یاقوت حموی در معجم الادبا نوشته است: سهروردی اشعار زیادی دارد که مشهورترین آن ها قصیده ی حائیه است. متأسفانه در کتب ادبی و حکمی و آثار صوفیانه سروده های زیادی از شیخ اشراق ثبت و ضبط نشده است. آن چه باقی و موجود است از طبع روان و ذوق فراوان او حکایت دارد. در این گفتار ترجمه ی آن قصیده را با مطلعِ «ابداً تحنّ الیکم الارواح. و وصالکم ریحانها و الراحُ»5 و ابیات پراکنده ای که استاد مصری سامی الکیالی از کتب مختلف خطی و چاپی فراهم آورده وگاهی از اشعار شیخ شهاب الدین ابوحفص عمر سهروردی صاحب عوارف المعارف را به شیخ شهاب الدین مقتول نسبت داده است نقل می کنیم:
جان ها جاودانه مشتاق شما
و پیوندتان گل و مل جان هاست
به عاشقان مهر و محبت کنید
کتمان محبت و عشق رسوایی به بار می آورد
◊ روابودن کشف راز مباح کردن خون عاشقان است؛ از این رو خون عاشقان مباح شده است.
اشکِ ریزانِ عاشقان رازشان را
نزد سخن چینان فاش می کند
نشان بیماری عشق در عاشقان پدیدار است
و دشواری کارشان را روشن می کند
فروتنی عشاق به سود شماست
در عشق پر و بال شکستن گناه است
جان عاشق مشتاق دیدار
و چشم او آزمند خرسندی شماست
با عاشقان صافی صفا کنید که
چراغدان و چراغ از نور دل عاشقان روشن است
به نور وصل از تاریکی هجر بازگردید
که هجر همچون شب و روز مانند روز است
◊ وقتی عشق روی آرد عاشقان را گناهی نمی ماند عشق رازهای پنهان را آشکار می سازد.
با نزدیکی به عاشقان از وقت خوش بهره مند شوید که شراب و جامها صاف و روانند.
ای هوشیاران! بر عاشق ملامتی نیست
بامداد وصل در کهکشان عشق می درخشد
با چیرگی عشق عاشقان را گناهی نیست
عشق اسرار نهان را فاش می سازد
به جان عاشق رحم آرید و بخل نورزید
چون می دانید که بخشش مفید است
گوینده ی حقایق عاشقان را فراخواند
و آنان بدان دعوت انس گرفتند و آرمیدند
عشاق بر کشتی وفا سوارند و
اشکشان دریا و شوقشان ناخدای آنان است
◊ به خدا سوگند خواهان توقف بر در سرای معشوق نبودند تا فراخوانده شدند و کلید گرفتند.
جز به یاد معشوق شاد نمی شوند
و با ذکر معشوق جاودانه شادند
گردآمدند و از دیدن خود غایب شدند
وقتی او را دیدند فریاد کشیدند و از هم پاشیدند
وقتی پرده های بقا کشف شد و درافتاد
فانی شدند و جانهایشان متلاشی گردید
اگر از عاشقان نیستید همانند آنان باشید
همگونی با بزرگان رستگاری است
ای ساقی! برخیز و شراب بنوشان
جام ها در میکده ها به گردش درآمد
شرابی که از کرم الهی و از خم دیانت باشد
شراب انگوری و دست افشارِ رَزبان نباشد
◊ ابن سینا در قصیده ی عینیه با مطلع «هَبِطَت اِلَیکَ مِنَ المَحَلَّ الاَرفَعِ. وَرقأ ذات تَعزُرٍ و تمنّعِ»
◊ به وصف نزول روح در قفس تن پرداخته و سهروردی هم این گونه به توصیف نفس همت گماشته است:
نفس در قرقگاه معشوق از هیکل خود خلع شد6
آرزومندانه به منزل قدیم خود روی آورد
با شوق به سرای خود شتافت
سرایی که کهنه و درهم ریخته بود
به تمنای دیدار ایستاد
پاسخش این بود که: راهی به دیدار نیست
گویی برقی در حریم معشوق درخشید
درهم پیچید و ناپدید شد
◊ در ابیات زیر تنهایی خود و قصد کوچیدن از عناصر ظلمانی را بدین ترتیب بیان می کند:
با دیده ی گریان به محبوب خود گفتم:
قصد کوچیدن از سرای خود دارم
رهایم کن تا بروم و گریه نکن
چون بهترین رونده های ابلق شب و روز است
در تاریکی پرتویی از نور دیدم
پنداری شب به روز بدل شده است
تا کی همنشین مار جسم شوم؟
و تا کی با اژدهای نفس همسایگی کنم؟
به اقامت در بیابان خشک خرسندم
و ماندن در ظلمت عناصر را نمی خواهم
پرتویی از بغداد درخشید
و نزدیک شدن مرا به دیدارگاه به خاطرم آورد
تابش آن نور به فنای خواسته ام انجامید
و راست و چپ خود را نشناختم
آن که در هجر شما برایم مرثیه می خواند
به وصل من حسادت ورزید
بهتر است که با وصال شما
به آن چه از هجر بر من رفت نیندیشم
مرده بودم زنده ام کردید
و مرا گران خریدید
دل ها از شما بریده شد
ای کاش جان خوشی برای من بود
آن چه برای مردم است بر من حرام و
تنها عشق شما بر من حلال است
باده ی عشق شما را با مغز استخوانم نوشیدم
جز عشق شما چیزی برایم نمانده است
نابودکننده از آب شور غمگین نیست
چون چشمه های آب زلال با اوست