0

هر جا ‌جناب سرهنگ ایستاده، همان جا قبله است!

 
namebaran
namebaran
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1392 
تعداد پست ها : 4155
محل سکونت : تهران

هر جا ‌جناب سرهنگ ایستاده، همان جا قبله است!

سوم خرداد، محصول تراوش زمزم ناب تفکر شیعه در عصر تشنگی مستمر نسل‌هاست. سوم خرداد شناسنامه واقعی و تاریخ تجدید حیات این ملت است. منش و سیرت مردانِ مرد این آوردگاه بهاری، متصل به جاری زلال عاشوراست. روایت آنان از حماسه فتح خرمشهر، بهانه‌ای است برای غواصی نسل امروز و فردا در ژرفای همت بلندشان.

سرتیپ ۲ زرهی ایرج جمشیدی در سال ۱۳۱۳ در سوادکوه به دنیا آمد. او در زمان عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر با درجه سرهنگی فرمانده تیپ یک لشکر ۱۶ زرهی بود.
مطالبی را که در ادامه می‌خوانید، خاطرات تلخ و شیرین آن روزهاست که همه فکر و ذهن بچه‌های انقلاب چیزی جز «آزادی خرمشهر» نبود و همه نیرو‌ها اعم از سپاه و بسیج و ارتش را در ذیل پرچم لااله الالله در کنار هم قرار داده بود.

در آن هوای گرم چه چیزی بهتر از این به آدم می‌چسبد؟!

در ‌۱۳ /۲/ ۶۱ قرارگاه کربلا و قدس ابلاغ کردند که قدس یک از شمال رودخانه نیسان به شرق رودخانه کارون منتقل شود و در احتیاط قرارگاه کربلا قرار گیرد. وقتی این پیام را ابلاغ کردند، من رفتم تا منطقه را شناسایی کنم. اما بلافاصله دستور دادند که قدس یک به عنوان فتح ۵ در کنترل عملیاتی قرارگاه فتح قرار بگیرد و فتح ۴ را از ایستگاه آهو تا ایستگاه حسینیه تعویض کند.

ایستگاه راه آهن «آهو» در امتداد جاده اهواز ـ خرمشهر در حاشیه جنوبی آبگرفتگی و در قسمت شمالی قرارگاه فتح با ایستگاه حسینیه حدود ۲۰ کیلومتر فاصله داشت و فتح ۴ در آنجا مستقر بود. قدس یک به عنوان فتح ۵ مأموریت داشت به آن منطقه برود و با فتح ۴ تعویض شود.
 

من سیزدهم اردیبهشت بلافاصله پس از دستور جابجایی برای شناسایی منطقه اول به قرارگاه فتح رفتم. در قرارگاه فتح کسی نتوانست با من به منطقه بیاید و مرا درباره پاسگاه قرارگاه فتح ۴ توجیه کند. به همین دلیل من به تنهایی به منطقه رفتم. منطقه مه آلود بود طوری که دید خیلی محدود بود. همین طور که منطقه را می‌گشتم، به قرارگاه فتح رسیدم. برادر غلامعلی رشید هم با سرهنگ منفرد نیاکی قرارگاه فتح را تشکیل داده بودند.

به آنجا رفتم. برادر مرتضی قربانی را که تحت امر برادرغلامعلی رشید بود، دیدم، تعارف کرد کنارش بنشینم. با هم چای خوردیم، بعد از صرف چای به برادر مرتضی قربانی گفتم: شما می‌دانید قرارگاه فتح ۴ کجاست؟

با‌‌ همان لهجه شیرینش پاسخ داد: باید همین جا‌ها باشد، ولی درست نمی‌دانم.
به هر حال من کسی را در آن دشت ندیدم. شب که داشتم از شناسایی بر‌می‌گشتم، نزدیک رودخانه کارون که رسیدم، دیدم از دور یکی به طرف من می‌دود. آقایی بود که بستنی در دستش بود. وقتی بستنی‌ها را دیدم، خوشحال شدم. در اردیبهشت ماه خوزستان در آن هوای گرم چه چیزی بهتر از این به آدم می‌چسبد. از نیروهای مردمی بود که با ماشین سردخانه‌دار به منطقه آمده بود و به رزمندگان بستنی می‌داد. یک بستنی به من داد. گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: صلوات گفتم: اگر ۲ تا صلوات بفرستم یکی دیگر هم می‌دهید؟ خندید و گفت: شما هر تعداد که بخواهید به شما می‌دهم.
گفتم: من یک دانه بستنی برای راننده‌ام می‌خواهم.

از آن مرد خداحافظی کردیم و راه افتادیم. راه هم که کم نبود، ۱۵۰ کیلومتر باید به طرف سوسنگرد بر‌می‌گشتیم.
فردا صبح زود به محض اینکه نماز خواندم، بدون اینکه صبحانه بخورم حرکت کردم. رفتم ببینم که کجا را باید عوض کرد و منطقه از کجا تا کجاست. در عین حال ما از شب شروع به تغییر مکان یگان کرده بودیم. معاون من سرگرد رادفر بسیار افسر توانمندی بود. یگان را با کمک او حرکت دادیم.
وقتی به قرارگاه‌ فتح رسیدم، سرهنگ منفرد نیاکی کمی روی لشکر ۱۶ حساسیت داشت. گفت: الان عملیات شروع می‌شود و هنوز یگان‌ها تعویض نشده‌اند. الان به جناب سرهنگ صیاد شیرازی گزارش می‌دهم.
 

گفتم: لازم نیست شما بگویید، من خودم می‌گویم. در این قرارگاه یکی نیست که از موقعیت قرارگاه فتح ۴ خبر داشته باشد. یکی را به من نشان بدهید که از این قرارگاه خبری داشته باشد. من از دیروز تا حالا اینجا هستم و دنبال فتح ۴ می‌گردم. منطقه را پیدا کردم ولی فتح چهار را پیدا نکردم.

ساعت نزدیک ۲ بعد از ظهر و هوا گرم و آفتابی بود. تیپ ۳۱ عاشورا هم از ما جدا شد، زیرا قرارگاه نصر مشکلاتی پیدا کرده بود و این تیپ به فرماندهی برادر امین شریعتی در کنترل عملیاتی قرارگاه نصر در حوالی گرم دشت قرار گرفت. در نتیجه فقط ما بودیم. به هر حال ساعت ۲ بعد از ظهر بود که دستور دادیم نیروهای ما بیایند. تمام نیروهای شرق رودخانه کارون یعنی از سوسنگرد آمده بودند و همه زرهی بودند و دیگر نیروی پیاده نداشتیم زیرا نیروهای پیاده از ما جدا شده و در اختیار قرار‌گاه نصر قرار گرفته بودند.

خرمشهر اینجاست؛ قبله ما هم اینجاست!

‌چهاردهم اردیبهشت با حدود ۸۰ تانک در چهار ستون از رودخانه کارون عبور کردیم و به طرف جاده اهواز ـ خرمشهر رفتیم تا این منطقه را تأمین کنیم. ساعت ۲ بعدازظهر دشمن شدید‌ترین پاتک خود را اجرا کرد؛ البته این مطلبی را که من می‌گویم فقط نظامی‌ها می‌دانند که در زیر پاتک نمی‌شود یک واحد را عوض کرد. می‌شود واحد را تقویت کرد؛ اما نمی‌شود یک واحد و یک یگان را تعویض کرد و جلو‌ پاتک را هم گرفت. حالا ببینید یگان باید در خط برود. تانک و نفر باید این منطقه را بشناسند و توپخانه هم باید از قبل مستقر شود. دیده‌بان‌های توپخانه باید بتوانند به خط بروند و ‌آتش توپخانه را هدایت کنند و تمام موقعیت و شرایط را بشناسند.

ببینید در آن زمان منِ فرمانده تیپ چه شرایطی داشتم؛ آیا در این شرایط که تیپ عوض می‌شود، می‌توانم‌ این خط را نگه دارم؟! اصلاً یگان می‌تواند بیاید و در این خط قرار بگیرد؟!
وقتی مسئولیت این منطقه به ما داده شد، داشتیم می‌رفتیم آن یگان را عوض کنیم. آن یگان یعنی تیپ ۳۷ زرهی شیراز هم می‌خواست زود‌تر خودش را نجات دهد و از آن منطقه بیرون برود. ما تیپ را باید عوض می‌کردیم. جیپ من به عنوان هدایت یگان جلو می‌رفت. یک نفربر هم پشت سر من می‌‌آمد. بالگرد عراقی هم بالای آبگرفتگی پرواز می‌کرد.

بالگرد یک راکت به نفربر پشت سر من زد و نفربر آتش گرفت و تمام نیروهایی که در آن بود، سوختند. راه بند آمد. یک تانک از پشت به آن زد و نفر بر را به پایین پرت کرد. راه باز شد. نفربر به آن طرف جاده افتاد، فکر کنید چقدر اذیت شدم.

اگر این پاتک در شمالی‌ترین قسمت منطقه بود، دشمن می‌توانست همه نیروهای جلویی را دور بزند و جاده اهواز ـ خرمشهر را قطع کند. در نتیجه چه گرفتاری‌هایی که پیش نمی‌آمد.
به هر حال خداوند کمک کرد. خیلی سخت بود. توپخانه باید کمک می‌کرد و نیروهای آن‌ها را می‌زد. ولی توپخانه و دیده‌بان‌های توپخانه هنوز مستقر نشده بودند که بتوانند آتش را هدایت کنند. ببینید چقدر سخت است، ولی به هر حال تا ساعت ۶ بعدازظهر آتش و تک دشمن دفع ‌و یگان‌ها مستقر شدند.
 

ساعت ۷ بعد از ظهر وقتی دیدم آتش دشمن دیگر قطع شده، روی خاک‌ها به پشت افتادم. دیگر نا‌ نداشتم، ولی خوشحال بودم که توانسته بودیم با این شرایط تک دشمن را دفع کنیم و دشمن نتوانست کاری کند. لحظاتی به‌‌ همان حالت دراز کشیده بودم که خبر دادند، تعدادی غیر نظامی از بازار تهران به منطقه آمده‌اند. نزدیکی نماز مغرب و عشا بود. یکی از آن‌ها از من پرسید: جناب سرهنگ قبله کدام طرف است؟

منظورش این بود که می‌خواست ببیند من نماز می‌خوانم یا نه! دستم را به طرف خرمشهر دراز کردم و گفتم: «خرمشهر اینجاست. قبله ما هم اینجاست.» واقعیت را هم گفتم زیرا خرمشهر جنوب بود و تقریباً به سمت قبله بود.
بعد یکی از آن‌ها به تندی به آن فرد گفت: هر کجا که جناب سرهنگ ایستاده،‌‌ همان جا قبله است!

ویژگی‌های عملیات بیت المقدس

ما توانستیم در این عملیات از یک رودخانه بزرگ‌ مثل کارون بگذریم. دشمن هرگز گمان نمی‌کرد و یکی از دلایل غافلگیری دشمن هم همین ‌بود. واقعاً اهمیت عبور از رودخانه را تنها کسانی که نظامی هستند می‌دانند. دومین ویژگی این عملیات این است که یک سرزمین وسیعی را آزاد کردیم. البته در عملیات فتح المبین هم ما مناطقی را آزاد کردیم. سوم اینکه خرمشهر را آزاد کردیم. آزاد شدن خرمشهر ضربه شدیدی بر پیکر دشمن بود و تأثیر سیاسی روانی عظیمی در داخل مملکت برای همه ـ چه نیروهای‌ مردمی و چه ‌ارتش ـ داشت.

اعتماد و پشتیبانی مردم به رزمندگان زیاد شد و اثرات سیاسی ـ روانی نامطلوب برای ارتش و مردم و مسئولان سیاسی نظامی عراق و حامیان او را در پی داشت. زیرا پیروزی نه تنها قدرت رهبری و نظامی نیروهای مسلح ایران را به دنیا نشان داد، بلکه توان رزمی دشمن گرفته شد.
به همین دلیل دولت عراق یک آتش بس یک ماهه و یک‌جانبه اعلام کرد و کشورهای عربی گفتند ‌ما حاضریم غرامت جنگی ایران را بدهیم. از ویژگی‌های ما در این عملیات این بود که تلفات سنگینی به نیروی دشمن وارد کردیم. آن‌ها شمار بسیاری اسیر و کشته ‌و تجهیزات زیادی را هم از دست دادند. در نتیجه صدمه شدیدی به پیکرهٔ جنگی دشمن وارد شد، چون در ‌‌نهایت هدف نهایی ما گرفتن شور و میل جنگجویی نیروهای دشمن بود. درست است که ما برای هر عملیاتی، ‌هدفی را تعیین می‌کنیم که این هدف ممکن است از بین بردن نیروهای دشمن باشد، ولی هدف نهایی جنگ این است که میل جنگجویی از نیروی دشمن گرفته شود.

در هر سه عملیات طریق القدس، فتح المبین و به ویژه عملیات بیت المقدس ما موفق شدیم میل جنگجویی را از نیروهای دشمن بگیریم. به این دلیل دشمن یک جانبه آتش بس داد و حاضر شد که صلح کند.

منبع: برگرفته از کتاب مجتهد جنگ به کوشش زهرا ابوعلی
 

چشم برندار ازم می پاشه زندگیم

یک شنبه 28 اردیبهشت 1393  9:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها