0

خواب هند

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

خواب هند

در بعضي از کتب معتبره روايت شده است که هند زن يزيد گفت: وقتي سر شهداي کربلا را به شام آوردند، شبي در خواب ديدم که دري از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملايکه نازل شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسين عليه‏السلام ايستادند و گفتند: «السلام عليک يا اباعبدالله، السلام عليک يابن رسول الله». ناگاه ديدم ابري از آسمان پايين آمد در حالي که مردان زيادي روي ابر بودند و در ميان ايشان مردي بود در نهايت نور و صفا، وقتي آن ابر روي زمين رسيد، آن مرد دويد و خود را به آن سر منور رسانيد. او لب و دندان آن سر را مي‏بوسيد و نوحه و زاري مي‏کرد و مي‏گفت: اي فرزند عزيزم! تو را از آب فرات منع کردند: مگر تو را نشناختند؟ من جد تو هستم، رسول خدا و اين پدر تو است علي مرتضي و اين برادر تو است حسن مجتبي و اين‏ها عموهاي تواند، جعفر طيار و عقيل و حمزه و عباس و يک يک اهل بيت عليهم‏السلام را نام مي‏برد. هند گفت: من از وحشت، هراسان و ترسان بيدار شدم. وقتي نزد سر آن بزرگوار رفتم، ديدم که نور از آن سر منور به آسمان بالا مي‏رفت. رفتم يزيد را بيدار کنم و او را از خواب خود مطلع گردانم، او را در جاي خود نيافتم.هنگامي که جست و جو کردم ديدم که به خانه‏ي تاريکي رفته و رو به ديوار نشسته و در نهايت بيم و اندوه و خوف مي‏گويد: من را با حسين عليه‏السلام چه کار بود؟ وقتي خوابم را برايش تعريف کردم غم و بيم او دو چندان شد. سپس سر به زير افکند و جواب نداد. 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393  5:27 PM
تشکرات از این پست
Tachberdee
دسترسی سریع به انجمن ها