یك ترانه برای همه زندگی
فقط چند نویسنده انگشتشمار هستند كه در همه عمر كوتاه یا بلندشان تنها یك بار دست به قلم بردهاند و داستانی نوشتهاند كه هنوز نامشان به واسطه آن زنده است. اینها با داستانشان جاودانه شدهاند.
امیلی برونته و بلندیهای بادگیر
امیلی برونته یكی از 3 خواهر برونته فقط 30 سال زندگی كرد و شاید اگر بیشتر فرصت داشت، میتوانست آثار ماندگار دیگری هم بنویسد اما او با همین اثر یك جایگاه فراموش نشدنی برای خودش كسب كرده و با وجود این كه بیش از یك قرن و نیم از نوشته شدن اثرش میگذرد، «بلندیهای بادگیر» عنوان محبوبترین رمان عاشقانه و رمانتیك بریتانیا را دارد و بهترین دلیل برای این است كه نشان دهد آثار كلاسیك در قرن بیست و یكم هم محبوب هستند.
او برای روایت رمان خود، شیوه جدیدی در پیش گرفته و داستان به صورت ماجرایی كه خدمتكار خانه برای مسافری كه وارد شده روایت میكند، بیان میشود و زندگی پسری كولی است كه پدر و مادرش او را رها كردهاند و آقای ارنشا او را بزرگ میكند. پس از مرگ آقای ارنشا، پسرش هیندلی كه شخصیت منفی رمان است، پسر جوان را رنج میدهد، اما كاترین خواهرش از او حمایت میكند، ولی او هم در برابر ابراز عشق هیثكلیف خیلی خشن به او جواب رد میدهد. هیثكلیف خانه را ترك میكند و 3 سال بعد با یك ثروت حسابی برمیگردد، اما او میخواهد با انتقام از همه آدمهایی كه دلش را شكستند، خودش را تسكین بدهد و طبیعتا میتوان حدس زد كه چه سرنوشتی در انتظار اوست.
آنا سول و زیبای سیاه
«آنا سول» در 14 سالگی زیر باران سر خورد و هر دو پایش بدجوری آسیب دید و پس از آن معلول شد، اما سعی میكرد تا كارهایش را خودش انجام بدهد، یكی از این كارها راندن كالسكه بود. او با اسبها ارتباطی غریب داشت و برای همین در تنها اثری كه نوشته از زبان یك اسب به رابطه آنها و انسانها پرداخته و میخواهد تا آدمها رابطه انسانیتری با حیوانات داشته باشند. این نویسنده انگلیسی كتابش را در 7 سال آخر زندگیاش نوشت و سال 1877 آن را تمام كرد، اما سال بعد كه كتاب منتشر شد، او دیگر زنده نبود. این كتاب بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل شد و تاكنون بیش از 50 میلیون نسخه از آن فروش رفته و به عنوان یكی از بهترین كتابهای همه دورهها شناخته میشود. خانم سول وقتی درگذشت 58 سال داشت.
بوریس پاسترناك و دكتر ژیواگو
بوریس پاسترناك، شاعر مشهور روسی فقط همین یك رمان را نوشت و با وجود این كه انتشار آن در كشورش ممكن نشد، اما وی در 3 سال پایانی عمرش، انتشار این كتاب را ابتدا در ایتالیا دید و البته استقبالی را كه سال بعد برایش جایزه نوبل ادبیات را همراه آورد. هر چند پاسترناك از ترس حكومت كمونیستی كشورش كه با این اثر مخالف بودند، مجبور شد این جایزه را رد كند، اما شهرت این داستان عاشقانه و اجتماعی كه بر مبنای مسائل تاریخی روسیه خلق شده بود، پس از ساخت یك فیلم سینمایی به كارگردانی دیوید لین عالمگیر شد. پاسترناك سال 1960 در حالی كه 70 سال داشت درگذشت، این رمان ماندنی را بر مبنای تجربیات خودش به عنوان یك پزشك در جریان جنگ جهانی دوم نوشت.
این رمان 600 صفحهای، داستان زندگی یوری آندریویچ ژیواگو است كه در جنگ جهانی اول و در شرایطی كه انقلاب كمونیستی هم در حال وقوع در روسیه است، تحصیلات پزشكی را تمام میكند. پس از سالهایی كه خانواده او در آرامش سپری میكند، تصویرهای انقلاب 1917، گرسنگی و بعد جنگ داخلی فرا میرسد. ژیواگو ازدواج میكند و با همسرش به سیبری میگریزد. اما آنجا با لارا روبهرو میشود كه قبلا او را در جریان جنگ دیده بود. او به صورت تصادفی مجبور به همراهی «سفید»ها میشود و در این فاصله هم همسرش و هم لارا را گم میكند. پس از بازگشت او به مسكو میفهمد همسر و خانوادهاش كشور را ترك كردهاند. نرسیدن این آدمها به همدیگر بر بستر همه ماجراهای عجیبی كه در وضعیت به هم ریخته پس از انقلاب و دگرگونیهای عمیق ایجاد شده ـ كه پاسترناك به آنها انتقاد دارد ـ آنقدر تاثیرگذار است كه خواننده هیچ وقت آنها را فراموش نمیكند و البته مسوولان كشورش نیز تا زمان تغییر اوضاع در كشور شوروی و گلاسنوست، هیچ گاه او را نمیبخشند.
مارگارت میچل و رمان جاودانه بر باد رفته
بیش از نیم قرن از درگذشت مارگارت میچل، خالق رمان جاودانی «برباد رفته» میگذرد. در این مدت روزی نبوده كه از شهرت اسكارلت اوهارای مشهور و رت باتلر كاسته شده باشد و هنوز هم در مجلههای سینمایی درباره چگونگی ساخته شدن فیلمی كه بر مبنای این رمان ساخته شد، مطلب نوشته میشود.
مارگارت میچل كه از بچگی با قصههای پدربزرگش درباره جنگهای داخلی آمریكا بین جنوبیها و شمالیها بزرگ شد، برای نوشتن اولین رمانش از این قصهها الهام گرفت. او كه خودش جنوبی و از ایالت آتلانتا بود، پس از مدتی كار روزنامهنگاری، شروع به نوشتن بر باد رفته كرد. او با این قصه سالها در ذهنش زندگی كرده بود، اما در قالب كتاب او چنان شخصیتهایی را روی ویرانی این جنگها خلق كرد كه هم تصویری ملموس از مسائل داخلی آمریكا و مبارزه با بردهداری برای خوانندگانش از سراسر جهان فراهم كرد و هم داستانی فراموش نشدنی را خلق كرد.
نوشتن زندگی و دلمشغولیهای «اسكارلت اوهارا» سر به هوا 3 سال طول كشید و اولین ناشری كه خانم میچل این اثر را برایش فرستاد، آن را پسندید و در همان چاپ اول به قیمت 3 دلار، پرفروش شد. این كتاب سال 1937 جایزه پولیتزر را نصیب نویسندهاش كرد و علاوه بر مردم، منتقدان هم آن را تحسین كردند. او در اوایل دهه 1930 حق ساخت فیلمی با اقتباس از این كتاب را با دریافت 2 چك 50 هزار دلاری به دیوید سلزنیك، تهیهكننده مشهور هالیوود واگذار كرد و در همه مراحل ساخت فیلم نظراتش را در اختیار گروه قرار داد. این فیلم 10 جایزه اسكار برد.
مارگارت میچل كه سال 1900 به دنیا آمده بود، در حالی كه میخواست از خیابان عبور كند بر اثر تصادف با اتومبیل در حالی درگذشت كه 49 سال داشت.
رالف الیسون و مرد نامرئی
رالف الیسون، نویسنده داستان «مرد نامرئی»، آموزگاری سیاهپوست بود. او با این اثر موفقیتی جهانی به دست آورد و موفق شد مساله اختلاف نژادی را بدون آلوده شدن به مسائل سیاسی در اثرش مطرح كند. او كه ترومپت نوازی چیره و عكاسی توانا بود، در راه هنر تلاش زیادی كرد. رالف كه در كودكی پدرش را از دست داد، با مادرش بزرگ شد كه هرچند مستخدم بود، اما بارها برای مقابله با تبعیض نژادی به زندان افتاده بود.
رالف كارش را با هنر موسیقی و پیكرتراشی شروع و بعد به ادبیات گرایش پیدا كرد. داستان مرد نامرئی هیچ تشابهی با داستان قدیمی اچ جی ولز ندارد و درباره زندگی یك سیاهپوست آمریكایی است كه به دلیل زندگی در جامعهای مملو از دشمنی و تعصب، حس هویت خود را از دست میدهد. الیسون میگفت به این دلیل آن عنوان را انتخاب كرده كه این مرد در حقیقت وجود خارجی نداشت. او با نوشتن این رمان ادبیات آمریكا را تكان داد و جامعهای كه در آن زندگی میكرد به چالش كشید.
انتشار این رمان برای الیسون شهرت فراوانی به ارمغان آورد و به عنوان نایب رئیس انجمن پن آمریكا انتخاب شد و مدال آزادی و نشان شوالیه گرفت. او تا زمان مرگش تعدادی داستان كوتاه نیز برای نشریات نوشته است.
هارپرلی و كشتن مرغ مقلد
امسال پنجاهمین سال نوشته شدن این كتاب بود و به همین دلیل بسیاری از محافل ادبی جهان در مراسم مختلف از این بانوی منزوی برای نوشتن این كتاب تقدیر كردند. این خانم برای نوشتن این رمان جایزه پولیتزر را به دست آورد و تاكنون میلیونها نسخه از این كتاب به فروش رسیده است.
این رمان كه در فهرست 100 كتابی كه باید پیش از مردن خواند هم جا دارد، پس از ساخته شدن فیلمی با اقتباس از آن در سال 1962 به وسیله رابرت مولیگان شهرتی فراموش نشدنی یافت و در همه فهرستهای فیلمهای برتر سینمایی هم میتوان اسم آن را دید.
داستان این رمان از زبان دختری به نام اسكات فینچ روایت میشود كه پدرش یك وكیل سفیدپوست است. او دفاع از جوان سیاهپوستی به نام تام را به عهده میگیرد كه به اتهام ناروای تجاوز به یك دختر سفیدپوست دارد محاكمه میشود. این پدر در برابر تعصب، نفرت و خشونت نژادی مردم میایستد و نشان میدهد كه چطور مردم ریاكارانه میخواهند یك بی گناه را قربانی كنند. انتشار این كتاب در آغاز دهه 60 ـ كه مردم آمریكا درگیر مبارزات مدنی برای مقابله با نژادپرستی بودند ـ یك اتفاق مهم ادبی و اجتماعی بود. حضور بازیگری مثل گریگوری پك در نقش اول فیلم هم تاثیر آن را دو برابر كرد.
آرونداتی روی؛ خدای چیزهای كوچك
در میان همه نویسندگان، تك اثر «سوزانا آرونداتی روی» از نظر زمانی به ما نزدیكتر است. او با همین یك اثر ـ كه تازه یك دهه از نوشتنش میگذرد ـ به چهرهای جهانی تبدیل شده و در جنبشهای ضد جنگ و مبارزه برای انسانیت، همیشه جای خودش را دارد. او با رمان «خدای چیزهای كوچك» توانست جایزه معتبر و باارزش 80 هزار دلاری بوكر را به دست آورد، اما آن را پس از حمله انگلیس و آمریكا به افغانستان پس داد. این كتاب كه با نگارشی كاملا متفاوت نوشته شده، روایتهایی تكهتكه را به دنبال هم میآورد كه در انتها مفهومی یكدست را تشكیل میدهند و روی هم میشوند یك دهكده، با هزاران خاطره.
این خانم نویسنده 49 ساله كه در یكی از روستاهای هند متولد شده، تجربیات زندگی در نظام سنتی پدرسالار را فراموش نكرده و آن را در این كتاب با خوانندگانش به اشتراك میگذارد. خانم روی چندین كتاب غیرداستانی هم نوشته اما تنها اثر داستانیاش را به مادرش تقدیم كرده است.