر ابوالحسن علي بن محمد فرات وزير المقتدر بالله عباسي - در دستگاه وزارت در آمد و به کتابت و دبيري پرداخت. در اين هنگام قرامطه - که طايفه‏اي از اسماعيليه بودند - بر کاروان حاجيان زده و گروهي را کشتند. مردم بغداد - که از ابوالحسن علي بن محمد فرات و پسرش محسن راضي نبودند - آنان را متهم به دستياري با قرامطه کردند.
محسن براي پيشگيري از دشمنان خود و مطالبات بقاياي ماليات، شلمغاني را در ديوان وزارت وارد کرد و به تدبير او، گروهي از دشمنان خويش را به جرم نپرداختن ماليات کشت.
اما ابن فرات و پسرش محسن، نتوانستند سوء ظن خليفه را نسبت به خويش - درباره رابطه با قرامطه - رفع کنند؛ سرانجام خليفه ايشان را در سال 312 ه به قتل رسانيد.
شلمغاني پس از اين واقعه، گريخته و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن مي‏زيست. چون اوضاع را آرام يافت، به بغداد رفت و به دعوي‏هاي تازه پرداخت.
مردم پس از صدور لعن شلمغاني، نزد حسين بن روح شتافتند و گفتند: خانه‏هاي ما از آثار شلمغاني انباشته است، چه کنيم؟ فرمود: نظر من درباره کتاب‏هاي او همان چيزي است که امام عسکري‏عليه السلام درباره کتاب‏هاي بني فضّال فرمود: «... خُذُوا بِما رَوَوا وَذَرُوا ما رَأوُا»؛ يعني، اعتقادات آنان را کنار گذاريد و آنچه نقل کرده‏اند، بپذيريد». [6] .
به نظر شيخ طوسي‏رحمه الله علت کشته شدن شلمغاني اين بود: زماني که ابوالقاسم حسين بن روح او را آشکارا لعن کرد و در همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند. تمام شيعيان از او بر حذر بودند؛ به طوري که نتوانست به حيله‏ها و نيرنگ‏هاي خود ادامه دهد. روزي در محفلي که رؤساي شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل مي‏کردند، شلمغاني به حاضران گفت: من و او (حسين بن روح) را در جايي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يکديگر نفرين کنيم. اگر آتش نيامد و او را نسوزانيد، هرچه او درباره من گفته، درست است. اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش «الراضي بالله» خليفه عباسي رسيد. «راضي» هم دستور داد او را دستگير کرده و به قتل رساندند، بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند. [7] اين اتفاق در سال 323 ه .ق رخ داد. [8] .

پی نوشت ها: 
[1] الکامل، ج 8، ص 290. 
[2] رجال نجاشي، ج 2، ص 239. 
[3] الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشي، ح 2، ص 294. 
[4] کتاب الغيبة، ص 303. 
[5] الاحتجاج، ج 2، ص 474، ر.ک کتاب الغيبة، ص 410. 
[6] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 387. 
[7] کتاب الغيبة، ص 406. 
[8] همان، ص 412. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
شنبه 3 خرداد 1393  6:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها