مفضل بن عمر ميگويد: در مکه به همراه امام صادق عليهالسلام ميرفتيم. زني را ديديم که در مقابل او گاو مردهاي بود و آن زن و بچههايش ميگريستند.
امام صادق عليهالسلام به آنها فرمود: «قضيهي شما چيست؟»
آن زن گفت: «من و کودکانم روزي خود را از اين گاو، بدست ميآورديم ولي حالا مرده است و من متحير ماندهام که چه بکنم.»
حضرت فرمود: «دوست داري که حق تعالي، گاو را زنده بکند.»
آن زن که امام صادق عليهالسلام را نميشناخت، گفت: «اي مرد! ما را مسخره ميکني؟»
حضرت فرمود: «چنين نيست! من قصد تمسخر نداشتم.»
سپس دعائي خواند و پاي مبارک خود را به گاو زد و به او صيحهاي زد، پس ناگهان آن گاو زنده شد و با شتاب برخاست.
آن زن گفت: «به پروردگار کعبه، اين عيسي عليهالسلام است.»
پس امام صادق عليهالسلام خود را در ميان مردم داخل کرد که شناخته نشود. [1] .
پی نوشت ها:
[1] خرايج.