امام حسن عسکری علیهالسلام از امام هادی علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
و اما سخن گفتن پاچه زهرآگین گوسفند با پیامبر صلی الله علیه و آله این است: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگ خیبر، با پیروزی به مدینه برگشت، یک زن یهودی - که اظهار ایمان میکرد - خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، و پاچه مسموم بریان شده گوسفندی را جلوی پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت.
پیامبر فرمود: این چیست؟ گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! در نبرد با خیبریان - که مردان شجاعی داشتند - نگرانت بودم، و این از گوسفندی است که آن را همچون فرزند خودم پرورش دادم، و میدانم که گوشت بریان پاچه گوسفند را بیش از هر خوراک دیگر دوست داری، از این رو با خدا نذر کردم که: اگر تو را از گزند آنان حفظ کند، آن را ذبح کنم، و از پاچه بریانش اطعامت کنم، اینک که خداوند تو را به سلامت داشته، و بر آنان پیروز کرده است، این را آوردهام تا به نذرم عمل کرده باشم. در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله، براء بن معرور، و علی بن ابیطالب، نیز حضور داشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نان بیاورید، نان آوردند، براء بن معرور دست برد، لقمهای گرفت، و در دهان گذاشت: علی علیهالسلام فرمود: براء! بر پیامبر سبقت نگیر. براء که بادیه نشین بود گفت: ای علی! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله را بخیل میدانی؟
علی علیهالسلام فرمود: پیامبر را بخیل نمیدانم، بلکه از باب احترام و تکریم او، من، و تو، و هیچ کس حق ندارد که در هیچ کاری بر او سبقت گیرد.
براء گفت: من که پیامبر را بخیل نمیدانم. علی فرمود: من برای این [که تو میپنداری]، آن را نگفتم، بلکه این خوراک را این زن یهودی آورده که او را نمیشناسیم، اگر به فرمان پیامبر بخوری، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار میشوی، علی علیهالسلام این را میفرمود، و براء لقمه را میجوید، که [ناگهان] پاچه مسموم به سخن آمد و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله! مرا نخور، زیرا آغشته به زهرم، و براء به حالت مرگ افتاد، و مرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: زن را بیاورید، چون آوردند فرمود: چرا این کار را کردی؟
زن گفت: تو مرا بیکس و تنها کردی، پدر، عمو، برادر، همسر، و فرزندم را کشتی، من این کار را کردم، و گفتم: اگر پادشاه [جاه طلب] باشد، از او انتقام میگیرم، و اگر چنانکه خود میگوید، پیامبری است که وعده فتح مکه و پیروزی دارد، خدا او را از خوردن آن بازمیدارد، و زیانی نمیبیند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای زن! راست گفتی، مرگ براء نیز به زیان تو نیست، زیرا خداوند او را با سبقت بر پیامبر صلی الله علیه و آله آزمود، و اگر به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله میخورد، از زیان و زهرش در امان میماند.
سپس فرمود: بگویید سلمان، مقداد، عمار، صهیب، ابوذر، بلال، و... تا ده نفر از بهترین اصحاب خود را نام برد - بیایند و علی علیهالسلام نیز با ایشان بود.
چون آمدند فرمود: اطراف [سفره] پاچه بریان شده بنشینید، و دست خود را بر آن نهاد، و این دعا را بر آن خواند، به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خدای شفابخش، به نام خدای کفایت کننده، به نام خدای عافیت دهنده، به نام خدایی که با [یاد و] نام او، هیچ چیز، و هیچ بیماری [و آفتی] در زمین و آسمان، ضرر نمیزند، و او شنوای داناست. پس فرمود: به نام خدا بخورید، و خود و آنان خوردند تا سیر شدند، و بر آن آب آشامیدند. سپس فرمود: تا آن زن را نگهدارند، چون روز دوم شد، [فرمود تا همه حاضر شدند، و] آن زن را آوردند، پیامبر فرمود: آیا اینان در حضور تو از آن نخوردند؟ میبینی که خداوند چگونه پیامبر و اصحابش را حفظ کرد؟ آن زن گفت: ای رسول خدا! تاکنون در پیامبری تو شک داشتم، اینک یقین پیدا کردم که تو به حق، پیامبر خدایی، پس شهادت میدهم که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست که یگانه و بیشریک است، و تو به راستی، بنده و رسول خدایی. و [از آن پس] اسلام این زن، نیکو شد.
و قال علیهالسلام أیضا:
قال علی بن محمد علیهماالسلام: و أما کلام الذراع المسمومة، فان رسول الله صلی الله علیه و آله لما رجع من خیبر الی المدینة، و قد فتح الله له، جاءته امرأة من الیهود قد أظهرت الایمان، و معها ذراع مسمومة مشویة، فوضعتها بین یدیه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله ما هذه؟
قال له: بأبی أنت و أمی، یا رسول الله! همنی أمرک فی خروجک الی خیبر، فانی علمتهم رجالا جلدا، و هذا حمل کان لی ربیته أعده کالولد لی، و علمت أن أحب الطعام الیک الشواء، و أحب الشواء الیک الذراع، فنذرت لله لئن [سلمک الله منهم لأذبحنه، و لأطعمنک من شواء ذراعه، و الآن فقد] سلمک الله منهم، و أظفرک بهم، فجئت بهذا لأفی بنذری.
و کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله البراء بن معرور و علی بن أبیطالب علیهالسلام، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ائتوا بخبز، فأتی به فمد البراء بن معرور یده و أخذ منه لقمة، فوضعها فی فیه، فقال له علی بن أبیطالب علیهالسلام: یا براء! لا تتقدم [علی] رسول الله صلی الله علیه و آله.
فقال له البراء: و کان أعرابیا: یا علی کأنک تبخل رسول الله صلی الله علیه و آله؟!
فقال علی علیهالسلام: ما أبخل رسول الله صلی الله علیه و آله، و لکنی أبجله، و أوقره، لیس لی و لا لک و لا لأحد من خلق الله أن یتقدم رسول الله صلی الله علیه و آله بقول، و لا فعل، و لا أکل، و لا شرب. فقال البراء: ما أبخل رسول الله صلی الله علیه و آله.
فقال علی علیهالسلام: ما لذلک قلت، و لکن هذا جاءت به هذه، و کانت یهودیة، ولسنا نعرف حالها، فاذا أکلته بأمر رسول الله صلی الله علیه و آله فهو الضامن لسلامتک منه، و اذا أکلته بغیر اذنه وکلت الی نفسک.
یقول علی علیهالسلام هذا، و البراء یلوک اللقمة، اذ أنطق الله الذراع، فقالت: یا رسول الله! لا تأکلنی، فانی مسمومة، وسقط البراء فی سکرات الموت، و لم یرفع الا میتا.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ایتونی بالمرأة، فأتی بها، فقال لها: ما حملک علی ما صنعت؟ فقالت: و ترتنی وترا عظیما، قتلت أبی، و عمی، و أخی، و زوجی، و ابنی ففعلت هذا، و قلت: ان کان ملکا فسأنتقم منه،و ان کان نبیا کما یقول: وقد وعد فتح مکة و النصر و الظفر، فسیمنعه الله، و یحفظه منه، و لن یضره. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أیتها المرأة! لقد صدقت، ثم قال لها رسول الله صلی الله علیه و آله: لا یضرک موت البراء، فانما امتحنه الله لتقدمه بین یدی رسول الله، و لو کان بأمر رسول الله أکل منه لکفی شره وسمه، ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ادع لی فلانا [و فلانا]، و ذکر قوما من خیار أصحابه منهم سلمان و المقداد و عمار و صهیب و أبوذر و بلال، و قوم من سائر الصحابة تمام عشرة، و علی علیهالسلام حاضر معهم.
فقال صلی الله علیه و آله: اقعدوا، و تحلقوا علیه، فوضع رسول الله صلی الله علیه و آله یده علی الذراع المسمومة و نفث علیه، و قال: [بسم الله الرحمن الرحیم]، بسم الله الشافی، بسم الله الکافی، بسم الله المعافی، بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء، ولا داء فی الأرض، و لا فی السماء، و هو السمیع العلیم. ثم قال صلی الله علیه و آله: کلوا علی اسم الله، فأکل رسول الله، و أکلوا حتی شبعوا، ثم شربوا علیه الماء، ثم أمر بها فحبست، فلما کان فی الیوم الثانی جیء بها، فقال صلی الله علیه و آله: ألیس هؤلاء أکلوا [ذلک] السم بحضرتک، فکیف رأیت دفع الله عن نبیه و صحابته؟ فقالت: یا رسول الله! کنت الی الآن فی نبوتک شاکة، و الآن فقد أیقنت أنک رسول الله حقا، فأنا أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أنک عبده و رسوله [حقا] و حسن اسلامها [1] .
پی نوشت ها:
[1] التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیهالسلام: 177 ح 85، بحارالأنوار 17: 137.