زندگی فوق العاده ست! زندگی یک شاهکاره!
زندگی محشره!در حقیقت زندگی همهی اینهاست. متاسفانه واقعیتی که هست، زندگی میتواند لحظه به لحظه خرد کنندهتر از آنی باشد که در موردش میگویند. اغلب اوقات این روزها خیلی عادی است اگه بخواهی گریه کنی!
غوطه ور شدن در یک دورهی کوتاه خودخوری ایرادی ندارد. نکته اینجاست که این دوره باید کوتاه باشد. خودخوری بیش از اندازه، هیچ نتیجهای ندارد.
وقتی برای تغییر وضعیت آماده هستید 5 راه هست جلوی پای شما. 5 راه برای اینکه بخندید وقتی دنیا میخواد که گریه کنید!
نکته : من در مورد تراژدی واقعی، مثل وقتی که عزیزی از دست رفت، صحبت نمیکنم. من در مورد مواقعی حرف میزنم که یک مهمانی خودخوری برای خودمان راه میاندازیم چون دلتنگ شدیم یا تنها موندیم یا یک ترفیع را از دست دادیم یا ...
یه نگاه به اطراف بندازین
حدس بزن چی شده است؟ زندگیت آنقدرها هم بد نیست. اگر الان داری این را میخوانی، پس حتما به کامپیوتر و اینترنت دسترسی داری. خودت میدانی برای میلیونها نفر در جهان، چیزهای خیلی بدتری ممکنه وجودداشته باشد که....
چند وقت قبل، زمانی که وسط یک خودخوری کوچک بودم، آخرین نظریاتRandy Pausch را خواندم.
حکایت یک مرد 46 ساله بود، با همسر و سه فرزندش، که برایشان تشخیص بیماری لاعلاج سرطان داده شده بود. این داستان درسهای زندگی فوقالعادهای دارد، اما یکی از بزرگترین درسهایی که گرفتم، آنی نبود که رندی به طور واضح در سخنرانیش گفته بود.
من پیش خودم فکر کردم: "wooow. زندگیم خیلی بد به نظر میرسه .خیلی بده. اما دستکم سرطان ندارم". ممکن است یک خورده بیرحمانه باشد اما من احساسی را داشتم که رندی میخواست آن را تقویت کند.
تراژدیهای واقعی وجود دارد که میتواند به شما وارد شود. البته بیشتر اوقات مردم وقتشان را برای غصه خوردن روی چیزهایی تلف میکنند که تراژدی واقعی نیست. در مورد چیزهایی است که نهایتا هیچ اهمیتی ندارند.
از عجایب روزگار این است که بیشتر مردمی که میشناسم، آنهایی که با تراژدیهای واقعی روبرو شدند، با غرور با مشکل برخورد کردند و بهترین نتیجه را هم گرفتند. اینجاست که زندگی عجیب میشود...
دفعهی بعد که در مورد چیزهای کماهمیت غمگین بودید، یک نگاه به اطراف بیاندازید. آدمهای زیادی وجود دارند که وضعیتی خیلی بدتر از آن چیزی که شما احساس میکنید، داشتند و به بهترین نحو از پسش برآمدند. از این نمونهها پیروی کنید و با چیزهایی که دارید خوش باشید.
سفر زمان به "یه روزی"
ببینید، شما این حقیقت رو میدانید که در چند ماه آینده، دقیقا برمیگردید به همین الان و به خودتان میخندید که چقدر احمقانه عکسالعمل نشان دادید. این یه حقیقت است. احتمالا قبل از این به خودتان گفتید: "یک روزی برمیگردیم و به این موضوع میخندیم". همینطور میدانید که در آینده چقدر خانواده و نزدیکانتان با آن شما را سوژه میکنند :)
ازمرحلهی غم و غصه عبور کنید و همین الان به آن بخندید :) فقط تصور کنید که الان همان "یه روزی" است و فکر کنید که شمای آینده، درباره آن به شمای الان چه خواهد گفت. من بعید میدانم شمای آینده کلمات آرامشبخشی مثل "به آینده نگاه کن. همه چی عالی میشه" را بگوید.
نه! شمای آینده خواهد گفت "هی ، آه و ناله رو تمومش کن. زندگی خیلی کوتاهه و هیچکس یا هیچ چی ارزش اونو نداره که براش گریه کنی".
تصور کنید آرنولد با تیپ و قیافه «ترمیناتور» بیاد و به عنوان «آینده شما» اینها را با آن لهجه اتریشی بامزه و تیپ و قیافهاش بگوید :)
نیازی نیست این تصویر بامزه را به همه نشان بدهید. فقط یک لبخند کوچولو هم میتواند شما رو بخنداند و دورنمایی که لازم است رو بهتان بدهد.
قهقهه بزنید، حتی بیدلیل!
این یکی را خواهشا توی خلوت انجام بدهید اما حتما امتحانش کنید. همین الان یک امتحانی کنید. فقط بلند بخندید. نه! نه! خنده ریز نه!! یک قهقههی طولانی از ته دل. اگر کسی آمد توی اتاق میتوانید بگویید یک مطلب خیلی بامزه از یک فتحی خواندم. چقدر این فتحی بامزه است ماشالله :)) کنتور که ندارد!
از شوخی گذشته میدانم ممکن است سر سوزن احمقانه به نظر بیاد، اما من قول میدهم که الان یک خورده بهتر شدید. درست است؟ دقیقا دلایل فیزیولوژیکی و عصبیش را نمیدانم، اما میدانم که خندیدن، حال شما را بهبود میبخشد.
نسخه ی آبرومندانه و با تخفیفش یه لبخند ساده است، به جای خندیدن. همان اثر را دارد، و برای انجام دادن در جای عمومی یک کمی آسانتر است.
از گالاگر الگو بگیرید
گالاگر کمدینی بود که جکهای خیلی بدی میگفت، اما برای برخی دلایل ناشناخته، کاملا در کارش موفق بود. او کارهای زیادی برای انجام دادن در برنامهاش داشت ولی بزرگترین قسمت از کارش خرد کردن میوه با یه پتک بسیار بزرگ بود.
من پیشنهاد نمیکنم هندوانه خرد کنید اما توصیه میکنم که سعی کنید خوشمزگی مخصوص به خودتان را داشته باشید، حتی وقتهایی که آن احساس را ندارید.
یک حقیقتی وجود دارد: برای ساختن جک، مجبور هستید به دنبال چیزهای بامزه باشید. وقتی دنبالش هستید، پیدایش میکنید و هر وقت پیدایش کردید، اولین قدم به سوی «خندیدن به جای زار زدن» را برداشتید.
وقتی ناراحت هستید، قول بدید دنبال شوخی بگردید. یه راه ساده برای انجام دادن این کار این است که عادت کنید از خودتان بپرسید "چه چیز خنده داری در این مورد وجود داره؟" ممکن است همیشه به جواب نرسید، اما سعی کردید که مغزتان دنبال یک چیز بامزه بگردد :)
عین گالاگر، حتما نیاز ندارید که هر حرفی میزنید خیلی هم بامزه باشد. شما جکتان را بسازید. خنده خودش میآید :)
بپرید وسط یه خروار هرهر، کرکر
عجیب است اما انسانهایی که غمگین هستند دوست دارند یک سری کارهایی را انجام بدهند که توی غم و غصه بمانند!!
آنها فیلمهای اشکانگیز نگاه میکنند، به عکسهای غمناک زل میزنند و موسیقیهای غمانگیز گوش میکنند که آدم سالم را هم غمگین میکند.
وقتی شما وسط این پروسه هستید و دارید این کارها را انجام میدهید به نظرتان میرسد که دارید یک کار درست انجام میدهید اما هر ناظر بیرونی به راحتی میتواند به شما بگوید که توی یک وضعیت تاسف برانگیز گیر افتادید.
با قفل کردن روی چیزهای شاد و خندهدار از این وضعیت خلاص شوید. فیلم و شوهای تلویزیونی خندهدار ببینید. با افراد شوخ معاشرت کنید. کمدیهای حمید ماهی صفت را برای همین وقتها میسازند دیگر :) این باعث یک تغییر دورنمای زیبا میشود که حتی انتظارش رو هم نداشتید.
اگر موارد بالا موثر نبود چه؟
در این صورت دیگر تمرین کردن را متوقف کنید. باز بروید و به یک موجود بدعنق تبدیل بشوید. یک موجود ترحم برانگیز. چندین سال بعد هم به خاطر روزهایی که میتوانست معرکه باشد و از دستش دادید خودتان را سرزنش کنید. چند سال هم بعد به فرزندانتان بگویید ما نسل سوخته بودیم و غم و غصه یقهمان را گرفته بود و از این حرفها :)
ولی اگر فکر میکنید کاری هست که حالتان را بهتر میکند از خودتان دریغ نکنید. مثلا داد و هوار بکشید البته نه سر کسی. بروید تو بیابان 6 ساعت جیغ بکشید تا خالی بشوید. یک نامه پر از عصبانیت بنویسید ولی هیچ وقت به فکر ارسال کردنش نباشید. بروید به یک کیسه شنی مشت بزنید. ورزش هم هست و برای سلامتی خوب است :)
توجه داشته باشید که بدخلقی فیزیکی و لفظی روی موضوع عصبانیتتان وارد نکنید. شما کار خودتان را انجام بدهید. بدخلقی و ناراحتی خودش از وجودتان میرود بیرون!
سالها پیش یک ماهی بود که خودم را اذیت میکردم. یک جایی تصمیم گرفتم دیگر وقتش است که از این حالت خارج بشوم، پریدم روی تردمیل. موضوع اینه که من از دویدن متنفرم و اصلا دست به دویدنم خوب نیست. اگر بتوانم برای 20 دقیقه با تمرکز بدوم میتواند موثر باشد.
این روزها تردمیل را روشن میکنم و شروع میکنم به دویدن و تمام احساسم و فکرم را روی دویدن متمرکز میکنم. بعد از 45 دقیقه، خسته که شدم، احساس میکنم بهتر از همهی وقتهای هفتههای اخیر هستم.
خود من خیلی دوست دارم یک سر بروم بانجیجامپینگ ولی خوب اعتراف میکنم میترسم :)
دقت کنید که کارهای احمقانهای نکنید و به خودتان آسیب نرسانید، اما امتحانش کنید. وقتی انجامش دادید، دوش بگیرید و یه فیلم خندهدار نگاه کنید...
دفعهی بعد که گرفتار ناراحتیهای الکی شدید، یکی یا چند تا از این تکنیکها را امتحان کنید.
در هر لحظه از روز، شما فقط یک انتخاب دارید. بخندید یا گریه کنید. زندگی خیلی کوتاهتر از این حرفهاست که بخواهید با گریه به پایان برسانیدش. حیفی به خدا