0

سخن گفتن پاچه مسموم گوسفند با پیامبر

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

سخن گفتن پاچه مسموم گوسفند با پیامبر

سخن گفتن پاچه مسموم گوسفند با پیامبر
امام حسن عسکری علیه‏السلام از امام هادی علیه‏السلام نقل می‏کند که فرمود: 
و اما سخن گفتن پاچه زهرآگین گوسفند با پیامبر صلی الله علیه و آله این است: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگ خیبر، با پیروزی به مدینه برگشت، یک زن یهودی - که اظهار ایمان می‏کرد - خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، و پاچه مسموم بریان شده گوسفندی را جلوی پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت. 
پیامبر فرمود: این چیست؟ گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! در نبرد با خیبریان - که مردان شجاعی داشتند - نگرانت بودم، و این از گوسفندی است که آن را همچون فرزند خودم پرورش دادم، و می‏دانم که گوشت بریان پاچه گوسفند را بیش از هر خوراک دیگر دوست داری، از این رو با خدا نذر کردم که: اگر تو را از گزند آنان حفظ کند، آن را ذبح کنم، و از پاچه بریانش اطعامت کنم، اینک که خداوند تو را به سلامت داشته، و بر آنان پیروز کرده است، این را آورده‏ام تا به نذرم عمل کرده باشم. در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله، براء بن معرور، و علی بن ابی‏طالب، نیز حضور داشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نان بیاورید، نان آوردند، براء بن معرور دست برد، لقمه‏ای گرفت، و در دهان گذاشت: علی علیه‏السلام فرمود: براء! بر پیامبر سبقت نگیر. براء که بادیه نشین بود گفت: ای علی! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله را بخیل می‏دانی؟ 
علی علیه‏السلام فرمود: پیامبر را بخیل نمی‏دانم، بلکه از باب احترام و تکریم او، من، و تو، و هیچ کس حق ندارد که در هیچ کاری بر او سبقت گیرد. 
براء گفت: من که پیامبر را بخیل نمی‏دانم. علی فرمود: من برای این [که تو می‏پنداری]، آن را نگفتم، بلکه این خوراک را این زن یهودی آورده که او را نمی‏شناسیم، اگر به فرمان پیامبر بخوری، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار می‏شوی، علی علیه‏السلام این را می‏فرمود، و براء لقمه را می‏جوید، که [ناگهان] پاچه مسموم به سخن آمد و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله! مرا نخور، زیرا آغشته به زهرم، و براء به حالت مرگ افتاد، و مرد. 
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: زن را بیاورید، چون آوردند فرمود: چرا این کار را کردی؟ 
زن گفت: تو مرا بی‏کس و تنها کردی، پدر، عمو، برادر، همسر، و فرزندم را کشتی، من این کار را کردم، و گفتم: اگر پادشاه [جاه طلب] باشد، از او انتقام می‏گیرم، و اگر چنانکه خود می‏گوید، پیامبری است که وعده فتح مکه و پیروزی دارد، خدا او را از خوردن آن بازمی‏دارد، و زیانی نمی‏بیند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای زن! راست گفتی، مرگ براء نیز به زیان تو نیست، زیرا خداوند او را با سبقت بر پیامبر صلی الله علیه و آله آزمود، و اگر به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله می‏خورد، از زیان و زهرش در امان می‏ماند. 
سپس فرمود: بگویید سلمان، مقداد، عمار، صهیب، ابوذر، بلال، و... تا ده نفر از بهترین اصحاب خود را نام برد - بیایند و علی علیه‏السلام نیز با ایشان بود. 
چون آمدند فرمود: اطراف [سفره] پاچه بریان شده بنشینید، و دست خود را بر آن نهاد، و این دعا را بر آن خواند، به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خدای شفابخش، به نام خدای کفایت کننده، به نام خدای عافیت دهنده، به نام خدایی که با [یاد و] نام او، هیچ چیز، و هیچ بیماری [و آفتی] در زمین و آسمان، ضرر نمی‏زند، و او شنوای داناست. پس فرمود: به نام خدا بخورید، و خود و آنان خوردند تا سیر شدند، و بر آن آب آشامیدند. سپس فرمود: تا آن زن را نگهدارند، چون روز دوم شد، [فرمود تا همه حاضر شدند، و] آن زن را آوردند، پیامبر فرمود: آیا اینان در حضور تو از آن نخوردند؟ می‏بینی که خداوند چگونه پیامبر و اصحابش را حفظ کرد؟ آن زن گفت: ای رسول خدا! تاکنون در پیامبری تو شک داشتم، اینک یقین پیدا کردم که تو به حق، پیامبر خدایی، پس شهادت می‏دهم که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست که یگانه و بی‏شریک است، و تو به راستی، بنده و رسول خدایی. و [از آن پس] اسلام این زن، نیکو شد. 


