0

گریه بر مصائب شهدای کربلا

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

گریه بر مصائب شهدای کربلا

گریه بر مصائب شهدای کربلا
یکی از غلامان آن حضرت می‏گوید: روزی امام سجاد علیه‏السلام به بیابان رفت، من نیز به دنبالش بیرون رفتم، دیدم پیشانی بر سنگ سختی نهاده است، کنارش ایستادم و صدای ناله و گریه‏اش را می‏شنیدم، شمردم هزار بار گفت: 
«لا اله الا الله حقا، حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا و صدقا.» 
«نیست معبودی جز خدای یکتا، که حقا همین است، نیست معبودی جز خدای یکتا که از روی عبودیت و بندگی می‏گویم، نیست خدایی جز خدای یکتا که از روی ایمان و تصدیق و راستی می‏گویم». سپس سر از سجده برداشت، صورت و محاسنش غرق در اشک چشمش بود، به پیش رفتم و عرض کردم: «ای آقای من، آیا وقت آن نرسیده که روزگار اندوهت، به پایان برسد و گریه ات کاهش یابد؟» فرمود: «وای بر تو، یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه‏السلام پیغمبر و پیغمبرزاده بود، دوازده فرزند داشت، خداوند یکی از آنها را پنهان نمود. از اندوه فراق او، موی سرش سفید، و کمرش خمیده، و چشمش از گریه زیاد نابینا شد، با اینکه فرزندش (یوسف) در همین دنیا و زنده بود، ولی من پدر و برادر و هفده تن از بستگانم را کشته، و به روی زمین افتاده دیدم، چگونه روزگار اندوهم به پایان رسد، و گریه‏ام کاهش یابد؟!» [1] . 

پی نوشت ها: 
[1] ترجمه لهوف، ص 209 و 210. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
سه شنبه 30 اردیبهشت 1393  8:47 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها