تسبیح فرشتگان
1- به خدا سوگند، نبی مکرم (ص) مرا در میان امتش جانشین کرد و من پس از وی حجت خدا بر مردم هستم. همانا پذیرش ولایت و امامت من بر ساکنان آسمانها همان گونه لازم گشته که بر اهل زمین واجب شده است.
فرشتگان از فضایل من سخن میگویند و ذکر مناقب من سخن میگویند و ذکر مناقب من تسبیح ملائکه است.
ای مردم! از من پیروی کنید که شما را به راه حق میخوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشوید که سرانجام آن گمراهی است.
2- منم وصی پیامبر شما، و خلیفه و پیشوای مؤمنان... پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنان را به دوزخ افکنم.
منم شمشیر قهر خدا که بر دشمنان خدا فرود آید و سایه لطف و رحمت الهی که بر دوستان خدا گسترده است.
من علی بن ابی طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا و شوی دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین و جانشین او در تمام حالات هستم. و دارای همه مناقب و مکارم و رازدار پیغمبرم.
3- مریم مادر عیسی در بیت المقدس معتکف بود. وقتی که درد مخاض و زایمان بر او عارض گشت به وی گفتند: بیرون شو! اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت.
اما مادرم فاطمه بنت اسد، همین که خواست وضع حمل کند به کنار کعبه آمد و دیوار برایش شکافته شد و او را به درون خانه فرا خواندند. [1] .
مادرم به کعبه در آمد و مرا در میان خانه خدا بزاد. این افتخار و فضیلت ویژهای است که نه پیش از من درباره کسی شنیده شده و نه پس از من برای کسی اتفاق خواهد افتاد.
4- از همان کودکی پیامبر خدا مرا از پدرم برگرفت و من شریک آب و نان او شدم و پیوسته مونس و هم سخن وی بودم.
5- من در جوانی، بزرگان عرب را به خاک مذلّت نشاندم و شاخهای برآمده از تیره ربیعه و مُضَر را شکستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشی و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص) میدانید. او مرا در کنار خود مینشانید و بر سینه خویش جای میداد و در بسترش میخوابانید به طوری که تنم را به تن خویش میچسباند و بوی خوش خود را به مشامم میرساند. هرگز از من دروغی در گفتار و خطا و لغزشی در رفتار ندید.
6- نام من در انجیل به الیا و در تورات به بری و در زبور به اری آمده است... مادرم مرا حیدره (شیر) نامید و پدرم ظهیر نام نهاد و عرب به علی صدایم زد.
7- ... نه چندان بلند آفریده شده ام و نه چندان کوتاه بلکه پروردگارم مرا قامتی به اعتدال بخشید: اگر بر شخص کوتاه شمشیر فرود آورم از فرق سر دو نیمه گردد و اگر به بلند قد تیغ زنم، او را از عرض دو نیمه کنم.
8- خداوند در وجود من قوه عقل و درکی نهاده است که اگر آن را بر تمامی احمقان دنیا تقسیم کنند، همه آنان به عقل آیند و صاحبان اندیشه و خرد گردند.
و چنان قدرتی به من عطا فرمود که اگر آن را بر همه ناتوانها تقسیم کنند، در اثر آن همه قوی و نیرومند گردند.
و از شجاعت، چندان زهرهای در وجودم نهاده است که اگر آن را بر همه ترسوهای عالم توزیع کنند به دلاورانی بی باک بدل گردند.
9- به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاک نیفتادند (و دامن پاک خود را به زشتی شرک نیالودند)... آنان پیوسته بر کیش ابراهیم (ع) خدا را پرستش کردند.
10- پدرم در عین فقر و ناداری، آقا بود. و تا آن روز شنیده نشد که فقیری بدان پایه از آقایی رسیده باشد.
11- در روز واپسین، حقیقت نور و روشنایی پدرم جز انوار طیبه محمد و آل محمد(ص) همه خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
12- نخستین بار که پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص) دید، گفت پسرم! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه اینکه تو با پیوستن به او از انواع مهالک و سختیها در امان خواهی بود سپس گفت: راه مطمئن در همراهی محمد است.
13- من نخستین کس بودم که به رسول خدا(ص) گروید و هم آخرین کس د بودم که از وی جدا گشت و او را به خاک سپرد.
14- هفت سال تمام، خدای را پرستش کردم پیش از آنکه کسی از این امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را میشنیدم و روشنایی حضور آنان را میدیدم (و این در حالی بود که پیامبر خدا(ص) از دعوت علنی به اسلام خاموش بود).
15- من پیوسته در پی او روان بودم چنانکه بچه در پی مادر.
هر روز برای من،از اخلاق خود نمونه ای آشکار میساخت و مرا به پیروی از آن وامی داشت.
در سال (چند روزی را) در غار حراء خلوت میگزید (و به عبادت میپرداخت).من او را میدیدم و جز من کسی او را نمیدید. آن روز جز خانهای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بودن و من سومین آنان بودم در هیچ خانه دیگری اسلام راه نیافته بود.
(همان روزها) روشنایی وحی و رسالت را میدیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس میکردم.
16- من از میان مسلمین با هیچ کس به طور خصوصی آمیزش نداشتم. تنها کسی که با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش مییافتم و همواره خود را به او نزدیک میساختم شخص رسول اکرم (ص) بود. او مرا از کودکی در دامن خود پروراند و در بزرگی منزل و ماءوا داد و هزینه زندگی مرا بر عهده گرفت. با وجود او، من از اینکه در پی یافتن کاری باشم و یا کسبی نمایم، بی نیاز بودم و زندگی خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود.
17- در هر صبح و شام یک نشست خصوصی با او داشتم که در این نشست احدی جز من و او شرکت نمیکرد. همه اصحاب آن حضرت این را میدانستند که پیامبر خدا(ص) جز با من با هیچ کس دیگری چنین دیدارهایی نداشته است. در این اوقات من با او بودم و هر جا که میرفت و از هر دری که سخن میگفت با او همراه و هماهنگ بودم. چه بسا این دیدار در منزل من صورت میگرفت و گاهی که این ملاقات در منزل او واقع میشد، چنانچه کسی غیر از ما حضور داشت، دستور میداد تا خارج شود. اگر این نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمیدید و آنان را به خروج از خانه وادار نمیکرد.
(در این کلاس خصوصی) از هر چه میخواستم میپرسیدم و آن بزرگوار با کمال گشاده رویی پاسخ میداد و چون پرسشها پایان میگرفت و من خاموش میماندم، خود سخن میگفت.
هیچ آیهای نازل نمیشد، مگر آنکه برایم میخواند و میفرمود که آنها را با خط خود بنویسم و موارد تاءویل و تفسیر (ظاهر و باطن قرآن)، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام هر یک را برمی شمرد و تعلیم مینمود.
رسول خدا(ص) دست بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حکمت و بینش گردد.
به برکت دعای آن حضرت، هرگز نشد آیهای از قرآن را که فرا گرفته بودم و دانشی که آموخته بودم، فراموش کنم.
(یک بار) به او گفتم پدر و مادرم فدایت، از هنگامی که برایم دعا کردهای چیزی را فراموش نکرده ام با آنکه یادداشت نکردم آنچه آموخته ام به یاد دارم. یا رسول اللّه! آیا این وضع برای همیشه ادامه خواهد داشت یا اینکه ممکن است در آینده دچار فراموشی گردم؟
فرمود: نه، هرگز برای تو جهل و فراموشی رخ نخواهد داد.
18- اگر در غیاب من آیه ای نازل میشد هنگامی که به حضورش میرسیدم میفرمود: علی! در نبود تو این آیات نازل شده است سپس آنها را بر من میخواند (و چنانچه تاءویلی داشت) مرا از تاءویل آن آگاه میساخت.
19- روزی که پیامبرمان به نبوت مبعوث شد، من کوچکترین عضو خانواده بودم که به خدمت رسول خدا(ص) در آمدم و او را در خانه اش یار و مددکار شدم.
وقتی که دعوت خود را آشکار ساخت، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع کرد و بزرگ و کوچک آنها را به توحید و پرستش خدای یگانه فرا خواند. به آنها گفت که از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است. اما خویشان آن حضرت سخنش را انکار کردند و دعوتش را هیچ انگاشتند و از وی دوری گزیدند و از جمع خویش براندند.
دیگر مردم که پذیرش نبوت آن حضرت برایشان سنگین و بزرگ آمده بود- آن رو که قدرت فهم و رشد کافی نداشتند به مخالفت با وی و رویارویی با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش کوشیدند.
در این میان تنها کسی که دعوتش را پذیرفت و با سرعت به ندایش پاسخ گفت و هرگز در حقانیت حضرتش به تردید نیفتاد، من بودم. سه سال بر ما گذشت و احدی جز دختر خویلد، خدیجه به ما نپیوست....
20- من پیوسته مظلوم بوده ام (از کودکی) تا به امروز چنین بوده است.
(فراموش نمیکنم) هنگامی را که (برادرم) عقیل به چشم درد مبتلا شد. او به حکم ضرورت میبایست دارو مصرف میکرد. اما بهانه میآورد و تسلیم نمیشد و میگفت: اگر بناست من دارو مصرف کنم، نخست باید علی از آن دارو استفاده کند!و کسان من (برای خوشایند او) مرا مجبور میکردند و آن دارو را در چشمان من که هیچ دردی نداشت میریختند! [2] .
21- من پیشتر میپنداشتم که این فرمانروایان و اولیای امور هستند که بر مردم اجحاف میکنند اما اکنون میبینم که این مردم هستند که بر امرای خود ستم میکنند.
(یعنی اگر در مورد دیگران چنین است که معمولاً امرا و حکام آنها در حقشان ستم مینمایند، در مورد من چنان شد که مردم بر من ظلم کردند).
22- روزی که دامادی بهترین مردمان و افتخار همسری برترین بانوان جهان نصیبم گشت از مال دنیا بهره ای نداشتم. آن روز از بستری که بر آن بیاسایم محروم بودم. اما اکنون فقط مقدار صدقاتی که از میان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامی بنی هاشم تقسیم کنم به همه خواهد رسید.
23- به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندی که از جهت چهره و اندام، چنین و چنان باشند، مسئلت نکرده ام، بلکه همواره خواسته ام آن بوده است که به من فرزندانی عطا کند که همه از نیکان و صالحان و خدا ترس د باشند، تا گاهی که به آنان مینگرم چشمانم روشنایی و فروغ گیرند.
24- تا رسول خدا(ص) زنده بود، حسن، مرا ابوالحسین صدا میزد و حسین نیز ابوالحسن میخواند. و هر دو جدّشان را پدر صدا میزدند و پس د از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.
1- قال علی و اللّه خلفنی رسول اللّه فی امته فانا حجة اللّه علیهم بعد نبیه و ان ولایتی لتلزم اهل السما کما تلزم اهل الارض و ان الملائکه لتتذاکر فضلی و ذلک تسبیحها عنداللّه.
ایها الناس! اهدکم سوا السبیل و لاتاءخذوا یمینا و شمالا فتضلوا، انا وصی نبیکم و خلیفته و امام المومنین و امیرهم و مولاهم و انا قائد شیعتی الی الجنة و سائق اعدائی الی النار انا سیف الله علی اعدائه و رحمته علی اولیائه. [3] .
2- انا علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب اخو النبی و زوج ابنته فاطمه و ابوالحسن و الحسین و وصیه فی حالاته کلها و صاحب کل منقبه و عز و موضع سر النبی (ص). [4] .
3- ... عیسی کانت امه فی بیت المقدس فلما جاء وقت ولادتها سمعت قائلا یقول:اخرجی، هذا بیت العباده لا بیت الولاده.
و انا امی فاطمه بنت اسد اما قرب وضع حمله کانت فی الحرم فانشق حائط الکعبه و سمعت قائلا یقول: ادخلی، فدخلت فی وسط البیت و انا ولدت فیه، لیس لاحد هذه الفضیله، لا قبلی و لا بعدی. [5] .
4- ... ان رسول اللّه استوهبنی عن ابی فی صبائی و کنت اکیله و شریبه و مونسه و محدثه.... [6] .
5- انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر عد علمتن موضعی من رسول الله بالقرابه القربیه و النزله الخصیصه وضعنی فی حجره و انا ولید یضمنی الی صدره یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و کان یمضغ الشی ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبه فی قول و لاحطله فی فعل. [7] .
6- انا اسنی فی النجیل الیا و فی التوراة بری و فی الزبور اری... و عند امی حیدرة و عند ابی ظهیر... و عند العرب علی. [8] .
7- ان الله تبارک و تعالی لم یخلقنی طویلا و لم یخلقنی قصیرا و لکن خلقنی معتدلا اضرب القصیر فاقده و اضرب الطویل فاقطعه. [9] .
8- ... بل الله قد اعطانی من العقل ما لو قسم علی جمیع حمقا الدنیا و مجانینها لصاروا به عقلا و من القوه ما لو قسم علی جمیع ضعفا الدنیا به اقویا و من الشجاعة ما لو قسم علی جنیع جبنا الدنیا لصاروا به شجعانا و من الحلم ما لو قسم علی جمیع سفها الدنیا لصاروا به حلماء.... [10] .
9- و الله ما عبد ابی و لا جدی عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف، صنما قط... کانوا بصلون الی البیت علی دین ابراهیم متمسکین به. [11] .
10- ابی ساد فقیرا و ما ساد فقیر قبله. [12] .
11- ان نور ابی یوم القیامه یطفی انوار الخلائق الا خمسة انوار.... [13] .
12- قال لی ابی: یا بنی الزم ابن عمک فانک تسلم به من کل باس عاجل و آجل، ثم قال لی: ان الوثیقة فی لزوم محمد(ص). [14] .
13- انی اول الناس ایمانا و اسلاما... انی کنت آخر الناس عهدا برسول الله و دلیته فی حفرته. [15] .
14- ... لقد عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه المه سبع سنین... کنت اسمع الصوت و ابصر الضو سنین سبعا. [16] .
15- و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی فی کل یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتدا به اقد کان یجاور فی کل سنع بحرا فاراه و لایراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام فیر رسول الله و خدیجه (رضی الله عنها) وانا ثالثهما ازی نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه. [17] .
16- عن علی قال: فانه لم یکن لی خاصع دون المسلمین عامه احد انس به او اعتمد علیه او استنیم الیه و اتقرب به غیر رسول الله هو ربانی صغیرا و بوانی کبیرا و کفانی العلیه و جبرنی من الیتم و اغنانی عن الطلب و وقانی المکسب و عال لی النفس و الولد و الاهل.... [18] .
17- ... و قد کنت ادخل علی رسول الله کل یوم و کل لیله دخله فیخلینی فیه ادور معه حیث دار و قد علم اصحاب رسول الله انه لی یصنع ذلک باحد من الناس غیری فربما کان فی بیتی یاتینی رسول الله اکثر ذلک فی بیتی و کنت اذا دخلت علیه بعض مازله اخلانی و اقام عنی نسا فلا یبقی عنده غیری و اذا اتانی للخلوه معی فی منزلی لم تقم عنی فاطمه و لا احد من بنی و کنت اذا سالته اجابنی و اذا سکت عنه و فنیت مسائلی ابتدانی فما علی رسول الله آیه من القرآن الا اقرانیه و املاهالی فکتبتها بخطی و علمنی تاءویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان یعطینی فهمها و حفظها فما نسیت آیه من کتاب الله و لا علما املاه علی ثم وضع یده علی صدری و دعا الله لی ان یملا قلبی علما و فهما و حکما و نورا. فقلت یا نبن الله! بابی انت و امی، دعوت الله لی بما دعوت لم انس شیا و لم یفتنی شی لم لکتبه افتتخوف علی النسیان فیما بعد؟
فقال: لا لست اتخوف علیک النسیان و الجهل. [19] .
18- کان رسول الله یحفظ علی ما غبت عنه، فاذا قدمت علیه قال لی: یا علی! انزل الله بعدک کذا و کذا فیقرانیه و (ان) تاویله کذا و کذا فیعلمنیه. [20] .
19- فان الله تبارک و تعالی اوحی الی نبینا بالنبوه و حمله الرساله و انا احدث اهل بیتی سنا، اخدمه فی بیته و اسمعی بین یدیه فی امره.
فدعا صغیر بنی عبدالمطلب و کبیرهم الی شهاده ان لا اله الا الله و انه رسول الله، فامتنعوا من ذلک و انکروه و جحدوه و نابذوه و اعتزلوه و اجتنبوه، و سائر الناس معصیه له و خلافا علیه و استقظاما لما اورد علیهم مما لم یحتمله قلوبهم و لم ترکه عقولهم.
و اجبت رسول الله وحدی الی ما دعا الیه مسرعا مطیعا موقنا، لم تتخالجنی فی ذلک الا خالیج، فمکثنا بذلک ثلاث حجج، لیس علی ظهر الارض خلق یصلی و یشهد لرسول الله بما اتاه الله غیری و غیر ابنه خویلد رحمها الله. [21] .
20- ما زلت مظلوما منذ ولدتنی امی حتی ان عقیلا یصیبه الرمد فیقول لاتذرونی حتی تذروا علیا فیذرونی و مابی رمد! [22] .
21- کنت احسب ان الامرا یظلمون الناس فاذا النای یظلمون الامرا. [23] .
22- تزوجت فاطمه و ما کان لی فراش و صدقتی الیوم، لو قسمت علی بنیهاشم لوسعتهم. [24] .
23- و الله ما سالت ربی ولدا نضیر الوجه و لا سالته ولدا حسن القامه و لکن سالت ربی ولدا مطیعین لله خائفین و جلین منه حتی اذا نظرت الیه و هو مطیع لله قرت به عینی. [25] .
24- ما سمانی الحسن و الحسین یا ابتی حتی توفی رسول الله کانا یقولان لرسول الله یا ابتی و کان احسن یقول یا اباالحسین و کان الحسین یقول لی یا اباالحسن. [26] .
پی نوشت ها:
[1] شنیدهاید که به هنگام ولادت علی (ع) دیوار کعبه شکافته شد و راهی به اندازه عبور یک انسان بر سطح دیوار پدیدار گشت. آن شکاف پس از ورود مادر برهم آمد و... اما آیا هیچ از خود پرسیدهاید که مگر خانه کعبه در نداشت؟ و مگر میزبان علی نمیتوانست با گشودن در، مقدم مهمان خود را گرامی بدارد؟ و مگر...
پاسخ مثبت است. اما در آن صورت اهمیت و عظمت قصه لوث میگشت و محملی برای بهانه جویان و بدخواهان پیدا میشد تا قضیه را عادی جلوه دهند و بگویند:شاید قفل در کعبه باز بوده و کلیددار از بستن آن غفلت ورزیده و مادر علی (ع) هم با مختصر فشاری که بر در وارد آورده است، در باز شده و وی توانسته است به درون کعبه راه یابد....
اما خدای علی (ع) که بر مظلومیتهای او واقف است، خواست تا با شکافتن دیوار کعبه و پذیرایی سه روزه از مولود کعبه و غیر عادی جلوه دادن ولادت او، زبان توجیه بهانه جویان برای همیشه بسته شود و صلای مجد و عظمت علی از همان بدو تولد طنینانداز عالمیان باشد.
[2] علامه مجلسی (ره) در ذیل حدیث به غرابت آن اشاره کرده و فرموده است: با توجه به تفاوت سنی زیاد که میان علی (ع) و عقیل وجود داشته پذیرش حدیث بدین گونه مشکل مینماید.(بحار،ج 22، ص 208).
[3] غایة المرام، ص 184.
[4] خصال، ص 721.
[5] علی من المهد الی اللحد، ص 320.
[6] خصال، ص 686.
[7] نهجالبلاغه، بخشی از خطبه قاصعه.
[8] بحار، ج 35، ص 46.
[9] بحار، ج 35، ص 54.
[10] بحار،ج 19، ص 83.
[11] بحار،ج 15، ص 144.
[12] تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 368.
[13] بحار، ج 35، ص 69.
[14] بحار، ج 35، ص 120.
[15] خصال، ص 687.
[16] بحار، ج 38، ص 255.
[17] نهجالبلاغه، بخشی از خطبه قاصعه.
[18] خصال، ص 421.
[19] کافی، ج 1، ص 64.
[20] نهجالسعاده، ج 2، ص 676.
[21] الاختصاص، ص 165.
[22] وسائل الشیعه، ج 12، ص 124.
[23] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 104.
[24] بحار، ج 41، ص 43.
[25] بحار، ج 24، ص 133.
[26] مقتل الحسین، ص 107.