و قال علیه‏السلام أیضا: 
قال علی بن محمد علیهماالسلام: و أما کلام الذراع المسمومة، فان رسول الله صلی الله علیه و آله لما رجع من خیبر الی المدینة، و قد فتح الله له، جاءته امرأة من الیهود قد أظهرت الایمان، و معها ذراع مسمومة مشویة، فوضعتها بین یدیه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله ما هذه؟ 
قال له: بأبی أنت و أمی، یا رسول الله! همنی أمرک فی خروجک الی خیبر، فانی علمتهم رجالا جلدا، و هذا حمل کان لی ربیته أعده کالولد لی، و علمت أن أحب الطعام الیک الشواء، و أحب الشواء الیک الذراع، فنذرت لله لئن [سلمک الله منهم لأذبحنه، و لأطعمنک من شواء ذراعه، و الآن فقد] سلمک الله منهم، و أظفرک بهم، فجئت بهذا لأفی بنذری. 
و کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله البراء بن معرور و علی بن أبی‏طالب علیه‏السلام، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ائتوا بخبز، فأتی به فمد البراء بن معرور یده و أخذ منه لقمة، فوضعها فی فیه، فقال له علی بن أبی‏طالب علیه‏السلام: یا براء! لا تتقدم [علی] رسول الله صلی الله علیه و آله. 
فقال له البراء: و کان أعرابیا: یا علی کأنک تبخل رسول الله صلی الله علیه و آله؟! 
فقال علی علیه‏السلام: ما أبخل رسول الله صلی الله علیه و آله، و لکنی أبجله، و أوقره، لیس لی و لا لک و لا لأحد من خلق الله أن یتقدم رسول الله صلی الله علیه و آله بقول، و لا فعل، و لا أکل، و لا شرب. فقال البراء: ما أبخل رسول الله صلی الله علیه و آله. 
فقال علی علیه‏السلام: ما لذلک قلت، و لکن هذا جاءت به هذه، و کانت یهودیة، ولسنا نعرف حالها، فاذا أکلته بأمر رسول الله صلی الله علیه و آله فهو الضامن لسلامتک منه، و اذا أکلته بغیر اذنه وکلت الی نفسک. 
یقول علی علیه‏السلام هذا، و البراء یلوک اللقمة، اذ أنطق الله الذراع، فقالت: یا رسول الله! لا تأکلنی، فانی مسمومة، وسقط البراء فی سکرات الموت، و لم یرفع الا میتا. 
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ایتونی بالمرأة، فأتی بها، فقال لها: ما حملک علی ما صنعت؟ فقالت: و ترتنی وترا عظیما، قتلت أبی، و عمی، و أخی، و زوجی، و ابنی ففعلت هذا، و قلت: ان کان ملکا فسأنتقم منه،و ان کان نبیا کما یقول: وقد وعد فتح مکة و النصر و الظفر، فسیمنعه الله، و یحفظه منه، و لن یضره. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أیتها المرأة! لقد صدقت، ثم قال لها رسول الله صلی الله علیه و آله: لا یضرک موت البراء، فانما امتحنه الله لتقدمه بین یدی رسول الله، و لو کان بأمر رسول الله أکل منه لکفی شره وسمه، ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ادع لی فلانا [و فلانا]، و ذکر قوما من خیار أصحابه منهم سلمان و المقداد و عمار و صهیب و أبوذر و بلال، و قوم من سائر الصحابة تمام عشرة، و علی علیه‏السلام حاضر معهم. 
فقال صلی الله علیه و آله: اقعدوا، و تحلقوا علیه، فوضع رسول الله صلی الله علیه و آله یده علی الذراع المسمومة و نفث علیه، و قال: [بسم الله الرحمن الرحیم]، بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شی‏ء، ولا داء فی الأرض، و لا فی السماء، و هو السمیع العلیم. ثم قال صلی الله علیه و آله: کلوا علی اسم الله، فأکل رسول الله، و أکلوا حتی شبعوا، ثم شربوا علیه الماء، ثم أمر بها فحبست، فلما کان فی الیوم الثانی جی‏ء بها، فقال صلی الله علیه و آله: ألیس هؤلاء أکلوا [ذلک] السم بحضرتک، فکیف رأیت دفع الله عن نبیه و صحابته؟ فقالت: یا رسول الله! کنت الی الآن فی نبوتک شاکة، و الآن فقد أیقنت أنک رسول الله حقا، فأنا أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أنک عبده و رسوله [حقا] و حسن اسلامها [1] . 

پی نوشت ها:
[1] التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه‏السلام: 177 ح 85، بحارالأنوار 17: 137. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
سه شنبه 9 اردیبهشت 1393  12:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها