شصت سال از درگذشت محمد تقی بهار، ملکالشعرا، (۱۳۳۱-۱۲۶۵) ، قله سترگ ادبیات معاصر ایران میگذرد. او علاوه بر آنکه شاعری چیرهدست و نویسندهای توانا بود، یکی از برجستگان پژوهش در تاریخ و فرهنگ ایران نیز به شمار میرفت. ولی اینها همه به یک سو، جانی شیفته آزادی داشت و در سالهای دشوار دمی از اندیشه به وطن و ناهنجاریهای آن غافل نبود.
بهار از همان آغاز پاگیری جنبش مشروطه به مبارزان راه آزادی پیوست و با عضویت در انجمن انقلابی "سعادت" به ستیزه با استبداد برخاست. با گشایش حزب "دموکرات ایران" در مشهد، به عضویت کمیته ایالتی برگزیده شد و روزنامه "نوبهار" را به عنوان ارگان حزب انتشار داد. مقالات آزادیخواهانه او در نو بهار آن چنان محبوبیتی برای او فراهم آورد که از سوی مردم "درگز" و "کلات" به نمایندگی مجلس سوم انتخاب شد.
بهار با آن که بارها، توقیف و تبعید و زندان استبداد را تجربه کرده بود، هرگز از راه آزادیخواهی و تجدد طلبی، کناره نگرفت. نه تنها خود کامگان هدف نوشتههای انتقادی او بودند که ریاکاران مذهبی که جهل و خرافات را در جامعه میپراکندند- و در واقع زمینه را برای استمرار استبداد فراهم میکردند-، از حملات او در امان نمیماندند.
ناروشنیها
بهار در مبارزه بیامان خود از هر وسیلهای که در اختیار داشت بهره میگرفت: نثر، شعر، گزارش، پژوهش ...و حتی ترانه.
با آن که تا کنون مقالات و رسالات بسیار درباره دستاوردهای فرهنگی بهار انتشار یافته از نقش او در عرصه ترانه پردازی کمتر سخن رفته است. او کاری را که عارف آغاز کرده بود، به شکلی منسجمتر و زبانی سالمتر پی گرفت؛ و چه بسا اگر او نمیبود، عمر ترانههای اعتراضی، با همان تصنیفهای عارف به پایان میرسید.
شرح حال نویسان، درباره شمار ترانههایی که متن آنها را بهار سروده، اختلاف نظر دارند. در حالی که برخی از نزدیکان شمار ترانههای او را ۳۷ فقره نوشتهاند، روحالله خالقی آنها را چهارده فقره میداند.
به نظر میرسد که بهار علاقهای به گردآوری و چاپ ترانههای خود نداشته، وگرنه در دیوان خود از همه آنها یاد میکرد و یا آنها را در یک مجموعه واحد انتشار میداد. از سوی دیگر برخی از ترانههایی که به نام او ثبت شده مدعیان دیگری نیز دارد. از جمله عارف قزوینی، که "بهار دلکش"، سروده معروف بهار را از آن خود دانسته و در "کلیات" خود نیز آن را جای داده است. و یا ترانه "موسم گل" که در انتساب آن به بهار و یا "وحید دستگردی" اختلاف است.
به هر تقدیر آن چه از ترانههای بهار که باقی مانده، نسبت به آثار دیگر همزمان، زبانی سالمتر و محتوایی انسانیتر دارد. محتوا از آن روی انسانی است که روح آزادی و آزادیخواهی در بند بند آن جریان دارد.
زبان آن با آن که عامیانه نیست ولی حس و حالی دارد که در دل و جان شنونده مینشیند. زبان بهار در ترانه غیر از زبانی است که او در قصیده و غزل به کار میبرد. هر چه این دومی فخیم و فاخر است، اولی ساده و همه فهم. او بی آن که زبان را بشکند و یا شیوه بیان را عوض کند، با واژگانی ساده، ولی غیر عامیانه، به سراغ ترانه رفته و الگویی تازه پیش پای ترانهسرایان نهاده است.
نگاهی به درون
"بهار کاری را که عارف آغاز کرده بود، به شکلی منسجمتر و زبانی سالمتر پی گرفت؛ و چه بسا اگر او نمیبود، عمر ترانههای اعتراضی، با همان تصنیفهای عارف به پایان میرسید"
از چهارده ترانهای (که به روایت خالقی) از بهار باقی مانده، چند تایی به سبب همان محتوایی که از آن گفتیم، معروفتر شدهاند: مرغ سحر، باد صبا و نگار بیخبر (ز من نگارم خبر ندارد).
از این میان مرغ سحر، به ویژه در سالهای پس از انقلاب به پایانه همه کنسرتها و گردهمائیهای فرهنگی تبدیل شده است و رفته رفته دارد جای خالی سرود ملی را میگیرد. نگاهی کوتاه به درون هر سه ترانه میافکنیم:
در دوره مشروطیت رسم غالب شاعران اعتراض بر آن بود که شعر یا ترانه خود را با یاد معشوق و یا زیبایی طبیعت آغاز میکردند، و در سومین بیت یا چهارمین بیت یا بند، "گریز به صحرای کربلا" میزدند و حرفهای "بودار" خود را بیان میکردند.
در واقع "اعتراض" را لای مخمل عاشقانهها میخواباندند که اگر تعزیری در میان آید، خیلی آسیب نرساند.
کار عارف غالبا مصداق واقعی این گونه ترانه سرایی است. او در معروفترین ترانه اعتراضی خود (خون جوانان وطن) پیش از آن که از "کشتار جوانان" بگوید، از بهاری حرف میزند که "خطهای ری را رشگ ختن" و باغ و گلستان را "تهی از زاغ و زغن" کرده است. و در مصراع آخر بند اول به ناگاه از "دلتنگی خود بهر وطن" میگوید و بعد آن را با "دمیدن لاله از خون جوانان..." پی میگیرد.
بهار نیز در "نگار بیخبر" پیوند خورده با آهنگی از "درویش خان"، همین روش را به کار زده است. در آغاز گلایه او از نگاری است که به حال زارش نظر ندارد، ولی هنوز گلایه از دلبر به پایان نرسیده جای به اعتراض به حاکمان میدهد. به باور او دیگر ناله و زاری فایده نمیکند، استقامت و مبارزه چاره کار است:
"همه سیاهی، همه تباهی/ مگر شب ما سحر ندارد؟
بهار مضطر، مثال دیگر/ که آه و زاری اثر ندارد
جز انتظار و جز استقامت/ وطن علاج دگر ندارد
ز هر دو سر بر سرش بکوبند/ کسی که تیغ دو سر ندارد..."
در ترانه دیگری به نام "باد صبا"- پیوند خورده با آهنگی از "جهانگیر مراد" (حسامالسلطنه)- در آغاز سخن با باد صباست و تمنای آن که بر گل گذر کند و از حال گل خبری برساند. چند بیت پائینتر است که به یاد ظالمی میافتد که سرانجام تیشهاش را به پای خوش زده است.:
"بلبل چو من شد در چمن/ دستانسرا بهر وطن
شد خون فشان چشم تر من/ پر خون دل شد ساغر من"
مرغ سحر
همان گونه که اشاره شد، مرغ سحر در صدر ترانههای اعتراضی بهار نشسته است. روشن نیست که او این ترانه تاثیرگذار را که با موسیقی "مرتضی نی داوود" پیوند خورده در چه زمانی و با چه نیتی سروده است.
برخی آن را مربوط به دوره استبداد صغیر میدانند. برخی دیگر آن را پاسخی به استبداد رضا شاهی و حتی بازتاب زندانی و تبعید شدن بهار تلقی میکنند.
ولی ناصرالدین پروین، پژوهشگر تاریخ با ارائه سندی از روزنامه "ناهید"، که متن شعر را نیز بازچاپ کرده، بر همه این گمانها مهر بطلان زده است. این سند، آگهی جشن هفتمین سال انتشار روزنامه "ناهید" است که در باغ "سهمالدوله" برگزار شده و "ایرانالدوله هلن" ترانه مرغ سحر بهار- نی داوود را در آن جا خوانده است.
پروین مینویسد: "ناله این مرغ بهاری را، بهار خراسانی، در یک خزان سیاسی شنید. نالهای که گویا از پگاهی دور دست آغاز شده و همه شامهای پر ادبار را تا روزگار ما درنوردیده است!"
بهار در مرغ سحر دیگر جلوه طبیعت و عشق دلبر را رها میکند و یکسره از همان آغاز بانگ اعتراض بر میدارد.
توصیه بزرگ او به "مرغ در بند سحر" این است که آه و ناله خود را آنچنان "شرر بار" کند، که قفس را در هم بشکند. از قفس رها شود و نغمه آزادی همه آدمیان را بسراید. ترانه، نوعی منشور آزادی را در خود دارد. مرغ سحر باید آزادی همگان (نوع بشر) را بطلبد نه تنها، یک فرد، یک قوم یا یک ملت را. شاعر آنچنان ظلم دیده است که به هر کس، هر نیرویی برای آزادی متوسل میشود:
"ظلم ظالم، جور صیاد/ آشیانم داده بر باد/
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن"
مرغ سحر بیهوده نیست که بیش از هشتاد سال دوام آورده است. باز هم شامهای پر ادبار را دوام خوهد آورد تا به هدف نهایی خود، آزادی برسد.