کدخداى خوش حساب
کدخداى خوش حساب
|
يه اربابى بود يه زن، دو تا پسر، دو تا دختر داشت. يه روز کدخداى ده پنج تا قاز ورداشت از ده آورد براى ارباب. ارباب گفت: 'کدخدا، حالا که اين پنج تا قاز را آوردي، خودتم بايد قسمت کنى ميون ما دعوا نشه. اگه به پسرا بيشتر بدى دخترا اوقاتشون تلخ ميشه، اگه به دخترا زيادتر بدى پسرا بدشون مياد.' کدخدا گفت: 'منم همچى تقسيم مىکنم که هيچ کدوم زياد و کم نبره.' ارباب گفت: 'بسمالله بفرما ببينم چطور قسمت مىکني!' |
|
کدخدا گفت: 'خيلى خوب، ارباب، تو با زنت دو نفر هستين، يه قاز مال شما، ميشه سه نفر، دو تا پسرام دو نفر هستند، يه قازم مال اونا، اونم سه نفر، دو تا دخترم دو نفر هستند يه قازم مال اونا، اونام سه نفر. من خودم يه نفر هستم دو قازم مال من، مام سه نفريم. همهمون مساوي، سه تا سه تا شديم.' ارباب خنديد گفت: 'خيلى خوب، حالا قاز خودمونو مىکشيم، گوشتشو چطور قسمت کنيم که دعوا نشه؟' گفت: 'خيلى خوب، قازو بکشين، شب منو دعوت کنين بيام قسمت کنم!' |
|
شب شد، کدخدا اومد. قازو پختند، آوردند سر سفره، گفتند: 'کداخدا بسمالله قسمت کن!' کدخدا گفت: 'آقاى ارباب شما سرِ خانواده هستيد، اين کله قاز مال شما، نوشِ جونتون!' دو تا بالشو ورداشت، داد به دخترا، گفت: 'تا کى تو خونه بابا باشين؟ اين بالا رو بگيرين، پر بزنين برين خونه شوهرتون، پدر و مادرو راحت کنين!' دو تا پاهاى قازر ورداشت، داد به دو تا پسر، گفت: 'اين پاها روبگيرين، همون راهى که پدرتون رفته، همون راه رو بگيريد و بريد!' دل قازو در آورد، داد به زن ارباب، گفت: 'اين صندوقخونه عشق دل قازو بخور، عشق محبت به شوهرت زيادتر بشه!' قازو ورداشت، گفت: 'اينم حق زحمه من که به اين خوبى براتون قسمت کردم.' |
|
- کدخداى خوشحساب |
- قصههاى مشدى گلين خانم ـ ص ۱۰۰ |
- گردآورنده: ل. پ. الول ساتن |
- ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر و سيداحمد وکيليان |
- نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۴ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ چاپ اول ۱۳۸۱ |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...
دوشنبه 22 آذر 1389 7:33 AM
تشکرات از این پست