گوشه چشمی اگر برم کنی پیر نمی شوم
از نگاه تو مولا بخدا سیر نمی شوم
درد من این است که چرا چرا نمی آیی
اگر بیایی دگر از جمعه ها دلگیر نمی شوم
می میرم از دوریت می سوزم از همه درد
با دعای تو منِ منتظر گوشه گیر نمی شوم
به آن موی نازنینت که من بی قرارم
تو گر سوی من بیایی بی نصیر نمی شوم
جمعه ها می گذرد چه ثانیه ها که می رود
گر بیایی دگر من در این لحظه ها اسیر نمی شوم
ای منتظَر گر نگاهی به منتظِر کنی
به مادرت زهرا(س) که راهی کویر نمی شوم
ساعتی از نیمه شب می گذرد و من برای تمام نداشته هایم آمده ام!
دست خالی و با شرمساری...
هرچقدر به دلم نوید میدم که دیگه چیزی نمونده ، آقامون میاد...
روزها به سرعت میاد و میره ولی خیلی برامون سخت می گذره...
واقعاً یبن الحسن دین و ایمان ، نگه داشتنش سخت شده،شما کمکمون کن...
میام اینجا دلم آروم میشه... ولی میخوام مطلب بنویسم ، نمی تونم...
عجب اوضاعی شده، حالم !
در این طوفان آرامشی عنایت بفرما
آقا...
یا ابن الحسن
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور….
نه ؛ غم میخورم ؛ غم میخورم بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند. همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام.
بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی میآید؟ کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»
با تمام جهل و مستی تصمیم گرفتهام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
مـــولای وقـت آمـدنـت دیـــر شـــــد بـیـا
ایـــن دل در انـتـظار فـــرج پــیــر شـدبـیـا
این جمعه هـم گذشـت ولـیـکن نیامـدی
آیـات غـربـتـم هــمـه تـفـسـیـر شـد بـیا
هر شب به یاد خال لـبت گریه می کنم
عـکـسـت مـیـان آیـنـه تـصـویـر شـد بـیا
در دفـتـرم بـه یـاد تـو نـرگس کشیده ام
نـرگـس هـم از فـراق تـو دلـگیـر شد بیا
لحظه ها را زود پرپر می کنم شاید بیایی
با خیالت تا سحر سر می کنم شاید بیایی
مثل اشکی می نشینم روی خاک خشک گلدان
ساقه های گونه را تر می کنم شاید بیایی
می نشینم با خیالت لحظه ها را می شمارم
عشق خود را صد برایر می کنم شاید بیایی
باز روزی سردو سنگین بی تو آمد باز دل را
دلخوش یک روز دیگر می کنم شاید بیایی
<عاقبت یک روز می آیم به جان تو> تو گفتی
جمله ای زیباست باور میکنم شاید بیایی
ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد
یا درد و غم طی می شود، یا شهریاری می رسد
ای منتظر! غمگین مشو، قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق، گویی سواری می رسد
***
مهدی جان
سئوالی ساده دارم از حضورت من آیا زنده ام وقــــت ظهورت
اگر که آمـــــدی من رفته بودم اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جـــــان بگیرم بیایـــــم در رکاب تو بمیــــــرم
دنبال تو گشتم گل نرگس همه جا را
بر دار برد عشق تو آخر سر ما را
بردی دل ما را ، دل ما را !
" اللهم عجل لولیک الفرج "
شیعیان خواب بس است برخیزید
حجر ارباب بس است برخیزید
تا به کی دل به منان باید داد
دل به دست دگران باید داد
یادمان رفته که عهدی هم هست
یادمان رفته که مهدی هم هست
یادمان رفته که او پشت در است
یادمان رفته که او منتظر است؟
"بسم رب المهدی"