گنجشک آشىماشى
|
يه گنجشک تو صحرا بود داشت دونه جمع مىکرد، يه خار رفت تو پاش. |
|
آگنجشکه فورى پر زد و رفت و رفت تا رسيد به يه دکان نونوائي، خار را داد به نونوا و بهاش گفت: |
|
'ميرم مسجد نماز کنم |
پيش خدا نياز کنم |
عقدهٔ دل رو واز کنم' |
|
|
و رفت به مسجد. وقتى که برگشت نونوا گفت: |
|
'خارت افتاد تو تنور سوخت!' |
|
گنجيشکه دور و وَر تنور پريد و گفت: |
|
'اين وَر تنور مىجکم |
اون ور تنور مىجکم |
تنور نونت ور مىجکم!' |
|
|
و تنور نونوا را ورداشت و پريد. رفت و رفت تا رسيد به يه پيرزن که داشت گاوشو مىدوشيد. تنوره رو به پيرزن سپرد و گفت: |
|
'ميرم مسجد نماز کنم |
پيش خدا نياز کنم |
عقدهٔ دل رو واز کنم |
تنور و به هيچکس ندىها!' |
|
|
پيرهزن تنور و قايم کرد و وقتى گنجيشکه برگشت بهاش گفت: |
|
'پام خورد به تنور تنور شيکست.' |
|
گنجيشکه دور و وَر پيرزن پريد و گفت: |
|
'اين وَر گابت مىجکم |
اون ور گابت مىجکم |
گاب تو رو ور مىجکم!' |
|
|
و گاو پيرهزن را ورداشت و پريد و رفت و رفت و رفت تا رسيد به خونهاى که توش عروسى بود. داد زد: |
|
'ميرم مسجد نماز کنم |
پيش خدا نياز کنم |
|
گابمو به هيچکس ندينا!' |
|
|
اينو گفت و رفت برگشت گاوه رو کشته بودن و خورده بودن! گنجيشکه هم که اينو فهميد، دور و وَر عروس پريد و گفت: |
|
'اين وَر عروست مىجکم |
اون ور عروست مىجکم |
عروستونو ور مىجکم!' |
|
|
اينو گفت و عروسو ورداشت و پريد. رفت و رفت و رفت تا رسيد به خونهٔ حاکم و به حاکم گفت: |
|
'ميرم مسجد نماز کنم |
پيش خدا نياز کنم |
عقدهٔ دل رو واز کنم |
خارم سوخت |
تنورم شيکست |
گابمو خوردن |
عروسو به هيچکس ندىها!' |
|
|
حاکم که از عروس خوشش اومد و فرستادش به اندرون ... وقتى گنجشکه برگشت و از قضيه خبردار شد، رفت نشست لب بون. حاکم بهاش گفت: |
|
'گنجيشک اشىمشى |
لب بوم ما مشى |
بارون مياد تر ميشى |
برف مياد گُندله ميشى |
مىافتى تو حوض نقاشى' ! |
|
|
گنجيشکه که اينو شنيد خسته و عاصى به ناقاره خونه رفت و شروع کرد به ناقاره زدن و خوندن که: |
|
'ديمبول و ديمبول ناقاره |
حاکم عرضه نداره! |
ديمبول و ديمبول ناقاره |
حاکم عرضه نداره!' |
|
|
خوند و خوند و خوند تا خسته شد و پر زد و تو آسمون آبى مث ستارهاى گم شد!... |
|
- گنجشک آشى ماشى (متل کازرونى) |
- قصههاى عاميانه ـ ص ۴۷ |
- گردآورنده: مرسده، زير نظر نويسندگان انتشارات پديده |
- انتشارات پديده، جاپ اوّل ۱۳۴۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |