0

مقالات شيعي

 
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

مقالات شيعي

 در اين بخش دوستان مي توانند مقالات مربوط به شيعه شناسي و مقالات مربوط به تشيع را قرار دهند
با تشكر
مدير بخش
یک شنبه 11 اسفند 1387  6:30 PM
تشکرات از این پست
amines yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

فرياد يا زهرا(س) ستونهاي سلسله سعودي را به لرزه انداخت

فرياد يا زهرا(س) ستونهاي سلسله سعودي را به لرزه انداخت

به قلم: حيدر موسي

اتفاقاتي كه در مدينه منوره، از روز جمعه بيست و پنجم ماه صفر 1430 هـ. آغاز گرديد، در تاريخ به عنوان انتفاضه دوم ملت شيعي عربستان ثبت خواهد گرديد. و خداوند مقدّر كرد كه اين انتفاضه از پاكترين نقطه عالم بر ضدّ پستي و پليدي به وجود آيد، مدينه روز جمعه شاهد هتك حرمت زنان و كودكان شيعه زائر حرم نبوي بود، آن روز حرمت مدينه به دست عمال ملعون وهابيت شكسته شد...

 

سي سال از انتفاضه اول شيعيان منطقه الشرقيه در محرم الحرامي كه حوادث آن منطقه را در دل خود ثبت كرد، مي گذرد، شيعه مي بايست از نو، بال و پر باز كند و به خود حركت دهد و انتفاضه ديگري بيافريند، اين شد كه انتفاضه دوم آمد و حوادثش بين بهشت بقيع و بهشت مسجد خضراء پيامبر (ص) رخ داد و صداي ناله هاي زهرا (سلام الله عليها) با صداي وصي پيامبر كه به سوي بيعت رهنمون مي شدند، در هم آميخت.

 

مابين اين دو انتفاضه سكوت و آرامش و پايداري شيعه كه همچون كوهي استوار بود و انواع فشار و تبعيض و خشونت قومي نتوانسته بود آن را از جاي تكان دهد قرار گرفت، اما در اين سالها چه چيزي تغيير كرد؟ كدام يك از حقوق شيعيان تحت ظلم و جور سعودي احقاق گرديد؟ آيا نظريه تكفيري بر عليه شيعيان كاهش يافت، يا شديدتر گرديد؟ حتّي حوادث و تغييرات جهاني نيز تغييري در وضعيت ما ايجاد نكرد و قلبها و عقلهاي متحجّر وهابي، براي درك و فهم شرايط مرحله اي كه در پيش روي خود داريم، تغييري نيافت... و اين شد كه؛ در حال حاضر صهيونيست جهانخوار در جهت ضربه زدن به موجوديّت شيعه، اعراب را برمي انگيزد و به آنان خطر ايران و حزب الله را گوشزد مي كند!

 

حوادث اخير بقيع هرچند كه ناخواسته روي داد، امّا به انتفاضه اي حتمي براي همه آن رنجهايي كه در طي اين سالها در سينه درد كشيده شيعيان منطقه الشرقيه نهان بود تبديل گرديد، ما از طبقه بودايي هاي هندي نيستيم كه عجز و محروميت را بر خود حكم مي كنند!  و نيز از آنها نيستيم كه هر صبح و شام، كفر و شرك نشخوار مي كنند، بلكه ما از مكتب حسين (عليه السلام) هستيم و بر ما واجب است ساكت ننشينيم و تسليم نگرديم.


شايد آنچه كه اين انتفاضه را از ديگر انقلابها و انتفاضه ها متمايز مي سازد،‌ صداي آن زن مظلومي بود كه در آن هنگامه هولناك فرياد يا زهرا (س) و يا زينب (س)‌ را بر ضدّ‌ طاغوتيان و غصب كنندگان حقوق شيعه و اهانت كنندگان به زنان پاك زائر اهل بيت (عليهم السلام) بلند نمود،‌ و وقتي زني بر ضدّ‌ ظالم فرياد مي كشد، همه بايد فرياد كشند و اين فريادها متوقف نمي شود تا آنگاه كه امام زمانمان(عج) ظهور كنند و حق شيعه را از دجالان و سفياني هاي زمان بگيرند...

 

با وجود قداستي كه مدينه منوّره دارد، اين سؤال مطرح است كه آيا تاريخ سياه سعودي وهابي اصولاً احترامي براي آن بقاع متبركه قائل بوده است و آيا اين تاريخ ننگين، از اعمال ننگين تر آل سعود در حق بقيع خالي بوده است؟ كه اكنون از شكستن قداست و حرمت مدينه به دست شيعه سخن مي گويند...

 

محض يادآوري، ‌فقط سه نمونه هتك حرمت مدينه را به آنان خاطر نشان مي كنيم:

اسائه ادب اول وهابيت؛ كه مرتبط با همين ايّام سالگرد رحلت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) است، عبارت است از هجوم پدران آنها به خانه آل رسول(صلّي الله عليه و آله)، هر چند كه تفاصيل و جزئيات متفاوتي از اين حادثه نقل شده است، وليكن آنچه هر دو گروه شيعه و سنّي نقل كرده اند اين است: زماني كه صاحب آنان خواست تا خانه زهرا و علي (عليهما السلام) را آتش بزند، به او گفتند: فاطمه درون خانه است،‌ گفت: «باشد»! اين نمونه يكي از شديدترين اسائه ادب هاي دردناكي است كه نسبت به اهل بيت و عترت پيامبر (صلّي الله عليه و آله) مرتكب شدند كه شنيدن آن قلب هر مسلماني را به درد مي آورد.

 

امّا اسائه ادب ديگرشان؛ تخريب بارگاه بقيع است كه هنوز هم پايمال دشمنان اهل بيت مي شود، و در دوره زماني اخير مدينه منوّره، بخش اعظم ميراث مقدّسش را از بين برده اند، در چنان حمله اي كه تاريخ مدينه مثل آن را در نابودي هر چه كه ارتباط و پيوندي با رسول الله و اهل بيتش و صحابه و اسلام دارد، به ياد ندارد... ‌آيا مي توانند اين فجايع و معاصي را انكار كنند؟!، بعد از اين همه اعمال ننگين، آيا حمله به شيعياني كه به منظور عزاداري به گرد بقيع جمع شده بودند، منافي حرمت و قداست آن مكان پاك نيست؟

 

خوشبختانه دستگاههاي تبليغاتي آنان موفق به سانسور اين ماجرا نشدند،‌ زيرا تكنولوژي وسيله هاي مختلفي  ساخته و هر شيعه مي تواند از طريق موبايل و اينترنت شواهد هتك حرمت مدينه را به چشم خود بببيند، و پس از بازگشت زائران مدينه به شهرهايشان تمام عالم حجم اين مصيبت را به چشم خواهند ديد...

 

فداكاري ملّت عراق بود كه بار ديگر موهبت زيارت عتبات مقدّسه را به ما اعطاء نمود و حال، آزادي و بازسازي بقيع نيز در گرو فداكاري ماست،‌ پس مباركباد آن فريادها... مباركباد آن جراحات و زخمها در مقابل چشم پيامبر (ص) ...

و يا ليتنا كنّا معكم.    


ترجمه: سلام شيعه

یک شنبه 11 اسفند 1387  6:38 PM
تشکرات از این پست
amines yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

مسئوليت حوادث بقيع را چه كساني بر عهده مي گيرند؟

مسئوليت حوادث بقيع را چه كساني بر عهده مي گيرند؟

به قلم: نادر علي آل حمدان

اين اولين و شايد آخرين باري نيست كه نيروهاي سعودي آشكارا به حقوق شيعيان در صحن شريف نبوي و در مقابل بقيع تجاوز مي كنند، تمام انسانها بايد بدانند كه بارها وقايعي شبيه به وقايع اخير در حقّ زوّار بقاع مدينه اتفاق افتاده است، ولي حوادث اخير شديدترين در نوع خود بود، كه در نتيجه همدستي مقامات سعودي با نيروهاي امر به معروف و نهي از منكر و سكوت و رفتار دوگانه آنان در قبال قضاياي شيعيان صورت گرفت. آنها افرادي هستند كه به رسانه هاي همگاني تابع دولت سعودي دستور تحريف حقايق را مي دهند، تا آنجا كه گويي اصولاً حادثه اي اتفاق نيفتاده است...

 

در گذشته نيز موارد مشابهي رخ داده بود و چندين كاروان شيعه از دولتهاي مختلف عليه اعمال دولت سعودي اعتراض نموده بودند، كه آخرين آن، اعتراض زائران شيعه عراقي در موسم حج امسال (1429) بود و نيروهاي امر به معروف و نهي از منكر در پاسخ به اعتراضات آنان، در ابراز كينه ديني و قومي كوتاهي نكردند... بدون هيچ احترامي... حتّي به خاطر قداست مكان امن الهي، كه رعايت آن بر پيروان هر ديني آنگاه كه وارد اماكن ديني شان مي شوند، واجب است.

 

ما به نوبه خود آنچه كه در حقّ‌ زنان شيعه در مدينة النبي اتفاق افتاد را شديداً‌ محكوم مي كنيم، اعمالي كه پيشاني هر انسان مسلماني از شنيدن آن به عرق مي نشيند و ممكن نيست افرادي كه مرتكب اين اعمال غير انساني در بقاع متبرّكه شده اند، از بازخواست و پيگيري زوّار (آنها كه بي گناه مورد ضرب و شتم واقع شده اند) بتوانند شانه خالي كنند.

 

جرم آن زائران تنها پيروي از مذهبي است كه مورد قبول پيروان وهابي سعودي نيست.

 

ما منتظر انجام تحقيقات رسمي وزارت كشور سعودي هستيم تا مشخص گردد كه تأمين امنيت زوّار حرمين شريفين براي آنها كه لقب خادم الحرمين را يدك مي كشند، تا چه ميزان اهميّت دارد.

 

در پايان نبايد تلاشهاي مسؤلان رسمي سعودي را كه هميشه سعي كرده اند از آب گل آلود ماهي بگيرند و از بروز هر حادثه اي در جهت برانگيختن كينه و بغض مردم عربستان نسبت به شيعيان سوء استفاد مي كنند، از ياد برد،‌ آنها براي رسيدن به منافع شخصي دنيوي خود، از انجام هيچ كاري كوتاهي نمي كنند، و ما مطمئن هستيم كه هم آنها هستند كه اجازه انجام چنين اعمالي را صادر مي كنند.


ترجمه: سلام شيعه
یک شنبه 11 اسفند 1387  6:39 PM
تشکرات از این پست
yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

كيفيت پيدايش شيعه

 كيفيت پيدايش شيعه

آغاز پيدايش شيعه را كه براى اولين بار به شيعه على ( اولين پيشوا ازپيشوايان اهل بيت) معروف شدند همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد   دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلامى در بيست و سه سال زمان بعثت موجبات زيادى   در برداشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتى را در ميان ياران پيغمبر اكرم (ص) ايجاب   ميكرد .

پيغمبر اكرم در اولين روزهاى بعثت كه به نص قرآن مأموريت يافت كه خويشان   نزديكتر خود را بدين خود دعوت كند صريحاً به ايشان فرمود كه هر يك از شما به اجابت   من سبقت گيرد وزير و جانشين و وصى من است .

على (عليه السلام) پيش از همه مبادرت   نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را تقبل   نمود و عادتاً محال است كه رهبر نهضتى در اولين روز نهضت و قيام خود يكى از ياران   نهضت را به سمت وزيرى و جانشينى به بيگانگان معرفى كند ولى به ياران و دوستان سرتا   پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيرى و جانشينى بشناسد و بشناساند   ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود , او را از وظائف وزيرى معزول و احترام مقام   جانشينى او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقى ميان او و ديگران نگذارد .

پيغمبر   اكرم (ص) به موجب چندين روايت مستفيض و متواتر كه سنى و شيعه روايت كرده اند تصريح   فرموده كه على (عليه السلام) در قول و فعل خود , از خطا و معصيت مصون است هر سخنى   كه گويد و هر كارى كه كند با دعوت دينى مطابقت كامل دارد و داناترين مردم است به   معارف و شرايع اسلام .
على عليه السلام خدمات گرانبهائى انجام داده و فداكاريهاى   شگفت انگيزى كرده بود مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت و فتوحاتى كه   در جنگهاى بدر و احد و خندق و خيبر به دست وى صورت گرفته بود كه اگر پاى وى در يكى   از اين وقايع در ميان نبود اسلام و اسلاميان به دست دشمنان حق ريشه كن شده   بودند .

جريان غدير خم كه پيغمبر اكرم (ص) در آنجا على (ع) را به ولايت عامه مردم   نصب و معرفى كرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود بديهى است اين چندين   امتيازات و فضائل اختصاصى ديگر كه مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطى كه پيغمبر   اكرم به على (ع) داشت طبعاً عده اى از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و   حقيقت بودند بر اين واميداشت كه على (ع) را دوست داشته به دورش گرد آيند و از وى   پيروى كنند چنانكه عده اى را بر حسد و كينه آن حضرت واميداشت .

گذشته از همه   اينها نام (شيعه على) و (شيعه اهل بيت) در سخنان پيغمبر اكرم (ص) بسيار ديده ميشود .


* قسمتى از كتاب «شيعه در اسلام» ـ تأليف علامه طباطبايى
 منبع: www.al-shia.com
یک شنبه 11 اسفند 1387  6:40 PM
تشکرات از این پست
yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

تاريخچه‌ شيعه

شيعه‌‌ اماميه
شيعه در لغت و اصطلاح
شيعه در لغت بر دو معنا اطلاق مي‌شود، يكي توافق و هماهنگي دو يا چند نفر بر مطلبي، و ديگري، پيروي كردن فردي يا گروهي، از فرد يا گروهي ديگر.[1] و در اصطلاح به آن عده از مسلمانان گفته مي‌شود كه به خلافت و امامت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ معتقدند، و بر اين عقيده‌اند كه امام و جانشين پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از طريق نصّ شرعي تعيين مي‌شود، و امامت حضرت علي ـ عليه السلام ـ و ديگر امامان شيعه نيز از طريق نص شرعي ثابت شده است.[2]
اطلاق شيعه بر دوستان و پيروان علي ـ عليه السلام ـ، نخست، از طرف پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ صورت گرفته است. اين مطلب، در احاديث متعددي كه از آن حضرت روايت شده، مطرح شده است. چنان كه سيوطي از جابر بن عبدالله انصاري و ابن عباس و علي ـ عليه السلام ـ روايت كرده كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در تفسير آيه‌ي «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة» (بيّنه / 7) اشاره به علي ـ عليه السلام ـ كرده و فرموده‌اند: «تو و شيعيانت» روز قيامت، رستگار خواهيد بود.»[3]
در تاريخ شيعه، فرقه‌هايي پديد آمده است، كه بسياري از آن‌ها منقرض شده‌اند، و بحث درباره‌ي آن‌ها فايده‌ي چنداني ندارد. فرقه‌هاي اصلي شيعه كه هم اكنون نيز موجودند عبارتند از: شيعه‌ي اثنا عشريه، شيعه‌ي زنديّه، و شيعه‌ي اسماعيليه، درباره‌ي ‌هر يك از آن‌ها در فصلي جداگانه، به اختصار بحث خواهيم كرد. موضوع بحث در اين فصل، شيعه‌ي اثنا عشريه است.
وجه تسميه
اكثريت شيعه، را شيعه‌ي‌ اماميه يا اثنا عشريه تشكيل مي‌دهد،‌از آنجا كه آنان جانشينان پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را دوازده نفر مي‌دانند، اثنا عشريه (دوازده امامي) ناميده شده‌اند. نام و خصوصيات امامان دوازدهگانه در احاديثي كه از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت شده، بيان گرديده است آنان عبارتند از:
1ـ علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ 2ـ حسن بن علي ـ عليه السلام ـ 3ـ حسين بن علي ـ عليه السلام ـ 4ـ علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ (امام سجّاد) 5ـ محمد بن علي (امام باقر ـ عليه السلام ـ ) 6ـ جعفر بن محمد (امام صادق ـ عليه السلام ـ ) 7ـ موسي بن جعفر (امام كاظم ـ عليه السلام ـ ) 8ـ علي بن موسي (امام رضا ـ عليه السلام ـ )9ـ محمد بن علي (امام جواد ـ عليه السلام ـ ) 10ـ علي بن محمد (امام هادي ـ عليه السلام ـ ) 11ـ حسن بن علي (امام عسكري ـ عليه السلام ـ ) 12ـ ‌حجة بن الحسن (مهدي موعود ـ عج ـ).
شيعه‌ي اثنا عشريه بر مسئله‌ي‌ امامت تأكيد خاصّي داشته و عصمت امام و افضيلت او را بر ديگر افراد امت اسلامي بسيار مهم و اساسي مي‌داند. و از طرفي، امامت را، پس از سه امام نخست، منحصر در فرزندان امام حسين مي‌داند. با توجه به اين عقايد ويژه درباره‌ي امامت، به «اماميه» شهرت يافته است.
شيخ مفيد، پس از تعريف شيعه به كساني كه به امامت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ عقيده دارند درباره‌ي شيعه‌ي گفته است: «اين عنوان، مخصوص آن دسته از شيعه است كه به وجود امام در هر زمان، و وجوب نصّ جلّي، و عصمت و كمال براي هر امامي معتقد است، و امامت را (غير از سه امام نخست) منحصر در فرزندان امام حسين ـ عليه السلام ـ مي‌داند...»[4]
تاريخ پيدايش تشيّع
گرچه، در عصر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ درباره‌ي‌ پاره‌اي از مسايل، اختلاف نظرهايي ميان مسلمانان پديد آمد،[5] ولي فرقه‌ها و دسته‌بندي‌هايي كه بعدها پيدا شد، در آن زمان وجود نداشت. ولي پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اختلافاتي پديد آمد كه سبب پيدايش فرقه‌هاي مختلف در ميان مسلمانان گرديد. مهمترين اختلافي كه در نخستين روزهاي پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پديد آمد، مربوط به مسئله‌ي خلافت و امامت بود كه مسلمانان را به دو دسته تقسيم كرد.
يك دسته معتقد بودند كه امامت، همانند نبوت، منصب و مقامي الهي است و از شرايط امام اين است كه معصوم از خطا و گناه باشد، و اين صفت را جز خداوند كسي نمي‌داند، بنابراين راه تعيين امام نصّ الهي است كه در قرآن يا احاديث نبوي بيان شده است، و طبق اين نصوص، علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ جانشين پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امام مسلمين است. حضرت علي ـ عليه السلام ـ و بني هاشم و گروهي از بزرگان صحابه،‌ اعم از مهاجرين و انصار، طرفدار اين نظريه بودند. و اين همان عقيده‌ي شيعه ـ خصوصاً شيعه‌ي اماميه ـ در مسئله‌ي امامت است.
و دسته‌ي ديگر ـ كه در رأس آن‌ها ابوبكر و عمر قرار داشتند ـ بر اين عقيده بودند كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي خود جانشين تعيين نكرده است،‌ و اين كار را به مسلمانان واگذار كرده است. بر اين اساس، و با توجه به اهميت مسئله‌ي خلافت و امامت و نقش حياتي آن در سرنوشت امت اسلامي، در يك اقدام شتابزده - در شرايطي كه حضرت علي ـ عليه السلام ـ و عده‌اي از بزرگان صحابه به تجهيز بدن پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مشغول بودند ـ عده‌اي از مهاجران و انصار در سقيفه‌ي بني ساعده گرد آمده، و پس از گفتگوهايي كه در مورد خليفه‌ي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ميان آن‌ها مطرح شد، سر انجام با ابوبكر به عنوان خليفه‌ي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بيعت كردند، و چون شرايط سياسي و اجتماعي دنياي اسلام و جهان به گونه‌اي بود كه امام علي ـ عليه السلام ـ و هواداران او، براي اثبات عقيده خود و عملي ساختن آن، به اقدامات عملي و خصمانه دست مي‌زدند، موجوديت اسلام از ناحيه دشمنان خارجي (امپراطوري ايران و روم) و دشمنان داخلي (منافقين) آسيب جدّي مي ديد، امام علي ـ عليه السلام ـ مصلحت اسلام و مسلمين را پيروي از روش صبر و مدارا ديد، و گرچه در مواقع مناسب، ديدگاه خود را درباره نادرستي عمل آنان بيان مي‌كرد، ولي از درگيريهاي خصومت آميز خودداري كرد، و در هدايت و پيشبرد جامعه اسلامي، از هيچ گونه كوشش و تلاشي خودداري نمي‌كرد.
و در حل مشكلات، دستگاه خلافت را ياري مي‌نمود. تا آنجا كه از خليفه دوم نقل شده كه هفتاد بار گفته است «اگر علي نبود عمر هلاك مي‌شد» و نيز گفته است: «خدايا مرا براي برخورد با مسئله‌ي دشواري كه علي بن ابي طالب حضور ندارند، باقي مگذار».[6]
در هر حال، شيعه به عنوان پيروان علي بن ابي طالب و معتقدان به امامت بلافصل او در نخستين روزهاي پس از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پديد آمد. البته رواياتي نيز يافت مي‌شود كه لفظ شيعه در زمان حيات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر چهار تن از صحابه اطلاق مي‌شد كه عبارت بودند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار ياسر.[7] اين افراد از جمله كساني هستند كه در مسئله‌ي خلافت و امامت، علي ـ عليه السلام ـ را خليفه‌ي بلافصل پيامبر مي‌دانستند با اين وصف، و با توجه به اين كه نظريه‌ي ‌شيعه در مسئله‌ي امامت به نصوص كتاب و سنّت مستند گرديده است، مي‌توان گفت: تشيع، در حقيقت، با اسلام همراه بوده است، هر چند به عنوان يك مذهب، پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ موجوديت يافت.
علي رباني گلپايگاني- در آمدي بر علم كلام، ص 179

[1] . الشيعة القوم الذين تجتمعوا علي امر، و كل قوم اجتمعوا علي أمر فهم شيعة، و كل قوم أمرهم واحد يتبع بعضهم رأي بعض هم شيع. لسان العرب، كلمه‌ي شيع، الميزان، ج17، ص147.
[2] . اوائل المقالات، ص35، الملل و النحل، ج1، ص146.
[3] . الدر المنثور، ج8، ص589، ط دارالفكر. نيز به الغدير، ج2، ص57ـ58 رجوع شود.
[4] . اوائل المقالات، ص38.
[5] . در اين باره به كتاب النص و الاجتهاد، تأليف امام شرف الدين رجوع شود.
[6] . جهت آگاهي از اين روايات به الغدير، ج1 رجوع شود.
[7] . فرق الشيعه، ص17ـ18، اعيان الشيعة، ج1، ص18ـ19.


 

منبع: علي رباني گلپايگاني- در آمدي بر علم كلام، ص 179

یک شنبه 11 اسفند 1387  6:42 PM
تشکرات از این پست
yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

شيعه و توسل

شيعه و توسل

زندگى بشر بر اساس بهره‏گيرى از وسائل و اسباب طبيعى استوار   است كه هريك آثار ويژه خود را دارند. همه ما هنگام تشنگى آب مى‏نوشيم، و هنگام   گرسنگى غذا مى‏خوريم. چه، رفع نياز توسط وسائل طبيعى، به شرط آنكه براى آنها «استقلال در تاثير» قائل نشويم، عين توحيد است. قرآن يادآور مى‏شود كه: ذوالقرنين   در ساختن سد از مردم درخواست كمك كرد: ‹‹فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما»   (كهف/95): با قدرت خويش مرا يارى كنيد تا ميان شما و آنان (ياجوج و ماجوج) سدى برپا   سازم .
كسانى كه شرك را به معنى «تعلق و توسل به غير خدا» تفسير مى‏كنند، حرفشان   تنها در صورتى صحيح است كه ما براى ابزار و وسائط موجود، «اصالت و استقلال‏» قائل   شويم، وگرنه چنانچه آنها را وسايلى بدانيم كه، به مشيت و اذن الهى، ما را به نتيجه   مى‏رسانند از مسير توحيد خارج نشده‏ايم، و اصولا زندگى بشر از روز نخست‏بر اين   اساس، يعنى استفاده از وسائل ووسائط موجود، استوار بوده و پيشرفت علم و صنعت نيز در   همين راستا صورت گرفته و مى‏گيرد .   ظاهرا توسل به اسباب طبيعى مورد بحث نيست ; سخن درباره اسباب غير طبيعى است كه بشر جز از طريق وحى راهى به شناخت آنها ندارد . هرگاه در كتاب و سنت چيزى به عنوان وسيله معرفى شده باشد، تمسك به آن همان حكمى را   دارد كه در توسل به امور طبيعى جارى است. بنابر اين، ما زمانى مى‏توانيم با انگيزه   دينى به اسباب غير طبيعى تمسك جوييم، كه دو مطلب ملحوظ نظر قرار گيرد :

ـ   از   طريق كتاب و سنت، وسيله بودن آن چيز براى نيل به مقاصد دنيوى يا اخروى ثابت‏شود ;

ـ   براى اسباب و وسائل، هيچ‏گونه اصالت و استقلالى قائل نشده و تاثير آنها را   منوط به اذن و مشيت الهى بدانيم .

قرآن كريم، ما را به بهره گرفتن از وسائل   معنوى دعوت كرده مى‏فرمايد:‹‹يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة   و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون›› (مائده/35):اى افراد با ايمان خود را از خشم و   سخط الهى واپاييد، وبراى تقرب به او وسيله‏اى جستجو كنيد، و در راه وى جهاد كنيد،   باشد كه رستگار شويد . .
بايد توجه نمود كه وسيله به معناى تقرب نيست، بلكه چيزى   است كه مايه تقرب به خدا مى‏گردد و يكى از طرق آن، جهاد در راه خدا است كه در آيه   ذكر شده است و در عين حال مى‏تواند، چيزهاى ديگر نيز وسيله تقرب باشد . (1)  

ثابت‏شد كه توسل به اسباب طبيعى وغير طبيعى(به شرط اينكه، رنگ استقلال در   تاثير به خودنگيرند) عين توحيد است. شكى نيست كه انجام واجبات و مستحبات، همچون   نماز و روزه و زكات و جهاد و غيره در راه خدا، همگى وسايل معنوى‏يى هستند كه انسان   را به سر منزل مقصود، كه همان تقرب به خداوند است مى‏رسانند. انسان در پرتو اين   اعمال، قيقت‏بندگى را مى‏يابد و در نتيجه به خدا نزديك مى‏شود. ولى بايد توجه نمود   كه وسايل غير طبيعى، منحصر به انجام امور عبادى نيست، بلكه در كتاب و سنت‏يك رشته   وسايل معرفى شده كه توسل به آنها استجابت دعا را به دنبال دارد كه ذيلا برخى از   آنها را يادآور مى‏شويم :

ـ   توسل به اسما و صفات حسناى الهى كه در كتاب و سنت   وارد شده است، چنانكه مى‏فرمايد: ‹‹و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها›› (اعراف/180 ): اسماء حسنى مخصوص خداوند است، پس خداوند را به وسيله آنها بخوانيد. در ادعيه   اسلامى، توسل به اسما و صفات الهى فراوان وارد شده است .

ـ توسل به دعاى صالحان   كه برترين نوع آن توسل به ساحت پيامبران و اولياى خاص خداوند است تا براى انسان از   درگاه الهى دعا كنند .

قرآن مجيد به كسانى كه بر خويشتن ستم كرده‏اند (گنهكاران ) فرمان مى‏دهد سراغ پيامبر روند و در آنجا هم خود طلب مغفرت كنند، و هم پيامبر براى   آنان طلب آمرزش كند. و نويد مى‏بخشد كه: در اين موقع خدا را توبه پذير ورحيم خواهند   يافت، چنانكه مى‏فرمايد:‹‹و لو انهم اذظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر   لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما›› (نساء/64) در آيه ديگر، منافقان را نكوهش   مى‏كند كه چرا هرگاه به آنان گفته شود سراغ پيامبر بروند تا در باره آنان از خداوند   طلب آمرزش كند، سرپيچى مى‏كنند؟! چنانكه مى‏فرمايد:‹‹و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر   لكم رسول الله لووا رؤوسهم ورايتهم يصدون و هم مستكبرون›› (منافقون/5)   از برخى   از آيات بر مى‏آيد كه در امتهاى پيشين نيز چنين سيره‏اى جريان داشته است. فى‏المثل،   به صريح قرآن، فرزندان يعقوب عليه السلام از پدر خواستند بابت گناهانشان از خدا   براى آنان طلب آمرزش كند و يعقوب نيز درخواست آنان را پذيرفت و وعده استغفار داد : يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو   الغفور الرحيم. (يوسف/97-98)
ممكن است گفته شود: توسل به دعاى صالحان، در   صورتى عين توحيد (ويا لااقل مؤثر) است كه كسى كه به او توسل مى‏جوييم در قيد حيات   باشد، ولى اكنون كه انبيا و اوليا از جهان رخت‏بر بسته‏اند، چگونه توسل به آنان   مى‏تواند مفيد و عين توحيد باشد؟   در پاسخ به اين سؤال يا ايراد، دو نكته را   بايستى يادآور شويم :

الف - حتى اگر فرض كنيم شرط توسل به نبى يا ولى حيات داشتن   آنهاست، در اين صورت توسل به انبيا و اولياى الهى پس از مرگ آنان، تنها كارى غير   مفيد خواهد بود، نه مايه شرك; واين نكته‏اى است كه غالبا از آن غفلت‏شده، و تصور   مى‏گردد كه حيات و موت، مرز توحيد و شرك است! در حاليكه بر فرض قبول چنين شرطى (حيات انبيا و اوليا در هنگام توسل ديگران به آنان)، زنده بودن شخص نبى و ولى، ملاك   مفيد و غير مفيد بودن توسل خواهد بود، نه مرز توحيدى بودن و شرك آميز بودن عمل !

ب - مؤثر و مفيد بودن توسل دو شرط بيشتر ندارد :

ـ فردى كه به وى توسل   مى‏جويند، داراى علم و شعور و قدرت باشد ;

ـ ميان توسل جويندگان و او ارتباط   برقرار باشد; و در توسل به انبيا و اوليايى كه از جهان درگذشته‏اند، هر دو شرط فوق (درك و شعور، و وجود ارتباط ميان ما و آنان) به دلايل روشن عقلى و نقلى، تحقق دارد .
وجود حيات برزخى يكى از مسايل مسلم قرآنى و حديثى است كه دلايل آن را در اصل 105 و106 يادآور شديم. در جايى كه، به تصريح قرآن، شهداى راه حق حيات و زندگى   دارند، مسلما پيامبران و اولياى خاص الهى - كه بسيارى از ايشان خود نيز شهيد   شده‏اند: از حيات برتر وبالاترى برخوردارند .
بر وجود ارتباط ميان ما و اولياى   الهى دلايل بسيارى در دست است كه برخى را ذيلا يادآور مى‏شويم :
ـ همه مسلمانان   در پايان نماز شخص پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را خطاب قرار داده   و مى‏گويند: السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته ; آيا آنان براستى كار « لغوى‏» انجام مى‏دهند و پيامبر اين همه سلام را نمى‏شنود و پاسخى نمى‏دهد؟ !

ـ   پيامبر گرامى در جنگ بدر دستور داد اجساد مشركانرا در چاهى ريختند. سپس خود با همه   آنان سخن گفت. يكى از ياران رسول خدا عرض كرد: آيا با مردگان سخن مى‏گوييد؟ پيامبر   صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شماها از آنان شنواتر نيستيد . (2)

ـ رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم كرارا به قبرستان بقيع مى‏رفت و   به ارواح خفتگان در قبرستان چنين خطاب مى‏كرد: السلام على اهل الديار من المؤمنين و   المؤمنات. و بر اساس روايتى ديگر مى‏فرمود: السلام عليكم دار قوم مؤمنين‏» . (3)

ـ بخارى در صحيح خود آورده است: روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه   و آله و سلم درگذشت، ابوبكر وارد خانه عايشه شد. سپس به سوى جنازه پيامبر رفته،   جامه از صورت پيامبر برگرفت و او را بوسيد و گريست و گفت:بابى انت‏يا نبى الله لا   يجمع الله عليك مؤتتين، اما الموتة التى كتبت عليك فقدمتها . (4)
پدرم فداى تو باداى پيامبر خدا، خدا دو مرگ بر تو ننوشته است. مرگى كه بر   تو نوشته شده بود، تحقق يافت .

چنانچه رسول گرامى حيات برزخى نداشته و هيچگونه   ارتباطى ميان ما و او وجود ندارد، چگونه ابوبكر به او خطاب كرده و گفت: يا نبى   الله .

ـ امير مؤمنان على عليه السلام آنگاه كه پيامبر را غسل مى‏داد به او   چنين گفت: بابى انت و امى يا رسول الله لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من   النبوة والانباء و اخبار السماء... بابى انت و امى اذكرنا عند ربك و اجعلنا من   بالك‏ » (5) پدر و مادرم فداى تو باداى رسول خدا، با مرگ تو چيزى منقطع   گرديد، كه با مرگ ديگران منقطع نگرديده بود; با مرگ تو رشته نبوت و وحى گسسته شد ... پدر و مادرم فداى تو باد، ما را نزد خدايت‏به ياد آور،ما را به خاطر داشته باش .

در پايان يادآور مى‏شويم كه توسل به انبيا و اوليا صورتهاى مختلفى دارد كه   مشروح آن در كتب عقايد بيان شده است .


پى‏نوشتها :
1-راغب در مفردات (ذيل ماده وسل) مى‏گويد: الوسيلة التوصل الى   الشي‏ء برغبة و حقيقة الوسيلة الى الله مراعاة سبيله بالعلم و العبادة و تحرى مكارم   الشريعة .
2-صحيح بخارى، ج‏5، باب قتل ابى جهل، سيره ابن هشام:2/292 وغيره .
3-صحيح مسلم، ج‏2، باب ما يقال عند دخول القبر .
4-صحيح بخارى، ج‏2، كتاب   الجنائز، ص‏17 .
5-نهج البلاغه، بخش خطبه‏ها، شماره 235 .
ـ منشور عقايد   اماميه صفحه 231  
 
منبع:www.al-shia.com  
یک شنبه 11 اسفند 1387  6:43 PM
تشکرات از این پست
yarabyarabyarab sayyed13737373
valiya
valiya
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 0

انتقام سلفي‌هاي تندرو از ملك عبدا...

انتقام سلفي‌هاي تندرو از ملك عبدا...

يك كارشناس مسايل عربستان با اشاره به سركوب شيعيان در اين كشور و با بيان اينكه حاكمان عربستان سعودي به دنبال تعامل با شيعيان هستند ، سلفي‌هاي تندرو را مسئول اين اقدامات دانسته و گفت: انگيزه اين گروهها دهن‌كجي به اصلاحات پادشاه عربستان است.

 

به گزارش «سلام شيعه» به نقل از فارس، دكتر "صبري انوشه " كارشناس مسايل عربستان با اشاره به ناآرامي‌هاي اخير در عربستان سعودي گفت: دستگاههاي موسوم به امر به معروف و نهي از منكر در سركوب زايران شيعه قصد داشتند به اصلاحاتي كه ملك عبدالله چندي پيش در عربستان ايجاد كرده بود، دهن كجي كنند.

 

وي افزود: اين افراد هميشه با اقدامات ملك عبدالله در ايجاد فضاي مناسب براي گفتگوي ملي و ارتباط مذاهب مختلف در عربستان سعودي مخالف هستند.

 

صبري انوشه اين اقدامات را انتقامي از ملك‌ عبدالله خوانده و گفت كه سلفي‌هاي عربستان كه در بدنه تصميم‌گيري هيأت موسوم به امر به معروف و نهي از منكر نيز حضور دارند، براي اعلام مخالفت خود با اصلاحات شاه عربستان از فرصت به وجود آمده در آستانه رحلت پيامبر استفاده كرده و شيعيان عزادار را در قبرستان بقيع و كنار حرم حضرت رسول اكرم (ص) سركوب كردند.

 

اين كارشناس مسايل عربستان با اشاره به نسبت 15 تا 20درصدي شيعيان در عربستان سعودي گفت كه بافت جمعيتي در عربستان با توجه به تنوع مذهبي كه دارد، پيش از روي كار آمدن دولت آل سعود همزيستي خوبي در كنار هم داشتند، اما با روي كار آمدن سلفي‌هاي سعودي كه از منطقه "نجد " برخواسته بودند، فشارها بر مذاهب ديگر بيشتر شد.

 

دكتر انوشه با اشاره به ژئو استراتژيك بودن منطقه شرقي عربستان كه بيش از 25 درصد نفت جهان در آن قرار دارد، گفت كه شيعيان اكثريت اين منطقه را در اختيار دارند، شهرهاي قطيف، اماميه و طاروت در همين منطقه قرار دارد.

 

اين كارشناس مسايل سياسي عربستان با اشاره به اينكه انسجام و تمركز مذهبي خاصي در عربستان وجود ندارد، گفت كه بايد آزادي مذهبي در اين منطقه وجود داشته باشد.

 

به گفته وي ، برخوردهاي افراطيان سلفي در قبال مراسم و آئين‌هاي مذهبي ديگر مذاهب تنها شيعيان را خشمگين نكرده، بلكه مالكي‌ها و شافعي‌ها نيز از اين موضوع ناراحت هستند.

 

دكتر انوشه خاطرنشان كرد كه ايجاد فتنه در ميان شيعه و سني كار صهيونيست‌هاست و سلفي‌هاي جاهل با اين اقدامات خود آب در آسياب صهيونيست‌ها مي‌ريزند.

 

وي در عين حال تاكيد كرد: حاكمان عربستان سعودي به دنبال تعامل با شيعيان هستند، چون مي‌دانند در صورت برقراري ارتباط با شيعيان با كشورهاي شيعه‌نشين نيز ارتباط مثبت برقرار خواهند كرد، شاه عربستان با زيركي كه دارد اين موضوع را مي‌داند و به دنبال تعامل با شيعيان است.

 

اين كارشناس مسايل بين‌المللي در ادامه شايعات ارتباط جريان شيعه به گروههاي خارجي را رد كرد و اين شايعات را يكي از بزرگترين ظلم‌ها‌ عليه جمعيت شيعه در عربستان دانست.

 

وي ادامه داد كه اين افراد براي زندگي عادي و به دور از فشارهاي تبعيض‌آميز تلاش مي‌كنند، اين افراد مي‌خواهند از فرصت‌هاي زندگي و شغلي برابر با ساير مردم عربستان برخوردار باشند، آنها همچنين دوست دارند كه با آزادي بتوانند مراسم و آئين‌هاي مذهبي خود را در عربستان به اجرا در آورند.

 

اين كارشناس مسايل عربستان برخي شايعات درباره تلاش اين جريان در استقلال از دولت مركزي عربستان را رد كرده و گفت خواسته‌هاي اين افراد بسيار سطحي است و به آزادي عقيده و حقوق شهروندي يكسان با ديگر مردم عربستان محدود مي‌شود.

 

صبري انوشه با اشاره به حس ميهن‌پرستي بالاي شيعيان گفت كه در قضيه حمله صدام حسين به كويت تنها شيعيان بودند كه در برابر اين حملات مقاومت كردند و پا به فرار نگذاشتند.

 

وي در پايان گفت كه دولت به دنبال مهار كردن اين ناآرامي‌ها است و سعي دارد تا بازداشت‌شدگان اين حوادث را آزاد كند، همچنين كانالهايي نيز براي گفتگو صورت گرفته است، البته تنش هنوز در ميان جوانان، دانش‌آموزان و دانشجويان مناطق قطيف و ساير مناطق شيعه‌نشين وجود دارد اما اگر دولت عربستان بتواند اين جريان‌هاي سلفي را مهار كند، اين موضوع را نيز به خوبي پايان خواهد داد.

 

صبري انوشه شيعيان را مدافع و طرفدار اصلاحات پادشاه عربستان دانست و گفت كه ملك عبدالله نيز مي‌تواند از اين طيف بزرگ و روشن‌فكر استفاده كند و با اين كار در انسجام عربستان و تقويت روحيه مبارزه با تروريست كه بيشتر كانون‌هاي آن در همين جناح‌هاي سلفي قرار دارد، سهيم باشد.

چهارشنبه 14 اسفند 1387  11:34 AM
تشکرات از این پست
yarabyarabyarab sayyed13737373
amir_dalvi
amir_dalvi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1390 
تعداد پست ها : 6
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مقالات شيعي

بسم رب الحسین علیه السلام

موضوع: بررسی انتخابی یا انتصابی بودن خلافت امیر مومنان علیه السلام

چکیده:در این مقاله سعی گردید تا بطور مختصر پاسخ برخی از شبهات مطروحه در مورد انتخابی بودن خلافت  امیر المومنین  حضرت علی علیه السلام و یا پذیرش این  موضوع توسط حضرت و همچنین سازش حضرت با خلفای ماقبل بعلت پذیرفتن حقانیت ایشان در حد بضاعت پاسخ داده شود،ازینرو با مراجعه به کتاب شریف نهج البلاغه و بهره برداری از کلام نورانی حضرت مستنداتی که ایشان در باب عدم پذیرفتن خلافت آن سه نفر و مسائل پیش آمده در زمان بیعت اجباری با هرکدام از ایشان را آوردیم.

کلمات کلیدی: ولایت: خلافت ، انتخاب،انتصاب،نهج البلاغه

مقدمه: مدتی است در فضای رسانه ایی کشور  این شبهه مطرح گردیده است که ولایت حضرت علی علیه السلام به اعتراف خود حضرت انتخابی بوده است، و یا اینکه حضرت مشکلی با سه خلیفه قبلی نداشته اند و خلافت ایشان را پذیرفته بوده اند  و این شیعیان هستند که کاسه داغتر از آش شده و باعث تفرقه در امت اسلامی گشته اند ،همچنین در مورد خطبه غدیر هم همان ادعای قدیمی را باز مطرح نموده اند که بحث بحث دوست داشتن حضرت علی علیه السلام به عنوان یک الگوی انسانی است و نه بحث سرپرست و حکومت  در جای دیگر هم مدعی شده اند که حضرت  از آنجهت که امامت دائمی داشته اند ، هرگز برای بدست آوردن قدرت اقدامی نکرده اند چراکه شان ایشان اجل از این موارد است  و چون ایشان تصریح نموده اند که حکومت بر شما از آب دماغ بزغاله ایی نزد من پست تر است ، قطعا اقدامی در این زمینه نداشته اند

 همچنین در نوشته هایی که از این قبیل افراد در اختیار ماست اینطور برداشت می شود که جدایی دین از سیاست محور تمام این ادعاهاست و اینکه مدعی شده اند حضرت دارای امامت کبری بوده اند و نباید در پی قدرت دنیوی باشند نیز نوعی فرار به جلوست تا به نوعی خود را از خشم مردم نجات داده و با الفاظی اینچنین خود را موجه نشان دهند.

اگر نگاهی به تاریخ صدر اسلام بیاندازیم می بینیم اینکه  فردی سابقه علمی  داشته باشد ملالک عملکرد درست او در تمامی عمر و حجت بودن گفتارش ندارد ،برای نمونه  ابو موسی اشعری که اورا فقیه کوفه می خواندند ولی بعلت بغضی که در دلش بود از بیعت با حضرت خود داری نمود و آنچه را از پیامبر در مورد ایشان شنیده بود منکر شد و انکار کلام پیامبر به منزله انکار  شخص رسول الله است ، و یا سلیمان بن صرد خزاعی که او را فقیه عراق خوانده اند و همین فرد با آن سابقه علمی هم به صلح امام حسن ایراد گرفت و ایشان را با الفاظ زشت خطاب نمود و حضرت را متهم به سرافکنده نمودن شیعیان دانست و در ادامه حیاتش هم  مانع یار ی رساندن مردم کوفه به مسلم ابن عقیل گردید و عاقبت از یاری امام حسین علیه السلام هم باز ماند  ، در آخر هم  عده ایی را هم راه خود  تحت عنوان تواب به مسلخگاه برد و خون شیعیان را به فتواهای عجیب و غریب خود به هدر داد. همچنین شریح قاضی هم  با دنیا طلبی خود در قتل امام حسین علیه السلام مشارکت نمود و افرادی از این دست کم نیستند و اهل تحقیق با ایشان آشنایند لیکن برای نونه به این چند نفر اشاره کردیم.لذا استفاده از القاب جعلی مثل علامه و امثال آن برای افراد دلیل حجت بودن حرفهای بی سرو ته ایشان نیست.

حضرت علی علیه السلام هم پیشوای سیاسی و هم الگوی الهی:

با مراجعه به کلام خداوند در قرآن مجید به این معارف الهی دست پیدا می کنیم که پیشوای سیاسی و خلیفه الهی بایستی چه خصوصیاتی داشته باشد:

إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلیم[1]

گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایى جسمانى، فزونى بخشیده است. خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد; و احسان خداوند، گسترده است; و از لیاقت افراد آگاه است با اینکه نظر اکثریت بر این بود که طالوت فرمانروا نباشدچرا که دارای مال نیست: وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ خداوند می فرماید انتخاب فرمانروا به عهده اکثریت نیست بلکه به عهده ذات باری تعالی است و علت این انتخاب برخورداری از: زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ یعنی این دو صفت دلیل برگزیدگی است نه داشتن ملک و ثروت، پسران.حضرت علی علیه السلا خود این آیه را در نهج البلاغه که دریای معارف ایشان است اینطور تفسیر فرموده اند: أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ[2] که در اینجا امر مسئله حکومت است ، از کنار هم قرار دادن آیه مذکور واین بخش از خطبه یکصدو هفتاد وسوم معلوم می گردد که کسانی که بارها گفتند لولا علی لهلک عمر و همچنین از فراریان جنگ احد و شکست خوردگان حنگ خیبر هستند.ابابکر بارها این جمله را می گفت که :اقیلونی أقيلوني فلست بخيركم وعلي فيكم

 وزمانی که حضرت رسول به رحمت خدا رفتند عمر به مردم می گفت پیامبر نمرده اند، در این هنگامه یک پیرزنی  او را مخاطب قرار داد و گفت مگر قرآن نخوانده ایی آنجا که می فرماید: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون[3] ، در اینجا عمر گفت :کل الناس افقح من عمر حتی عجوزه  ، نه تواناییی علمی داشتند و نه توانایی مدیریتی ، حالا این نقاط ضعف را با این جمله حضرت مقایسه کنید بِنَا اهْتَدَیْتُمْ فِى الظَّلْماءِ، وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْیاءِ، وَ بِنا اَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرارِ،: به وسيله ما در تاريکيهاى (جهل و گمراهى) هدايت يافتيد و به کمک ما به اوج ترقّى رسيديد و در پرتو شعاع ما (خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)) صبح سعادت شما درخشيدن گرفت و تاريکيها پايان يافت[4]،همچنین در خطبه سی و هفتم در مورد خودشان فرموده اند: فَقُمْتُ بِالاَْمْرِ حِیْنَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِیْنَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ بِنُورِاللهِ حِینَ وَقَفُوا. وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا، کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَتُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ. لَمْ یَکُنْ لاَِحَد فیَّ مَهْمَزٌ وَ لاَلِقَائِل فِیَّ مَغْمَزٌ.: آن زمان که ديگران به سستى گراييده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قيام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به ميدان آمدم و آن روز که ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم.
و هنگامى که همگان از ترس سکوت اختيار کرده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (ليکن فرياد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدايم از همه آهسته تر بود، ولى از همه پيشگام تر بودم، لذا بر مرکب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم، مانند کوهى که تندبادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جاى برکنند، پابرجا ايستادم، اين در حالى بود که هيچ کس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخنْ چينى جاى طعنه در من نمى يافت. در خطبه نود و سوم فرموده اند: أَیُّهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِىءَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَیْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ کَلَبُهَا. فَاسْأَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونی: اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم - و کسى جز من بر اين کار جرأت نداشت! - بعد از آنکه ظلمتِ فتنه ها، در همه جا گسترده شد و به آخرين درجه شدّت رسيد!
از من سؤال کنيد (و آنچه را مى خواهيد درباره سرنوشت خود و آينده از من بپرسيد) پيش از آنکه مرا از دست دهيد.مورد دیگر در خطبه یکصدو سی و نهم که می فرمایند:    لَنْ یُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِی إلَى دَعْوَةِ حَقٍّ، وَصِلَةِ رَحِم، وَعَائِدَةِ کَرَم. فَاسْمَعُوا قَوْلِی، وَعُوا مَنْطِقی: هيچ کس زودتر از من دعوت حق را اجابت نکرد، و به سوى صله رحم و احسان و بخشش همچون من نشتافت. بنابراين سخنم را بشنويد، و گفته هايم را حفظ کنيد

در باب شجاعت حضرت و توانایی جسمی و همچنین نزدیکی و پرورش توسط پیامبر حضرت در خطبه یکصدو نود و دو فرموده اند: أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ، وَ کَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصیصَةِ. وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ، وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ، وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ، وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ. وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ، وَ مَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْل، وَ لاَ خَطْلَةً فِی فِعْل. وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ، وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ، لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ. وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً، وَ یَأْمُرُنِی بِالاِْقْتِدَاءِ بِهِ. وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی. وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذ فِی الاِْسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ.
وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ  ـ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَ تَرَى مَا أَرَى، إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ، وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَى خَیْر: من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبيله ربيعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم) و شما به خوبى موقعيّت مرا از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از نظر خويشاوندى نزديک و منزلت و مقام ويژه مى دانيد.
او مرا در دامان خويش در حالى که کودک (خردسالى) بودم مى نشاند و (همانند فرزندش) مرا به سينه خود مى فشرد و در بستر خويش در کنار خود مى خوابانيد، به گونه اى که بدن خود را (همچون يک پدر مهربان) به بدن من مى چسبانيد و بوى خوش خود را به مشام من مى رساند و (چون بسيار کوچک بودم و توان جويدن غذاى سخت را نداشتم) غذا را مى جويد و در دهان من مى گذاشت.
او هرگز دروغى در گفتار من نيافت و در کردارم خطا و اشتباهى نديد.
از همان زمان که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگ ترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضيلت و محاسن اخلاق جهانيان وادارد و من هم مانند کودکى که به دنبال مادرش حرکت مى کند از او پيروى مى کردم. هر روز نکته تازه اى از اخلاق برجسته خود براى من آشکار مى ساخت و مرا فرمان مى داد که به او اقتدا کنم.
او در هر سال مدتى را در مجاورت غار حرا به سر مى برد (و به عبادت خدا مى پرداخت) من او را مى ديدم و کسى ديگر او را نمى ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامى که آن حضرت به نبوت مبعوث شد) در آن روز خانه اى که اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود تنها او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى کردم. من صداى ناله شيطان را در آغاز نزول وحى بر آن حضرت شنيدم و گفتم اى رسول خدا اين ناله (از کيست و براى) چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است، زيرا از اينکه پيرويش کنند مأيوس شده است.
(
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)به من فرمود:) تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه من مى بينم مى بينى (و چشم و گوش تو حقايق عالم غيب را درک مى کند) جز اينکه تو پيامبر نيستى; ولى وزير منى و در مسير خير و سعادت قرار دارى!

هر انسان عاقل و منصفی قبول می کند کسانی که خصوصیتهای لازم را که باید جانشین پیامبر داشته باشد ندارند،چگونه با وجود شخصی که تمام این خصوصیتها را دارد می توانند بر مردم و همچنین همان شخص خلیفه با شند.

حضرت در خطبه هفتاد و چهارم می فرمایند: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; وَ وَاللهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ; وَلَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْـتِـمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَا فَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ: شما خوب مى دانيد که من از هر کس، به اين امر خلافت شايسته ترم (ولى به خاطر نيّات سوء خود و اين که مرا در مسير منافع شخصى خود نمى بينيد، مانع شديد) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمين رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پيش گيرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختيار مى کنم تا از اين طريق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زيورهايى که شما به خاطر آن با يکديگر رقابت داريد، پارسايى ورزيده باشم.

اینکه عده ایی معلوم الحال مدعی اند حضرت هیچ عملی برای بدست آوردن خلافت انجام نداده اند کذب محض است، ایشان دائما در حال مطالبه این موضوع بوده اند تا جایی که عده ایی ایشان را مورد ملامت قرار دادند و به بدگویی از ایشان پرداختند :

تمام این بد گوییها در مورد حکومت سیاسی است و الا  در مورد الگوی اخلاقی کسی نمی تواند قائل شود، لذا حضرت پیوسته بر این حق خود اصرار می ورزیدند: در خطبه ششم  میفرمایند: فَوَ اللهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقّى، مُسْتَاْثَراً عَلَیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ(صلى الله علیه وآله) حَتّى یَوْمِ النّاسِ هذا: به خدا سوگند! از زمان وفات پيامبر تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و ديگران را که هرگز همسان من نبودند بر من مقدّم داشته اند!

در خطبه یکصدو شصت و دوم می فرمایند: فَاعْلَمْ: أَمَّا الاِْسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الاَْعْلَوْنَ نَسَباً، وَ الاَْشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ نَوْطاً، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم: بدان: اما اين که بعضى اين مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيوندمان محکم تر است، بدين جهت بود که عده اى بر اثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به ديگران بخل ورزيدند، و (با نداشتن شايستگى، حق ما را غصب کردند)پس چگونه است که این افراد مدعی هستند حضرت در باب قدرت با آن سه خلیفه منازعه نداشته اند در حالی که ایشان را غاصب وانحصار طلب خوانده اند)

همچنین در خطبه بیست و ششم می فرمایند: فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ المَوْتِ، وَ أَغْضَیْتُ عَلَى القَذَى، وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلى أَخْذِ الْکَظَمِ، وَ عَلى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ

من، نگاه کردم و ديدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) يار و ياورى جز خاندانم ندارم (به همين دليل، قيام نکردم; چرا که) به مرگِ آنان راضى نشدم و اين، در حالى بود که چشم، بر خاشاک فرو بستم و با گلويى که استخوان در آن گير کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشيدم و بر نوشيدن اين جرعه ـ که تلخ تر از حَنَظْل بود ـ شکيابى کردم. دلیل دیگر بر این ادعا که حضرت در مورد حکومت خودشان اصرار داشتند  این است که می فرمایند: وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی. ثُمَّ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکَهُ.: براى مبارزه با من در غصب چيزى که حق من بود، همدست شدند (به اين هم قناعت نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را بايد گرفت و پاره اى را بايد رها کرد (و اين از حقوقى است که بايد رها سازى).نزع به معنای به طرف خود کشیدن است ، پس معلوم می شود بین حضرت و اصحاب ثقیفه منازعه بوده ونه طبق ادعای این افراد تعاون و همگرایی : منازعه  بر وزن مفاعله از نزع به معنای کشیدن می آید ، و در جایی مطرح است دو طرف با هم در یک شی بکش و واکش داشته باشند و به عبارت روشنتر حضرت علی علیه السلام  بر سر حق غصب شده اش  نزاع کرده و بر خلاف ادعای این افراد ابدا خلافت آن سه نفر را هرگز قبول نکرده ، لذا در خطبه هفتاد و چهارم می فرمایند: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; وَ وَاللهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ; وَلَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْـتِـمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَا فَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ: شما خوب مى دانيد که من از هر کس، به اين امر خلافت شايسته ترم (ولى به خاطر نيّات سوء خود و اين که مرا در مسير منافع شخصى خود نمى بينيد، مانع شديد) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمين رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پيش گيرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختيار مى کنم تا از اين طريق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زيورهايى که شما به خاطر آن با يکديگر رقابت داريد، پارسايى ورزيده باشم.

همچنین حضرت  علت تلاش خود را در خطبه شصت و دوم اینگونه بیان فرموده اند: فَوَ اللهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَلاَ یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(صلى الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَن یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ـ صلى الله علیه وآله وسلم: به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين امر خلافت را از اهل بيت او منحرف سازند (و در جاى ديگر قرار دهند و نيز به خصوص) باور نمى کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند. تنها چيزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بيعت مى کردند (اشاره به بيعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقيفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گيرى را برگزيدم) تا اينکه ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دين محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ دعوت مى کنند

همچنین در جای دیگری از همین نامه علت اصرارشان را اینطور بیان می کنند: وَلَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً وَالصَّالِحِینَ حَرْباً،ولى (مى کوشم زنده بمانم و بر آنها پيروز شوم، زيرا) از اين اندوهگينم که حکومت اين دولت به دست سفيهان و بى خردان و فاجران و نابکاران بيفتد و در نتيجه بيت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسير خويش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند.

این چند نمونه مواردی است که حضرت در مورد حکومتی که خدا برای او در نظر گرفته به ایراد سخن پرداخته و اگر غیر از این بود که حق حضرت  توسط خلفای گذشته غصب نشده بود، قطعا حضرت لب به اعتراض نمگشودند و بنا به نظر این گروه مدعی راضی به حکومت ایشان می شدند ، در حالی که ابدا اینگونه نبوده است، اگر حضرت انتخابی بودن را ملاک می دانستند از خلفای ماقبل که به نوعی هرکدام منتخب مردم بودند  و حق آنها محترم بود شکایت نمی کردند و در خطبه دوم می فرمایند. اَما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصها فُلان وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا. یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیْلُ، وَلا یَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَ طَوْیتُ عَنْها کَشْحاً. وَطَفِقْتُ اَرْتَئى بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طَخْیَة عَمْیاءَ، یَهْرَمُ فیهَا الْکَبیرُ، وَیَشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، وَ یَکْدَحُ فیها مُؤمِن حَتّى یَلْقى رَبَّهُ! فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذىً، وَفِى الْحَلْقِ شَجاً، اَرى تُراثى نَهْباً.: به خدا سوگند! او پيراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعيّت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسياب است (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)، سيل خروشان (علم و فضيلت) ازدامنه کوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دور پرواز انديشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد (چون چنين ديدم)، در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آن تهى نمودم و پيوسته در اين انديشه بودم که آيا با دست بريده (و نداشتن يار و ياور، به مخالفان) حمله کنم يا بر اين تاريکىِ کور، صبر نمايم، همان ظلمت و فتنه اى که بزرگسالان را فرسوده، کودکان خردسال را پير و مردم با ايمان را تا واپسين دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد. سرانجام ديدم بردبارى و شکيبايى در برابر اين مشکل، به عقل و خرد نزديکتر است، به همين دليل شکيبايى پيشه کردم (نه شکيبايى آميخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گويى در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلويم را گرفته بود; چرا که با چشم خود مى ديدم ميراثم به غارت مى رود!

حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبیلِهِ فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ


فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ ـ لَشَدَّ ما تَشَطّرا ضَرْعَیْها ـ فَصَیَّرها فى حوزَة خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها، وَ یَخْشِنُ مَسُّها و یَکْثُرُ العِثارُ فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها، فَصاجِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لها خَرَمَ، وَ اَنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النّاسُ ـ لَعَمْرُ اللهِ ـ بِخَبْط وَ شِماس، وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ.: اين وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تيره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (يعنى عمر) پاداش داد

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزديکتر بودم ولى امروز چنان مرا منزوى ساختند که خلافت را يکى به ديگرى تحويل مى دهد و کارى به من ندارند !)

راستى عجيب است او که در حيات خود از مردم درخواست مى کرد عذرش را بپذيرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى کابين بست چه قاطعانه پستانهاى اين ناقه را هر يک به سهم خود دوشيدند.
سرانجام آن را در اختيار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگيرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى. کسى که با اين حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بينى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند. به خدا سوگند به خاطر اين شرايط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنين ديدم صبر و شکيبايى پيشه کردم، با اين که دورانش طولانى و رنج و محنتش شديد بود.

این عبارات نشان می دهد که درست استکه حضرت در طی این  بیست و پنج سال سکوت کردند اما همانند کسی که هر لحظه در حال شکنجه شدن می باشد بوده اند وابدا از این اوضاع راضی نبو ده اند و همچنین اگر بگویم این  عبارات دلالت بر انتصابی بودن ندارد حداقل این موضوع را بر ما روشن می سازد که حضرت به سقیفه و شوری راضی نبوده اند، هر چند برای حفظ اسلام سکوت کرده و حتی به آنها کمک هم کرده باشند، در حالی که اگر دقت کنیم  همین عبارات هم بر مطلب فوق  دلالت دارد، مگر ما نمی گوئیم کل ما حکم به  العقل حکم به الشرع

وقتی عقل حکم می کند واجب است کسی که عالمتر است و آگاهی بیشتری  نسبت به امور  حکومت دارد، آن را اداره کند و رئیس باشد، یقینا شرع نیز این مطلب را تائید می کند، هر چند همه مردم بر خلاف آن حکم کنند، اگر بگوییم حضرت راضی بوده به انتخابی بوده حاکم ، پس باید بگوییم ایشان راضی بوده است به هدم اسلام، و این تهمتی است به آن جناب در حالی که خود بر عدم رضایتشان این عبارات را القائ نموده اند، آیا اگر همه مردم در شورا به این نتیجه برسند که باید بر سنت آل فرعون بود و از دین مفارقت نمود ، آیا کسی می تواند بگوید ائمه به این حرف راضی بودند. حضرت در خطبه یکصدو پنجاهم می فرمایند:  حَتَّى إذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَْعْقَابِ، وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ، وَاتَّکَلُوا عَلَى الْوَلاَئِجِ، وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ، وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ، فَبَنَوْهُ فِی غَْیْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَة، وَأَبْوَابُ کُلِّ ضَارِب فِی غَمْرَة. قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَةِ ، وَذَهَلُوا فِی السَّکْرَةِ، عَلَى سُنَّة مِنْ آلِ فِرْعَونَ : مِنْ مُنْقَطِع إلَى الدُّنْیَا رَاکِن، أَوْ مُفَارِق لِلدِّینِ مُبَایِن.:  هنگامى که خداوند پيامبرش را بر گرفت و قبض روح کرد، گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگى، آنها را هلاک ساخت، تکيه بر غير خدا کردند، و با غير خويشاوندان (يعنى عترت رسول الله) پيوند بر قرار ساختند، و از وسيله اى که مأمور به مودّت آن بودند دورى گزيدند. آنها بنا (ى خلافت و  ولايت) را از اساس و محل اصلى آن برداشته در غير جايگاهش نصب کردند. آنها معدن تمام خطاها، و درهاى هرگونه گمراهى بودند. در حيرت و سرگردانى غوطهور شدند و در مستى و غرور از حق بيگانه گشتند و بر روش آل فرعون حرکت کردند. گروهى به دنيا پرداختند و بر آن تکيه نمودند و گروهى از دين جدا گشتند.

چگونه با این کلمات به حضرت علی علیه السلام تهمت می زنیم که خلفای گذشته را از کسانی نمی دانند که سنت  رسول الله را به زمین زده و حکومت را غصب کرده و چگونه می گوییم امیر المومنین هیچ عکس العملی بر علیه آنها انجام نداده در حالی که در جواب نامه معاویه که نوشته بود تو با خلفای راشدین سر ناسازگاری داشتی و با آنها بیعت نمی کردی تا آنکه مانند شتری که بر آن افسار زنند  وتو را آوردند تا بیعت کردی و حضرت در جواب  می نویسند: وَقُلْتَ: إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَایِعَ; وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَأَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ! وَمَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَة فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ، وَلاَ مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ! وَهَذِهِ حُجَّتِی إِلَى غَیْرِکَ قَصْدُهَا، وَلَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.: تو گفته اى که مرا همچون شتر افسار زده اى مى کشيدند تا بيعت کنم به خدا سوگند خواسته اى مذمت کنى ولى (ناخود آگاه) مدح و ثنا گفته اى و خواسته اى رسوا کنى ولى خودت رسوا شده اى. اين امر براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند. اين دليل و حجت من است در برابر غير تو و من به همين مقدار که بيان آن پيش آمد براى تو اشاره کردم.[5].

مثل اینکه حضرت اطلاع داشته اند که هزار سال بعد عده ایی پیدا می شوندو این ادعاهای بی سرو ته را مطح کرده و مدعی سازش حضرت با غاصبان خلا فت می شوند، که البته حضرت طبق اعتقاد ما همه چیز را از ازل تا ابد می دانند.

سخن در این باب بسیار است اما آتش زدن در خانه حضرت و بیعت زوری از ایشان گرفتن خود بیان آشکار مخالفت حضرت با حکومت خلفای ماضی است ، مطلب دیگر مخفی بودن قبر دخت رسو ل الله است که به جهانیان ثابت می کند خلافت نا اهلان امت رسول الله را به کجا رسانید که حتی دختر اورا زدند ، پهلوی اورا شکستند و فرزندش را سقط کردند و قابل توجه آنان که حضرت را  سازشکار معرفی می نمایند حضرت اجازه ندادند خلیفه وقت بر پیکر  دختر رسول الله نماز بخوانند و حتی اجازه ندادند از محل دفن حضرت زهرا اطلاع پیدا کنند چون مخالف ایشان بودند و از ظلم ایشان برائت داشته و دارند.

 و اما در پایان کلام

مطالبی که در نامه ششم آمده جدال احسن است و استناد به آنها نشان از شیطنت دارد والا بر اهل فن و بصیرت مشخص است که هدف حضرت  از این کلمات  اجرای  این دستور قرآنی است که فرموده است: أُدْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ  : با حکمت و اندرزِ نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما; و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت، از هر کسى بهتر مى داند چه کسى از راه او گمراه شده است; و او هدایت یافتگان را بهتر مى شناسد

آنجا که حضرت ابراهیم با ایشان به روش خودشان بحث نمودند  و نظر ایشان را منکوب نمود، لذا حضرت علی علیه السلام به معاویه می فرمایند: تو که انتصابی بودن را قبول نداری ، اما به نظر تو که انتخابی بودن را قبول داری من انتخابی هم هستم به انتخابی بالاتر از ابابکر و عمر ،پس طبق همین مورد حق جنگیدن با من را نداری لذا جنگ را کنار بگذار.

نتیجه گیری: از آن چه گذشت بر ما روشن می گردد، انتصاب حضرت الهی بوده است و حضرت رسول ابلاغ کننده فرمان الهی بوده اند. حضرت هرگز خلافت سه خلیفه را نپذیرفته اند و فقط برای حفظ اسلام و همچنین عدم وجود یاران کافی مدتی سکوت کرده ولی پیوسته مترصد بازپسگیری حق الهی خویش بوده اند.جدال احسن ایشان دلیل بر پذیرفتن انتخابی بودن خلیفه نیست و این بر اهل فن و خبره  روشن است. استناد به کتب تاریخی که در زمان قدرت مخالفان حضرت نوشته شده و یا حتی تحریف شده ابدا ملاک نیست.

بحث بر روش حذفی نیست، بلکه حضرت ابدا انتخاب خلیفه را توسط مردم به رسمیت نشناخته اند. اینکه در متن خود آورده اند که خداوند باید چگونه سخن بگوید نیز جالب است ، چراکه کوچک وقتی برای بزرگ تعین تکلیف می کند که خود را بزرگتر تصور میکند و این نشان از جهل مرکب است.

در بساری از موارد در قرآن جملاتی آمده که ظاهرا با ماقبل و ما بعد خود ارتباطی ندارد و این برای کسی که خود را علامه می داند بعید است که از این ظرافت قرآنی بی اطلاع باشد و دلایل هرکدام نیز در تفاسیر مو جود است.مثل عبارت إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً [6]

 

 

 



[1] سوره بقره/آیه 248

[2] خطبه 173

[3] زمر/30

[4] خطبه 4

[5] نامه28

[6] سوره احزاب آیه33

 

بسم رب الحسین علیه السلام

پنج شنبه 19 دی 1392  1:11 AM
تشکرات از این پست
sayyed13737373
ali120
ali120
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 81
محل سکونت : سمنان

پاسخ به:مقالات شيعي

 چرا شیعیان با دست باز نماز می خوانند؟ پرسشی است که حضرت آیت الله العظمی سبحانی به ان در پایگاه خود پاسخ داده اند. متن پاسخ ایشان به این شرح است:

قرار دادن دست راست بر روي دست چپ در نماز (دست بسته نماز خواندن) از اموري است كه استحباب آن بين فقهاي سه مذهب از مذاهب چهارگانة اهل سنّت مشهور است:

حنفي‌ها مي‌گويند:روي هم گذاشتن دست‌ها در نماز، سنّت است وواجب نيست، و براي مرد بهتر است كه كف دست راستش را بر پشت دست چپ، زير ناف قرار دهد، و زن دست‌ها را بر سينه‌اش بگذارد.

شافعي‌ها مي‌گويند: گذاشتن دست روي يكديگر، در نماز، براي مرد و زن سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ زير سينه و بالاي ناف به سمت چپ قرار دهد.

حنبلي‌ها مي‌گويند: گذاشتن دست‌ها روي هم، سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ نهاده، زير ناف قرار دهند.

فرقه مالكيّه بر خلاف سه مذهب فوق مي‌گويند: آويختنِ دست‌ها در نمازهاي واجب، مستحب است، قبل از مالكي‌ها نيز جماعتي همين قول را گفته‌اند كه از آن جمله‌اند: عبداللّه بن زبير، سعيد بن مسيّب، سعيد بن جبير، عطاء، ابن جريح، نخعي، حسن بصري، ابن سيرين و جماعتي از فقها.

از امام اوزاعي منقول است كه نمازگزار، بين آويختن دست‌ها يا روي هم قرار دادن آنها مخير است.[1]

امّا مشهور بين شيعه اماميّه آن است كه قرار دادن دست‌ها روي يكديگر در نماز، حرام، و موجب بطلان نماز است و به ندرت از فقهاي شيعه كسي قائل به كراهت شده، مانند ابو الصلاح حلبي در كافي.[2]

كيفيت نماز پيامبر(ص)

با اين كه به جز مالكي‌ها، مذاهب ديگر اهل سنّت، قرار دادن دست چپ بر دست راست در نماز را جايز شمرده‌اند و دربارة اين مسأله سخن بسيار گفته‌اند، با اين حال دليل قانع كننده‌اي حتّي بر جواز آن ندارند،چه رسد بر استحباب. بلكه مي‌توان ادّعا كرد كه دلايلي بر خلاف ادعاي آنان وجود دارد و رواياتي كه از فريقين (شيعه و سنّي) بيانگر طريقه نماز گزاردن رسول اكرم(ص) است، از گذاشتن دست‌ها بر يكديگر سخني به ميان نياورده است و امكان ندارد كه پيامبر (ص) امر مستحبّي را در طول حيات خود(يا بخشي از آن) ترك نمايد. اکنون سه نمونه از اين روايات، دو مورد از طريق اهل سنّت و ديگري از طريق شيعه اماميّه را ذكر مي‌كنيم كه هر دو روايت، چگونگی نماز پيامبر(ص) را بيان مي‌كند و در هيچ‌يك كو‌چكترين اشاره‌اي به روي هم قرار دادن دست نشده، چه رسد به چگونگی آن:

الف: حديث ابي حُميد ساعدي

حديث ابي حُميد ساعدي را برخی از محدّثان (سنّي) روايت كرده‌اند و ما از كتاب سنن بيهقي نقل مي‌كنيم كه گفت: او رو به اصحاب پيامبر كرد و گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا (ص) هستم. گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده‌اي و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده‌اي. گفت: چرا، گفتند: پس (كيفيّت نماز آن حضرت را) بر ما عرضه كن. ابوحُميد گفت:

رسول خدا(ص) هرگاه مي‌خواست به نماز بايستد، دست‌ها را تا برابر شانه‌هايش بالا مي‌بُرد، سپس تكبير مي‌گفت و هنگامي كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاي خود قرار مي‌گرفت به قرائت مي‌پرداخت، آنگاه تكبير مي‌گفت و دست‌ها را تا برابر شانه بالا مي‌بُرد، پس از آن به ركوع مي‌رفت و دو كف دست را بر زانوها مي‌گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مي‌گرفت و نه پايين مي‌انداخت، ركوع را انجام مي‌داد. سپس از ركوع سر بلند مي‌كرد(مي‌ايستاد) و مي‌گفت: سمع اللّه لمن حمده. آنگاه دست‌ها را تا برابر شانه‌ها بالا مي‌بُرد و تكبير مي‌گفت، سپس (براي سجده) متوجّه زمين شده و دست‌هايش را (در سجده) از پهلوهايش جدا مي‌گرفت، آنگاه سر از سجده برمي‌داشت و پاي چپش را خم مي‌كرد و بر آن مي‌نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مي‌نمود و سجده دوم را نيز همين‌گونه انجام مي‌داد و پس از سجده، تكبير مي‌گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مي‌نشست در حالي كه هر عضوي به حال اعتدال قرار مي‌گرفت. ركعت بعدي را هم به همين كيفيّت انجام مي‌داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مي‌گفت و دست‌هايش را تا برابر شانه‌ها بالا مي‌برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مي‌داد و در بقيّه نمازش نيز همين‌طور عمل مي‌كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مي‌گفت، پاي چپ را عقب قرار مي‌داد و بر سمت چپ بر وَرِك[3] مي‌نشست.

همه گفتند: ابوحميد راست گفت، رسول خدا(ص) بدين گونه نماز مي‌گزارد.[4]

اين بود حديثي در مقام بيان كيفيّت نماز رسول خدا(ص) كه از طريق اهل سنّت روايت شده كه وجه دلالت آن را دانستيم. اکنون به حديثي كه شيعه اماميه روايت كرده توجه كنيد:

ب: حديث حمّاد بن عيسي

حمّاد بن عيسي از امام جعفر صادق (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: چه قدر ناپسند است براي مردي كه 60يا 70 سال از عمرش بگذرد و يك نماز با شرايط كامل انجام نداده باشد. حمّاد گفت: (از اين سخن امام (ع)) در دلم احساس حقارت كردم و عرض كردم: فدايت شوم، نماز را (با شرايط كامل) به من تعليم فرما.

پس ابوعبداللّه (ع) (جعفر بن محمّد‘) راست قامت رو به قبله ايستاد و دست‌هايش را با انگشتان بسته بر روي رانهايش انداخت و پاهايش را نزديك به هم به فاصلة سه انگشت باز قرار داد و انگشتان پاهايش همه رو به قبله بود و آنها را از قبله منحرف نمي‌كرد و با خشوع و فروتني تمام بود، پس تكبير گفت و سوره حمد و قل هو اللّه احد را با ترتيل قرائت كرد، سپس به اندازه نفس كشيدني در حال قيام صبر كرد و پس از آن تكبير گفت در حالي كه هنوز ايستاده بود، آنگاه به ركوع رفت و دو كف دستش را با انگشتان باز روي كاسه زانوهايش قرار داد و زانوها را به عقب داد تا پشتش صاف شد به طوري كه اگر قطره‌اي آب يا روغن بر پشتش ريخته مي‌شد به واسطه راست بودن پشتش به هيچ طرف مايل نمي‌گشت، امام گردنش را (در ركوع) راست گرفت و چشمانش را بست و سه مرتبه با ترتيل تسبيح (سبحان رَبّي العظيم وبحمده) گفت، سپس راست قامت ايستاد و چون كاملاً به حال قيام درآمد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده» و بعد از آن در همان حال قيام، تكبير گفت و دستها را تا مقابل صورت بالا آورد، و آنگاه به سجده رفت و دستهايش را قبل از زانوها بر زمين گذاشت و سه مرتبه گفت: سبحان ربّي الأعلى وبحمده، و (در سجده) عضوي از بدنش را بر عضو ديگر نگذاشت و بر هشت موضع سجده كرد: پيشاني، دو كف دست، دو كاسه زانو، دو انگشت ابهام پا، و بيني، ( گذاشتن هفت موضع در سجده بر زمين واجب و گذاشتن بيني بر خاك سنّت است كه اِرغام ناميده مي‌شود). سپس سر از سجده برداشت و هنگامي كه راست نشست، تكبير گفت و ساق پاي چپ را خم كرده، روي آن نشست و پشت پاي راستش را بر كف پاي چپش گذاشت و گفت: «أستغفر اللّه ربّي و أتوب إليه»، و در همان حال نشسته تكبير گفت و بعد سجده دوم را مانند سجده اوّل بجا آورد و همان ذكر تسبيح را در سجده دوم نيز گفت و از عضوي از بدنش براي عضو ديگر در ركوع و سجود كمك نگرفت و در حال سجده دست‌هايش را به صورت بال از بدنش جدا گرفت و ذراعِ دستها را بر زمين نگذاشت و بدين ترتيب دو ركعت نماز بجا آورد .

سپس فرمود: اي حمّاد، اين گونه نماز بخوان، و در نماز به هيچ سويي التفات مكن و با دست‌ها و انگشتانت بازي مكن و آب دهان به راست و چپ يا پيش رويت مينداز.[5]

چنان كه ملاحظه مي‌شود هر دو روايت در صدد بيان كيفيّت نماز واجب است و در هيچكدام كوچكترين اشاره‌اي به روي هم گذاشتن دست‌ها نشده است، زيرا اگر گرفتن دست سنّت بود، امام صادق (ع) در بيان خود آن را ترك نمي‌كرد و حال اين كه آن حضرت با عمل خود، نماز رسول خدا (ص) را براي ما مجسّم مي‌كرد، چون او از پدرش امام باقر(ع) و امام باقر(ع) از پدرانش و آنها از اميرمؤمنان(ع) و او از رسول اعظم صلوات اللّه عليهم اجمعين گرفته‌اند. بنابراين، دست روي دست گذاشتن در نماز بدعت است؛ زيرا گرفتن دست در واقع داخل كردن چيزي است در شريعت كه از شريعت نيست.

ج. آموزش نماز به كسي كه نماز صحيح نمي‌خواند

در ميان محدثان اهل سنت حديثي است به نام «حديث المسيء صلاتُه» يعني حديث كسي كه نماز خود را صحيح نمي‌خواند، در اين حديث چنين آمده است:

ابوهريره مي‌گويد: پيامبر وارد مسجد شد، مردي نيز وارد مسجد شد و نماز گزارد، سپس به حضور پيامبر آمد و سلام كرد. پيامبر سلام او را پاسخ گفت و فرمود: برگرد و دو مرتبه نماز بخوان، رفت و نماز گزارد و به سوي پيامبر بازگشت، پيامبر نيز فرمود: برگرد باز نماز بگزار، اين كار سه بار تكرار شد، سرانجام آن مرد عرض كرد: سوگند به خدايي كه تو را به حق مبعوث كرده است، من جز آنچه انجام مي‌دهم، چيزي نمي‌دانم، چه بهتر كه نماز را به من بياموزي.

در اين هنگام پيامبر فرمود: هرگاه به نماز ايستادي تكبير بگو، سپس آنچه از آيات قرآن مي‌داني، بخوان، سپس ركوع كن به گونه‌ای كه بدنت آرام گردد، آنگاه پيامبر ديگر اجزا و شروط نماز را به او مي‌آموخت[6] و هيچ اشاره‌اي به گذاردن دست راست بر دست چپ نمي‌كند، در حالي كه اگر اين كار واجب و يا مستحب مؤكد بود، از گفتن آن خودداري نمي‌کرد.

نظر ائمّه اهل بيت(علیهم السلام)

با توجه به آنچه تاكنون گفته شد، روشن گرديد كه سنت بودن دست روي دست گذاشتن در نماز ثابت نشده است، بدين جهت مي‌بينيم كه ائمّه اهل بيت(علیهم السلام) از اين عمل (گرفتن دست در نماز)، احتراز مي‌كردند و آن را از افعال مجوس در مقابل پادشاه مي‌دانستند.

محمّد بن مسلم از امام جعفر صادق يا امام محمّد باقر ‘روايت كرده، مي‌گويد: به آن حضرت عرض كردم: حكم كسي كه دستش را در نماز بر دست ديگر مي‌گذارد، چيست؟ فرمود: اين عمل، تكفير است و نبايد انجام شود.(تكفير به معني تعظيم در مقابل پادشاهان است).

زراره از حضرت امام محمّد باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: بر تو باد توجه به نماز، و در نماز تكفير مكن(دستهايت را بر هم مگذار)، زيرا مجوس اين عمل را انجام مي‌دهند.

صدوق به سندي از امير مؤمنان علي (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: مسلمان دستهايش را در نماز جمع نمي‌كند و در حالي كه در مقابل خداي عزّ وجلّ ايستاده است، تشبّه به اهل كفر (يعني مجوس) نمي‌ورزد.[7]

در خاتمه يادآوري مي‌كنيم كه آقاي دكتر علي سالوس بعد از نقل نظريات و فتاواي فقهاي شيعه و سنّي، (در مورد نهادن دست‌ها بر يكديگر در حال نماز) به كساني كه دست روي دست گذاشتن را حرام مي‌دانند حمله كرده و مي‌گويد: «كساني كه قائل به حرمت و مبطل بودن اين عمل هستند يا تنها آن را حرام مي‌دانند، به واسطه تعصب مذهبي، بين مسلمين اختلاف و تفرقه ايجاد مي‌كنند».[8]

جا دارد از ايشان پرسيده شود: اگر تلاش و بررسي وتحقيق در كتاب و سنّت، شيعه را به اين نتيجه رسانده كه گرفتن دست در نماز، امري است كه بعد از نبي اكرم(ص) پيدا شده و مردم در زمان خلفا به آن امر مي‌شدند، گناه شيعه چيست؟ و در اين صورت هر كس گمان كند كه آن عمل جزئي از نماز است چه واجب باشد يا مستحب، تحقيقاً در دين امري را بدعت نهاده كه از دين نيست. آيا جزاي كسي كه در كتاب و سنّت اجتهاد و تحقيق نمايد اين است كه با تير اتّهام به تعصّب مذهبي و ايجاد اختلاف، مورد هدف قرار گيرد؟

اگر اين اتّهام بجا باشد، آيا امام مالك را نيز مي‌توان اين گونه متّهم كرد؟ زيرا او گرفتن دست را مطلقاً، يا در نمازِ واجب، مكروه مي‌داند. آيا مي‌توان امام دارالهجره را  به تعصّب مذهبي و ايجاد خلاف متّهم كرد؟

به چه دليل دست بسته نماز خواندن را نشانه تعصّب مذهبي و ميل به اختلاف بين مسلمين نمي‌دانيد؟ قضاوت با شماست.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] .  محمّد جواد مغنيه: الفقه علي المذاهب الخمسه، ص 110، وملاحظه شود «رسالة مختصرة السدل» ا از دكتر عبدالحميد، ص 5.

[2] .  محمد حسن نجفي، جواهر الكلام:11/15ـ16.

[3] .  تورك عبارت است از اين كه انسان در حال نشستن بر روي پاي چپ بنشيند، وروي پاي راست را بر كف پاي چپ قرار دهد.

[4] .  سنن بيهقي:2/72، 73، 101، 102; سنن أبي داود:1/194، باب افتتاح الصّلاة، حديث 730ـ736; سنن ترمذي:2/98، باب صفة الصّلاة.

[5] .  شيخ حرّ عاملي: وسائل الشيعه، 4، باب 1 از ابواب افعال نماز، حديث 1، و باب 17،

حديث 1و2.

[6] .  صحيح بخاري، ج1، ص 189، شماره 793; صحيح مسلم:2/11.

[7] .  شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه:4، باب 15 از ابواب قواطع الصّلاة، حديث 1، 2و 7.

[8] .  فقه الشيعة الإماميه ومواضع الخلاف بينه و بين المذاهب الأربعه:183.

 

 

منبع:shafaqna

 

"A_A"

سه شنبه 29 بهمن 1392  12:58 AM
تشکرات از این پست
hoseinbasij
hoseinbasij
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1393 
تعداد پست ها : 4
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مقالات شيعي

جالب است از شما تشکر می کنم

 

hosein 1376 iran . php

پنج شنبه 25 اردیبهشت 1393  3:50 PM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh
alirezaHmzezadh
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 2471
محل سکونت : اصفهان

بروشور حوزه فیضیه قم در مورد وهابیت

مقدمه

در این برهه پر آشوب زمان که حملات بسیار گسترده سایسی و نظامی و اقتصادی  علیه ایران شیعی صورت میگیرد و شبکه های ماواره ای بسیار علیه شیعه راه اندازی کرددند  و بعضا عملکرد نامناسب برخی دولتمردان ایرانی را به پای مذهب شیعی بحساب می آورند و در این بین که از فرقه های به ظاهر اسلامی (وهابیت)با استکبار صهیونیستی هم کلام شده و با رنگ دین ؛مسلمانان را تضعیف و تکفیر میکند و به قتل میرساند  واین(غفلت از یهود)در صورتی است که فراموش کرده ایم که یهود آنقدر لحما و دما و کلاما و فکرا کثیف است که خداوند آنها را نجس خوانده ......(باید فریب نخورد و بهوش   وصبور باشیم تا اسلام بماند).

باید گفت که ما اهانت به اهل سنت را گناهی نا بخشودنی میدانیم اما وهابی هایی که همه را بحز خودشان را مشرک میدانند را:یهود این امت میدانیم.زیرا جریان سلطه و استعمار حدود 150-200 سال پیش با تحقیق روی فرقه های اسلامی و اینکه چه فرقه ای را در ردو ن مسلملن ن بسازنمد که زمینه را برای سلظه آنان مهیا کند چندین مذهب جعلی را روی کار آورد و به آنها پر و بال داد تا در موق لزوم این مذاهب جعلی از درون به حمایت از استعمار برخیزند  در کتاب مستر همفر  امده :که بهد از تثبیت حضور انگلیس در هند بوسیله کمپانی هند شرقی؛بخ فکر پایگاهی در جزیرة العرب و اماکن مقدسه افتادم  که جای پای انگلیس را محکم  کرده و موجب تفرقه در جهان اسلام شود.همفر می گوید:من گمشده خود را در محمدد بن عبذالوهاب یافتم  ریا پایبند نبودن او به ضوابط مذهبی  و روح غرور و خود پسندی و تنفری کم از علمای عصر خود داشت  و استقلال نظرش  که حتی به خلفای چهار گانه اش هم همیتی نمداد  و تنها به فهم خودش در تاب و سنت اتکا میکرد  از بارزترین  نقاط ضعفی بود که میتوانستم  از این راه در او نفوذ کنم،(برای اطلاع بیشتر در مورد اعترافات مستر همفر در مورد وهابیت به کتاب مستر همفر مراجعه شود).بهر حال جریان سلطه این سه مذهب جعلی را به راه انداختند:غالیانگری در پاکستان و هند(که یک شاخه اش سلمان رشدی و شاخه دیکرش طالبان شد  که هر وقت جریان سلطه خواستند ب مسلمانان حملهکنند میبینیم که طالبان سر بریده ای را به نمایش میگداش یا بمبئی را میترکاندند تا مدارک لازم برای غرب مهیا نماید)و جریان بهائیت را در شیعه و ایران (که هر گونه حلال و حرامی را آراد گذاشتدن حتی ازدواج خئاهر و برادر  و شرابخواری و برهنگی  و سرسپردگی در مقابل ظلم و استعمار و ترویج کورش بعنوان شخصیتی بالا در مقابل پیامبر و امام عصر (علیهما السلام) را در دستور کار خود دارند.بهاویت پس از عکس العمل جدی امیرکبیر به صورت ظاهری از ایرا ن خارج شدند و حالا در شبکه ماهواره ای به خالی کردن دل ایرانیان به رعب از غرب با نشان دادن تکنولوژی های غزب با سرها و پاهای لخت مبادرت میمنند این در حالیست که آنان خود را زرتشتی یا شیعی فرض میکننددر حالیکه زرتشت و اسلام هردو دستور به حفظ حجاب  دادن)و جریان وهابیت را در عربستان  طرح ریزی کردند که هر گونه مبارزه با آمریکا و اسرائیل را محکوم کنند و فتوا به قتل مسلمانان  بدهند...

بهر حال در این عصر تکنولوژی عدهای به نام اسلام برای خداوند دست و پا و شکم فرض میکنند  و با کوچکترین گناه مدمان به کفر و قتل و غارت اموال او میانجامد.

حال در این بروشور بصورت خیلی خلاصه  به پیدایش وهابیت  و برخی نظرات  و فتواها و اشکالالت اساسی آنها مپردازیمک ه اینها با پروندده سیاهی که خواهید خواند شیعه را متهم به کفر و شرک میکند(البته اینان ابه اهل سنت ناعتقادی ندارند  و تا مادامیکه اهل سنت با آنان باشند از آنان استفاده میکنند در غیر اینصورت آنها نیز مشرک و کافرند و قتلشان واجب)

هم اکنون طبق جدیدترین آمار عربستان با این همه تبلیغات فقط ححدود 25 درصد مردم وهابی هستند و حدود 33 دصد شیعه و 40 درصد از دیگر فرق اسلامی هستند.هم اینک عربستان ئر چنگال آل سعود است که تقریبا تمتم مسند های اصلی و پستهای کلیدی قدرت را 4000 جمعیت آل سعود در دست دارند این 4000 نفر ماهیانهعه یک میلیون دلار  حقوق دریات میکنند  و هزینه آب و برق و تلفن و هواپیما  و >......برلا یآنها مجانی است استخرعای ااینان با اب شیرین پر شده  کهک عر لیترش معادل یک بشکه نفت هزینه در برداشته است(قصرهای این شاهزادگن عزیز دردانه را  در اینترنت سرچ کنید)در راس همه انان ملک عبدالله است.پادشاهی مطلق که هیچ کس حق عزل او را ندارد.

ابن تیمیه: این فرد را میتوان بصورت رسمی اولین پایه گذار فرقه وهابیت و سلفی دانست او در برهه ا ی که مسلمانان زیر جنگ های صلیبی و حمله مغولها در حال خرد شدن بودند و فتوا به کفر مسلمانان و مباح شمردن خون آنها  و جایز شمردن کشتن آنها داد.در این شرایط بود که علمای 4 مذهب اهل  تسنن بر علیه او قیام کردند و حکم تکفیر او را صادر کردند  و او را بخاطر این مسائل اختلاف انگیز به زندان انداختند و درآن زمان فتنه ابن تیمیه تا چندین قرن خاموش شد  که بعد ها جریان سلطه و هابیت یا سلفی گری ذا از دامن محمد عبدالوهاب به روی کار آورده به طوری که لوذد کورزن مسشرق غربی صهیونیستی نتوانست خوشحالی خود را مخفی کند و گفت:این(وهابیت)عالی تریت و پر بها ترین دینی است که برای مردم به ارمغان آورده شده است(المخططت الاستعماریه ص 78)

محمد بین عبدالوهاب:محمدابن عبدالوهاب را میتوان اصلی ترین رهبر مکتب وهابیت دانست محمد درس فقه را از پدرش و برادرش که از علما و قضات حنبلی بودند فرا گرفت..اما بعدها با عقاید ابن تیمه آشنا شد.و خود این عقاید را ترویج کرد .او در اواخر عمر پدرش در شهر حریمله زندگی میکرد که بعد از فوت پدرش مکر میخواستند او را به خاطر عقایدش بکشندفرار کرد و به زادگاه خود عینیه آمد در آنجا با امیر نجد ملاقات کرد و با هم پیمان بستند که به مدیگر یاری رسانند به کمک امیر،قبر زیدبن خطاب را خراب کردند که منجر به آشوب شد محمد از آنجا به عیه فرار کرد در انجا با محمد سعود ملاقات کرد در اول محمد بن سعود از همکاری با وی مخالفت کرد  اما او گفت به فتوای من این مسلمانان که معتقد به توسل به پیامبر هستند مشرک هستند  و خونشان حلال و اموالشان جزئ غنائم جنگی میباشد خمس آن را به من بده و بقیه اموال مال تو و او خوشحا ل شد و با او پیمان همکاری بست(کشف الشبهات محمدابن عبدالوهب ص 58) وازدواج نا میمونی بین آنها رد و بدل شد بعد که الام جهد کردند بعد از مدت کوتا هی حدود 300 جنگ به راه انداختند  و بسیاری را کشتند که حدود 6000 نفر به شمشیر محمد بن عبدالوهاب کشته شدند(المکافحه الاسلام ص105) البته علت پیشرفت وهابیت قدرت بیرحمی محمدبن سعود بود  و همین الان هم در جایی رشد میکنندد که محیطی سنتی و بومی  وقبیله ای و خالی از علمای قوی  رشد مولکولی خود ادامه ممیدهن(مثل پاکستان و افغانستان و قسمتهای کوچکی از ایران که وهابیت به سبب ضع فمالی برخی روستا نشینان،مبلغین خود را به مناطق روستایی ایلام و بوشر و بندر بندرعباس و کردستان و خوزستان و....با ارائه پول فریب میدهند) البته خیلی از دیگر اقشار جامعه به انها تمایل ندارند به طور که یکی از شاگردان بن بتز در کتاب منهج الجدید و الصحیح فی الحوامع الوهابیینص 178 میگویدهراندازه که کتاب برادرن خود از وهابیان را میخوانیم بر یقینمان اضافه میشود که آینده از آ« مذهب دوارده تامامی است زیرا وهایبت (به سبب تندروی)سبب حرکت سریع برای این مذهب در بین وهابیون و دیگر مسلمانان میشود.بهرحال بعد از مرگ محمدبن عبدالوهاب و محمدبن سعود لشکر کشی های زیادی به یم و عراق و دیگر مناطق می کنن که بسیاری را به خاک و خون میکشنند و در اخر نامه شدید اللحنی که به دولت عثمانی نوشتند  که باعث خش دولت عثمانی شد  و دولت عثمانی لشکر کشی مفصلی به عربستان می کند  و در اینجا بود که وهابیت شکست سختی خورد و عده زیادی کشته دند و عد ه ای زندگی مخفایانه آغاز مردن و عبدالعزیز(پدر ملک فهد)به کویت فرف میکند که بعد از قیامی دوبار در سسل 1341 دولت سعودی را تاسیس کرد و با حمایت انگلستان و آل رشید  در کویت و اشرف مکه را شکست میدهد و خود پادشاه عربستان میشود و انگلستان بود که شیوخ جزیرة العرب را به حمایت از و هابییت واداشت .پس دوباتذه وهابیت آغاز شد.

سایه برج شیطان بر سر خانه توحید وهابیت در سال 1217 کلیه ساختمانهایی که بلندتر از کعبه بودند را با خاک یکسان کردند حال راضی شدند که برجی بسیار بزرگ کنار کعبه بسازند-چه شده اند که به این سازه فراماسونری که پر از نشانهای شیطان پرستی است راضی شدند و این نیست مگر اینکه عظمت کعبه را شکسته و در وقت لزوم بدستور شیطان پرستان آن راتخریب کرده تا به کلی کعبه را زیر آوار آن ناپدید کنند

وهابیت قبرها را خراب میکنند ولی کاری به قصرها ندارند!!!

فراماسونری چیست؟فراموسونری ار دو واژه فری بمعنای آزاد و ماسون یعنی بنّا تشکیل شده که بمعنای بناهای آزاد است-بناهای آزاد چه کسانی هستند چرا این نام را برای خود انتخاب کردند.داستان آن« برمیگردد به زمان حضرت سلیمان(علیه السلام)در کتاب تلمود تورات آمده و در اسلام نیز در کلیاتش شکی نیست:که وقتی حضرت سلیمان(علیه السلام) با کمک مردم نتوانست معبد سلیمان را بسازد پروردگار اجازه 72 جن بزرگ(جن های شیطان)را در اختیار حضرت سلیمان(علیه السلاه) و آصف بن برخیا(وزیر حضرت) گذاشت که با قدرت این اجنه  معبد را بسازند  و آنها(جن شیطان) معبد را ساختند چس این اجنه بنّا بودند اما گرفتار بودند در دست حضرت سلیمان(علیه السلام)حال فراموسونری هامیگویند ما فری ماسون هستیم یعنی بنّای آزاد یعنی پیرو همان 72 شیطان هستیم اما الان آزادیم.

آخرین مطلب:

میدانیم اخلاق  پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگونه ای بود که مردم فوج فوج به دین اسلام میپیوستند.اما وهابیت اخلاقشان بگونه ای است که مردم فوج فوج از دین اسلام بیرون میروند و این را باید رد برنامه ای جست که یهود طراح آن بود.در این قسمت بعنوان بخش پایان یمیپردازیم به برخی نظران  تعجب آور و بدون عقل وهابیت و و با این نظرات انسان نمیداند که وهابیت به چه دل خوش کردند که این همه تبلیغ مذهبشان را میکنند!!!! البته کسی نمیخواهد به چگونگی احکام شرعی آنان انتقاد کنندآنها مثل دیگر مذاهب به خود آنان مربوط است  اما وقتی آنها با این احکان قتل مسلمین و شیعه را مباح میداند و اموال و ناموس  آنها را را جرئ غنایم جنگی میدانند راهی جز آگاهی دادن مردم نیسحال بدانید که چونه وهابیت با کوچکترین گناه قتل مسلمین را واجب میدانند:آیا این همان اسلام امریکایی نیست :برخی ازاعتقادات وهابیت: دست کشیدن به پرده کعبه و تبرک به آن بدعت و حراام است*  قرائت قرآن بذ مردگان شرک است*   رفتن به غار حرا بدعت و حرام است*   ذکر با تسبیح بدعت است*    آغار نمودن جلسات با قرآن بدعت است*   قرائت قرآن و دعا بصورت دست جمعی بدعت است*  (مبسوط سرخسی ج 1ص40):نماز خواندن پشت سر هر فاسق و فاجری چه از صحابه باشد چه از تابعین جایز است**  آیات جهاد و شهادت از کتب درسی در کویت و عربستان و پاکستان... به دستور آمریکا حذف شده است*  جنبش اخوان المسلمین و جنبش مختار و جنبش حماس و جنبش سید قطب(رهبر بزرگ اخوانالمسلمین) حرام است و اینان مشرکند*   ریختن خون سید حسن نصر الله مباح است*   خون کسی که بر علیه اسرلویل تظاهرات کند مباح است*  دعا کردن برای حزب الله لبنان حرام است*    اگر کسی بواسطه شغلش نمازش تا غروب آفتاب تاخیر بیفتد و قضا شود به اجماع علمای وهابی قتلش واجب است*   هرگز به پیامبر یا محمد نگویید سیدنا و بحق محمد نگویید یا محمد گفتن شرک است به قبر او دست نزنید در کنار قبر او نماز نخوانید برای او جشن میلاد نگیرید که اینها هه بت هستند  و خونتان مباح میشود*در کتا منهاج السنه ج2 ص240 آمده:خداوند با این چشم قابل دیدن اسن(در حالیکه این خلاف آیات قرآن است)*در کاب(التاسیس فی رد اساس التقدیس)آمده:اگر خداوند بخواهد میتوند روی پشت مگسی بنشیند.!!!!*  ابویعلا(از قدیس های وهابی)میگوید:پیامبر هنگام ملاقات با خدا  خدا را دید درحالیکه  خداوند نوجوانی بود که موی صورت او در نیامده بود و موی سرش فرفری بود و دارای آلات و زینت بود!!!!!*  درکتاب خلاصة الکلام ص 230آمده:گناه زن فاحشه کمتر از کسی است که بر روی مناره صلوات میفرستد*   همه قبور را از نماد شرک پاک کردیم فقط بت بزرگ مانده  یعنی بارگاه پیامبر بت بزرگ است*دختران جوان و زنان شوهردار میتوانند برای ارضاء شهوت جنسی تروریستها در سوریه بروند و برای آنها جهاد محسوب میشود*

*والسلام علیکم*

این مطالب خلاصه ای از بروشوری است که در جمع همایش مبلغان(10/8/92)در حوزه علمییه فیضیه قم در بین روحانیون توزیع شده-

و این بروشور خلاصه ای از حدود 50 کتاب و سخنرانی و مقاله میباشد.

یاعلی

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودی نداری!

تالار های اسلام شناسی وشیعه شناسی

 

 

دوشنبه 26 خرداد 1393  2:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها