در «مدینه المعاجز از ثاقب المناقب» از لیث بن سعد روایت کرده: در کوه ابوقیس مشغول به دعا بودم و مردی را دیدم که دعا میکرد و در دعای خود میگفت: «بار خدایا! انگور میخواهم به من روی فرما» . بعد ابری آمد و بر او سایه انداخت و بر سرش نزدیک شد، آن مرد دست بلند کرد و از ابر، یک سبد انگور بیرون آورد و در کنارش گذاشت؛ دوباره دست به دعا برداشت و عرض کرد: «بار خدایا! برهنهام مرا بپوشان» . دو مرتبه آن ابر به او نزدیک شد، از آن چیز درهم پیچیدهای بیرون آورد که دو لباس بود. نشست و از انگورها خورد (آن زمان فصل انگور نبود). من به او نزدیک شدم و دست به سبد دراز کردم و چند دانه برداشتم؛ آنگاه به من فرمود: «چه کار میکنی؟» گفتم: من در این انگور شریک هستم. فرمود: «چه طور؟» گفتم: تو دعا کردی و من آمین گفتم، دعا کننده و آمینگو، هردو شریک هستند. فرمود: «بنشین و بخور» . وقتی به اندازهی کافی خوردیم؛ سبد به جای خود برگشت. او دو لباس را به من داد، گفتم: من به لباس احتیاج ندارم. فرمود: رو برگردان تا من لباس بپوشم؛ یکی از آن لباسها را [ازار] و دیگری را [ردا] کرد. لباسی را که قبلا بر تن داشت به دست گرفت و به راه افتادیم بعد از مدتی که به صفا نزدیک شدیم، جماعتی به استقبالش آمدند؛ او آن لباس را که در دست داشت، به کسی داد. من از کسی سوال کردم که او کیست؟ گفت: فرزند رسولخدا (صلی الله علیه و اله)، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (علیهالسلام) است.
منبع: سیره و زندگانی حضرت امام محمد باقر؛ لطیف راشدی-محمدرضا راشدی؛ لاهوتیان چاپ اول 1387.