◊ ابیات زیر که در کتاب عیون الانبأ ابن ابی اصیبعه به نام سهروردی آمده است به مشرب شکاکان نزدیک است:
به نعمت موجود متنعم شود که عمر توفانی است
نعمت دنیا را مغتنم دان که جاودان نیست
دست یابی به هر نعمتی را دنبال کن
مباد که سرزنش کننده مانع خواست تو شود
باده ی بامدادی و شبانگاهی را به هم بپیوند
که دنیای تو یک روز و در حال گذر است
دشمنت در بهشت باده می نوشد
وقتی موعد تو فرا رسد تو را پشیمان می کند
بسا مردم که هلاک و خانه هایی که ویران شد
و مساجدی که خراب گردید و انجمن هایی که آباد شد
شما را پیامبری ست که آمد و شریعتی آورد
بدان شریعت نماز گزاردید و عبادات کردید
◊ در روزهای آخر عمر کوتاهش به مرگ می اندیشید و قطعه ای با عنوان «پرنده قفس» می سرایید:
به یارانم بگو وقتی مرا به ظاهر مرده دیدند
اگر اندوهگین بودم برایم بگریند
گمان نکنید که من مرده ام
به خدا سوگند که من نمرده ام
من پرنده ام و این قفس تن من است
از قفس پریده ام از بند آن آزاد شده ام
با مرگ نجات یافتم و اکنون خدارا به عیان می بینم
جان ها را از قفس تن ها برهانید تا خدا را آشکارا ببینید
شربت مرگ شما را نترساند مرگ انتقال از دنیاست
عنصر جان و تن نیز در همه ما یکسان و همگون است
خود را جز شما نمی بینم و معتقدم که شما هم من هستید
به من رحم کنید تا به خود رحمت آورید
و بدانید که شما در پیِ ما آمده اید
هر کس مرا می بیند خود را تقویت کند
دنیا بر شاخ فنا استوار است
همه ی سخنم با شما این است
که سلام خدا ستایش و نیایش اوست
◊ در حکایتی منسوب به وی آمده است: در مجلس وعظی حاضر بود به مناسبتی دو بیت زیر را انشا کرد و حاضران به وجد آمدند و به توبه و انابه پرداختند:
فقط مرا سیراب نکن و نزد من باز نگرد من از هم نشینان به سیراب شدن حریص تر نیستم.
تو کریمی و شایسته ی کرامت نیست که در گردش جام باده نوشان را محروم کنی.7
گویی این طلب آمرزش برای همگان از ذهن و زبان شیخ شهاب است که بعدها از زبان عارفی مسیحی بدین گونه جاری می شود:
«خدایا! یا مرا چنان بزرگ کن که با وجود من جایی برای دیگران در دوزخ نماند؛ یا دوزخ را چنان کوچک کن که گنجایش بیشتر از مرا نداشته باشد؛ و من بسوزم و دیگران در بهشت رحمت تو بیارامند.»
◊ شادروان میرزا محمدعلی مدرس دو بیت فارسی زیر را از شیخ اشراق می داند.8
هان تا سر رشته خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
در آثار فارسی شیخ اشراق ابیاتی است که به شاعر آن ها اشاره نشده است و یا سیاق و ذهن و زبان شیخ می تواند از وی باشد. برای نمونه چند بیتی از آن ابیات را در این وجیزه نقل می کنیم: در رساله ی صفیر سیمرغ جایی می گوید: این دو بیت مراست:
در کنج خرابات بسی مردانند
کز لوح وجود سِرها می خوانند
بیرون ز شتر گریه ی احوال فلک
دانند شگفت ها و خر می رانند
در لغت موران گوید:
بارها گفته ام که فاش کنم
هر چند اندر زمانه اسرار است
لیکن از بیم تیغ و بیم قضا
بر زبانم هزار مِسمار است
چون مذهب و اعتقاد پاک است مرا
از طعنه ی نااهل چه باک است مرا
(فی حاله الطفولیه)
● در فی حال الطفولیه چنین فرماید:
و در آخر چند بیتی از فی حقیق العشق بشنوید:
از خصم چه باک چون تو یارم باشی
یا در غم هجر غمگسارم باشی
گو خصم کنار پر کن از خون جگر
چون تو به مراد در کنارم باشی
◊◊◊
سودای میان تهی ز سر بیرون کن
ار ناز بکاه و در نیاز افزون کن
استاد تو عشق است چو آن جا برسی
او خود به زبان حال گوید چون کن
◊◊◊
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی