0

ترجمه شعري از چارلز بوكوفسكي

 
dragon333
dragon333
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 8083
محل سکونت : سیستان و بلوچستان خاش

ترجمه شعري از چارلز بوكوفسكي

ما چند تا ماهی قرمز داشتیم

و اونا توی کاسه، روی میزتبیان زنجان

کنار پرده‌ی کلُفتی که پنجره رو می‌پوشوند

می‌چرخیدن و می‌چرخیدن.

مادرم همیشه لبخند می‌زد

و از ما می‌خواست که شاد باشیم.

به من می‌گفت:

" خوشحال باش هنری! "

اون راست می‌گفت: اگه می‌تونین، بهتره که شاد باشین.

اما پدرم همیشه

من و مادرم رو

چند بار تو هفته کتک می‌زد،

وقتی که یه چیزی از توی هیکل صد و هشتاد و پنج سانتی ش

با خشم به جوش می‌اومد،

و اون نمی‌تونست بفهمه

اون چیه که از درون داره بهش حمله می‌کنه.

ماهی‌های بیچاره...

مادرم می‌خواست که شاد باشه،

دو یا سه بار تو هفته کتک می‌خورد

و به من می‌گفت که شاد باشم:

" هنری، بخند!

تو چرا هیچ وقت نمی‌خندی؟ "

بعد خودش لبخند می‌زد

تا به من نشون بده چطوری بخندم،

و اون لبخند

غمگین‌ترین لبخندی بود که تا اون موقع دیده بودم.

یه روز ماهی‌ای قرمز مُردن،

هر پنج تاشون مُردن،

همه اومدن رو آب و از پهلو شناور شدن

هنوز چشاشون باز بود

و وقتی پدرم به خونه برگشت،

اونا رو پرت کرد طرف گربه،

رو کف آشپزخونه.

ما داشتیم تماشا می‌کردیم

و مادرم لبخند می‌زد.

«چارلز بوكوفسكي »

" A Smile to Remember "

We had goldfish

And they circled around and around

In the bowl on the table

Near the heavy drapes

Covering the picture window and

My mother, always smiling, wanting us all

To be happy

Told me: Be happy Henry

And she was right

It's better to be happy, if you can

But my father continued to beat her

And me several times a week while

Raging inside his 6-foot-two frame

Because he couldn't understand

What was attacking him from within

My mother, poor fish

Wanting to be happy

Beaten two or three times a week

Telling me to be happy

Henry, smile

Why don't you ever smile

And then she would smile

To show me how

And it was the saddest smile

I ever saw

One day the goldfish died

All five of them

They floated on the water, on their sides

Their eyes still open

And when my father got home

He threw them on the cat

There on the kitchen floor

And we watched

As my mother smiled

" Charles Bukowski "

دوشنبه 15 اردیبهشت 1393  10:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها