0

کَلّه شير، رُوا، تازى (خروس، روباه، سگ تازى)

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

کَلّه شير، رُوا، تازى (خروس، روباه، سگ تازى)


کَلّه شير، رُوا، تازى (خروس، روباه، سگ تازى)
يک خروس با يک تازى دوست بودند. آنها تصميم گرفتند. به روستاى خرابه‌اى بروند و آنجا را آباد کنند. دوتائى راه افتادند و در يک خانه خرابه مشغول زندگى شدند. روزها تازى به شکار مى‌رفت و خروس کارهاى خانه را انجام مى‌داد. يک روز روباهى از آنجا مى‌گذشت، چشمش به خروس افتاد و خواست که با هر حيله‌اى شده خروس را شکار کند. آهسته خودش را به نزديک خروس رساند و سلام کرد و گفت: اين خانه مال من است و شما که چند سال است اينجا زندگى مى‌کنيد کرايه خانه را نداده‌ايد. حالا بايد کرايهٔ اين چند سال را بدهيد.
 
- خروس گفت: صبر کن تا برادرم بيايد کرايهٔ خانهٔ شما را بدهد.
 
روباه که فکر مى‌کرد بردار خروس هم مثل خودش يک خروش چاق و چله است خوشحال شد و گفت: خيلى خوب صبر مى‌کنم.
 
خروس روى پشت بام رفت و قوقولى قوقوئى کرد و تازى را صدا کرد. تازى دوان دوان خودش را به خانه رساند. روباه به محض اينکه چشمش به تازى افتاد دستپاچه شد و به التماس افتاد که آقا خروسه دستم به دامنت مرا پنهان بکن.
 
خروس به روباه گفت: برو در آخور آخرى پنهان شو.
 
تازى به خانه رسيد و از خروس پرسيد: برادر کارى داشتي؟
 
خروس به تازى گفت روباه آمده و کرايهٔ خانه‌اش را مى‌خواهد و حالا هم رفته در آخور آخرى خوابيده.
 
تازى خودش را به روباه رساند و دم او را کند و از آبادى او را بيرون کرد.
 
- کله شير، رُوا، تازى
- افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازى‌هاى کردى ـ ص ۱۶۰
- گردآورنده‌: على‌اشرف درويشيان
- نشر چشمه ـ خنيا، چاپ سوم ۱۳۷۵
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ على‌اشرف دوريشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

دوشنبه 22 آذر 1389  7:21 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها