از صفحه فیس بوک امام هادی رادیدم و دلم خون شد.دیدم شهادتش نزدیک است خواستم از امام هادی بگویم زبانم نچرخید .به فکر فرو رفتم از امام هادی جز زیارت جامعه کبیره چیزی یادم نیامد باز شرمنده حضرت زهرا شدم،تازه اسمم را هم گذاشتم بچه شیعه ؛ از امام دهم شیعیان جز یک زیارت چیز دیگری به ذهنم نمیرسد.
چیزی برای گفتن نداشتم تا اینکه چند شب پیش در محضر بزرگی نشسته بودم ایشان در مورد امام هادی سخنان جالبی گفت .گفت که یکی از وقایع برجسته در زمان امام هادی پدیدار شدن یا قدرت گرفتن گروه های انحرافی بود؛که ایشان با قدرت در مقابل این گروه ها و مبانی تفکری ایستادند و با هدایت حکیمانه شان ذات پلید این گروه ها را برای مردم آشکار کردند.
با شنیدن حرف های آن بزرگ یاد زمان خودمان افتادم که گروه های انحرافی قصد منحرف کردن مسیر انقلاب را دارند.تصمیم گرفتم با نزدیک شدن به شهادت امام هادی ، کمی تحقیق کنم و چکیده ای از مشخصات گروه های انحرافی زمان حضرت هادی و چگونگی رفتار امام را با آنان ذکر کنم.
مکتب های منحرفی که در آن زمان به وجود آمده بودند یا اینکه قدرت پیدا کرده بودند، عبارتند از: غلات، صوفیه، واقفیه،مجسمیّه، باورمندان به رؤیت و … که به تفصیل به توضیح این مکتب ها و رفتار امام با آنها می پردازیم.
غلات
غلات، انسانهایى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند که درباره ی امامت، مبالغه ی بیش از اندازه نموده، امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام که خدا قلمداد شده بود پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بىآلایش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعتهاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مىکرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: على بن حسکهی قمى؛ فارس بن حاتم؛ حسن بن محمد مشهور به ابن بابای قمى؛ قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین و محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى؛ که هر کدام از این افراد، به گونهاى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکهی قمى، امام هادى(ع) را پروردگار جهانیان مىدانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسان ها معرفى کرده بود.
او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعتهاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلال بودن لواط و اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد) را افزود.
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره ی کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
ابن حسکه که نفرین خدا بر او باد دروغگویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد(ص) و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر(ص) و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید.
اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حال مان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمىتوانیم براى خدا نشانهاى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه ی آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مىگوید، بیزارى مىجویم و از چنین گفتههایى به خدا پناه مىبرم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىکند. گفتنى است امام به قتل «فارس بن حاتم» که از سران غلات بود نیز فرمان داد که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنهی روزگار محو و دل امام را شاد کرد.
صوفیه
از دیگر اندیشههاى منحرفى که با رخنه در جامعه ی اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، تصوف بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستىها و آلایشهاى دنیایى، مردم را گمراه مىکردند. آن ها نیز چون غلات، از همگى این عنوانها در راستاى اهداف سودجویانهی خود در زمینههاى گونه گون بهرهمند مىشدند.
آنها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر(ع) گرد هم مىآمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى که مردم با دیدن حالت آن ها مىپنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى(ع) نیز با واکنشهایى سریع و به هنگام، این توطئه ی عقیدتى را کشف و خنثى ساخت.
نوشته اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم(ص) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى(ص) شده و گوشهاى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مىشوند. امام با دیدن اعمال فریبکارانه ی آن ها، به یاران خود فرمود:
به این جماعت حیلهگر و دو رو توجهى نکنید. اینان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایههاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه ی خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىکنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مىکنند تا براى زین کردن، استرى بیابند.
این ها لا اله الا اللّه نمىگویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمىخورند مگر این که بتوانند کاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه ی خود درباره دوستى خدا سخن مىگویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گم راهى (که خود کندهاند)مىاندازند.
همه ی این وردهای شان، سماع و کف زدن شان و ذکرهایى که مىخوانند، آوازخوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمىکند و به سوى آنان گرایش نمىیابد. هر کس به دیدار آن ها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه ی بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است.
وقتى سخنان امام به این جا رسید، یکى از حاضران با انگیزهاى که امام از آن آگاهى داشت پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفتهها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمىشود(آنان که این اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند) پستترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راه شان نیز از ما جداست. آن ها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همینها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.
واقفیه
واقفیه از دیگر فرقههاى دوران امامت امام هادى(ع) بودند که امامت على بن موسى الرضا(ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه، دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان، پس از امام کاظم(ع) و موضعگیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى(ع) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود، با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند.
در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى(ع) مىنویسد: «فدایت شوم! من مىدانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مىکنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد و این گونه بر اندیشههاى گم راه کنندهی آنان خط بطلان کشید. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا(ع) از پرداخت مالیاتهاى اسلامى به امام خوددارى کرده، به نشانه ی مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مىزد.
آن ها رویّه ی خود را هم چنان تا عصر امام هادى(ع) ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟ سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید».
مجسمیّه
این گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره ی جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایرهی ماده بود، انکار مىکردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مىکشیدند. کم کم آن ها و اندیشههاى بدوى و یکسویهشان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى نگرى و کوتهبینى خود قرار داد. خبر به امام هادى(ع) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند.
«ابراهیم بن همدانى» در نامهاى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوست داران اهلبیت(ع) افرادى پیدا شدهاند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت(ع) در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمىشود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست.»
اورمندان به رؤیت(اشاعره)
اشاعره گروهى بودند که مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آن ها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان دربارهی این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شىء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شىء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد زیرا بیننده چیزى را مىتواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو به سان هم (جسم)خواهند بود و لازمه ی آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدایى ناپذیر دارند. بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد.