0

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

 

مقدمه

انسان با اولین گریه های کودکانه پا به دنیایی که می گذارد که آمیزه ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم است که در انبوه غم ها و شادی ها، زندگی را تلخ یا شیرین تجربه کند. شاعران و عارفان ایران زمین فراتر از غم و شادی به دوست می اندیشند و با این حال به عنوان یک انسان در گیر و دار این و آن روز گار می گذرانند. در این مقاله ابتدا به بررسی اجمالی موضوع غم و شادی در اندیشه و تفکرات شاعران قبل از مولانا پرداخته ایم و در ادامه به شکلی ویژه به مولانا پرداخته ایم و سروده های ارزشمند شاعرعارف را از این منظر مورد نقد و بررسی قرار داده ایم. تعالیم متفاوت شمس از یکسو و منش عارفانه مولانا و شور و شوق روحانی وی از سوی دیگر، او را در ردیف شادمانه ترین عارفان ایران زمین قرار داده است. زیر و بم مترنم غزلیات شمس و شور و حال ریخته در این اثر جاوید ، حاصل سماع روح شاعر در بیکرانه هاست و شاید همین دقیقه عمیق است که او را از خیل شاعران اندوه سرای سده های سوم تا دهم متفاوت کرده است. در این نوشته ما چند و چون ذهن و زبان مولوی کاویده ایم تا راز و رمز این شادی و انبساط خاطر را پیش چشم خواننده آوریم. در این میان از جبر و اختیار می گوییم و تفاوت آشکار مولانا را با دیگر شاعران همردیف او بیان خواهیم کرد. مولوی را در اختیار یا جبری عارفانه غوطه ور خواهیم دید و باز این از دو منظر وجد و حال عارفانه او را به تماشا خواهیم نشست. ردیابی اندیشه های شمس و بروز شادمانگی های این پیر عارف در آثار مولانا، ما را به دریافت منشاء و مبداء سرمستی های مولانا رهنمون خواهد شد. مقایسه مولانا و خواجه اهل راز حافظ از این زاویه قابل نامل است و بررسی این تنوع و تفاوت گوشه هایی دیگر از شخصیت این دو شاعر بزرگ عارف را بر ما خواهد نمود. این مقاله بهانه ای است تا از زبان آهنگین مولانا اشعار و غزلیاتی را نمونه آوریم و خواننده را در این ترنم جاوید با خود هم نوا سازیم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

 

پیش در آمد

انعکاس صریح اندیشه های زروانی ، مسیحی ، مانوی ، هندی و...در آثار شاعران و نویسندگان قرون بعد از اسلام به خلق اندیشه های جبرگرا انجامیده است . اشعار اولین شاعران پارسی گو ، از جمله محمد بن وصیف ، فیروز مشرقی ، ابوسیلک گرگانی و شاعران دوره های بعد از این گونه تفکرات بی تأثیر نبوده است .

کریستین سن می نویسد : در تحت تأثیر تفکرات جدید ( یعنی افکار مسیحی ، مانوی ، هندی ) آن خوش بینی که بنیان دین زردشتی و محرک مردمان به کار و کوشش بود پژمرده و گسیخته شد . میل زهد و ترک دنیا که در فرقه های مخالف آیین زردشت ، رواجی تمام داشت رفته رفته وارد آیین زردشتیان گردید و بنیان این دیانت را برانداخت .. در این وقت زروانیت که در عهد ساسانی شیوعی یافته بود موجب شد که مردمان اعتقاد به جبر پیدا کرده و این اعتقاد به منزله زهری جانگزای بود که روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد .

توجهات خاص فردوسی بزرگ به فرهنگ ایرانی ، شعر او را در دو راهة تفکرات زروانی و مزدایی قرار داده است . خرد وزری پیرطوس ، او را از ابراز نظرات عاطفی افراطی و احساسی باز داشته و او به فراخور موضوع ، در اوایل یا ما بین داستان خود به بیان موضوعاتی می پردازد که رنگ و بویی کاملا عبرت آمیز و اندیشه ور دارد . بی اعتباری دنیا ، کوتاهی عمر ، جدال با سرنوشت و زمان ، از مهمترین موضوعات مطرح شده در اشعار اوست .

بیا تا به شادی دهیم و خوریم

چو گاه گذشتن بود بگذریم

چه بندی دل اندر سرای سپنج

چه نازی به گنج و چه نالی زرنج

 

تأثیرات زبان و اندیشه حکیم خراسان بر شاعران دوره های بعد خصوصا خیام نیشابوری کاملا مسلم و آشکار است :

خیام نیشابوری به دلایلی معروفترین شاعر این حوزه به شمار می رود . عدم عدول خیام از چنین اندیشه هایی و تأکید تمام او بر چنین تفکرات عبرت آمیز ،‌در عین حال یأس آلوده و سیاه ، او را به عنوان شاعری صاحب سبک معرفی کرده است . چون و چرا در کار خلقت ، انکار برخی از مبانی دینی و اعتقادی ، جبرگرایی ، ناتوانی انسان در برابر مرگ از مؤلفه های معنایی شعر خیام به شمار می رود . خیام انسان را از درک راز و رموز هستی عاجز دانسته و او را به شادخواری و لذت جویی دعوت می‌کند :

تا کی غم این خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

 

گروهی در تعداد رباعیات خیام و حتی در اینکه شخصی به نام خیام اصولا وجود داشته است یا نه تردید روا داشته اند . به عقیده ما حتی اگر چنانکه برخی اذعان کرده اند خیام وجود خارجی نداشته باشد اما چیزی تحت عنوان تفکرات خیامی وجودی کاملا آشکار و مسلم دارد . تفکراتی که در قرون بعد ، شعرشاعرانی چون حافظ ، سعدی ، جامی ، صائب و دیگران را تحت تأثیر قرار داده است .

ابوبکر عتیق نیشابوری همشهری خیام ، در قصص قرآن و در بیان خلقت آدم و با اعتقادی راسخ این واژگان را رقم می زند : آنگاه خدای تعالی بر آن گل آدم (ع) چهل روز باران اندوهان بارید تا آغشته گشت و آنگاه یک ساعت باران شادی بر آن بارید .

سالها بعد ، رشید الدین میبدی که آموخته های خود از پیر مناجات خواجه عبداله انصاری را بر بیاض کاغذ می ریخت در کشف الاسرار خود چنین نوشت : در فراق دوست چندان گریستن باید که وهمت چنان افتد که با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد .

عطار نیشابوری برتری انسان بر قدسیان را وجود درد در آدمی می داند :

قدسیان را عشق هست و درد نیست

درد را جز آدمی در خورد نیست

هر که او خواهان درد کار نیست

از درخت عشق بر خوردار نیست

گر تو هستی اصل عشق و مرد راه

درد خواه و درد خواه و درد خواه

نظامی گنجوی در همان زمان در مکانی دور از عطار ،‌به نظم منظومه های سراسر غم و شادی خود می پردازد . وی اگر چه با وصف مناظر شادی و بزم ، شاعری شادمان و طربناک به نظر می آید اما نه غم و نه شادی هیچیک را شایسته دل بستن نمی داند :

رها کن غم که دنیا غم نیارزد

مکن شادی که شادی هم نیارزد

مقیمی را که این دروازه باید

غم و شادیش را اندازه باید

از آن سو ، خاقانی شروانی دیگر شاعر سبک آذربایجانی با زبانی سترگ مرثیه خوان زندگی است . مرثیه کافی الدین و مرگ فرزند ، عبرت آموزی های ایوان مداین و قصیده ای که در غم نان پرداخته است هرگز او را از شادمانگی رخساره صبح غافل نکرده است :

مرا صبحدم شاهد جان نماید

دم عاشق و بوی پاکان نماید

مگر صبح بر اندکی عمر خندد

که دارد دم سرد و خندان نماید

افصح المتکلمین سعدی شیرازی شاعری عاشق است و آنگاه که به تغزل می پردازد جز خوبی و زیبایی معشوق نمی بیند .

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

سعدی آنگاه که به اجتماع رجوع می کند و به نگارش گلستان می پردازد از نگاهی واقع بینانه تر برخوردارست و شادی و غم و تلخ و شیرین زندگی در زبانی عبرت آمیز و پند آموز به تصویر می‌کشد. با اینهمه اوضاع نابسامان عصر چنگیز حتی این شاعر مسافر و گریز پای را از تبعات خود مصون نداشته است . تأثیر نابسامانیهای اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر تفکرات اشعری سعدی که حاصل آموخته های وی از نظامیه بغداد است او را به سرودن اشعاری سراسر عجز و دلتنگی وادار کرده است :

بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان

به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

 

ما بین آسمان و زمین جای عیش نیست

یک دانه چون جهد از سنگ آسیا

 

غم شربتی ز خون دلم نوش کرده و گفت

این شادی کسی که در این دوره خرم است

 

با همه این احوال ، سعدی شاعری عارف است و در این مقام کلامی دیگر گونه تر را ارائه می کند :

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

ساقیا باده بده ساقی آن کاین غم از اوست

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

دوشنبه 8 اردیبهشت 1393  1:42 PM
تشکرات از این پست
Tachberdee
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:غم وشادی در اندیشه ی مولانا

راز و رمز شادمانگی مولانا

برای پاسخ به این سؤال فرازهایی از مقالات شمس را از نظر می گذرانیم و بعد به تحلیل موضوع می پردازیم : شمس تبریزی در انتقاد از اندیشه های یأس آلود و انحصار طلب فلسفی می گوید : شمس جهت نور خداست ، فلسفیک مانده بالای هفت فلک ، میان فضا و خلاء ، فلسفیک گوید عقول عشره است و همه ممکنات را محصور کرده ، عالم فراخ خدا را چگونه در حقه ای کرده . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)

شمس معتقد است که : عالم بس بزرگ و فراخ است . تو در حقه کردی که همین است که عقل من ادراک می کند .. در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست . در اندرون من بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است که بی آن بشارت شادند . اگرهر یکی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی که راضی نشوندی که ما این را چه کنیم . ما را گشاد اندرون می باید .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)

ثمره این گشاد اندرون و بشارت و سرور و بهجت که در وجود سراسر اشتیاق شمس موج می زند آن شادی بیکران و طرب فسون سازی است که با تلالو خیره کننده خود فضای شعر مولانا را پر کرده است .

شمس در جایی دیگر می گوید : دلی را کز آسمان دایره افلاک بزرگتر و فراخ تر و لطیف تر و روشن تر است بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود زندان کردن . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 180)

وی در این مقام حتی در حدیثی نبوی پیچیده است و به نقد آن پرداخته است : در هیچ حدیث پیغامبر (ص) نپیچیدم الا این حدیت که الدنیا سجن المؤمن چون من هیچ سجن نمی بینیم . می گویم سجن کو ؟ (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 181)

و در جایی دیگر می گوید : مرا از این حدیث عجب می آید که الدنیا سجن المؤمن که من هیچ سجن ندیدم ، همه خوشی دیدم ،‌همه عزت دیدم ، همه دوست دیدم .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 182)

وی در دو جایگاه دیگر نیز به تحلیل این حدیث پرداخته و البته توجیهی نیزدر نهایت برای آن ارائه می کند .

این عشق و شور و حال و وجد و شادمانگی ، بی گمان سراپای وجود مولوی را که به آن پیر سرخ روی عشقی زبانزد می ورزد آکنده است . او خود به این امر معترف است که :

شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او

شعر من صف ها زده چون بندگان بی اختیار

 

دقایق کلام شمس اینگونه در کلام ملای روم جلوه یافته است :

تو ز ضعف خود مکن در من نگاه

بر تو شب بر من همین شب چاشتگاه

بر تو زندان بر من این زندان چون باغ

عین مشغولی مرا گشته فراغ

 

اندیشه های خیامی اگر به شادی های مبتذل و خوش گذرانی ها و لذت جویی های اپیکوریستی می انجامد این گونه نگاه دقیق و موشکافانه عارفانه به نوعی شادمانی منطقی و خردمندانه منتهی می شود :

هر که را پر غم و ترش دیدی

نیست عاشق و زان ولایت نیست

 

اگر تو عاشقی غم را رها کن

عروسی بین و ماتم را رها کن

 

در خانه غم بودن از همت دون باشد

و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

 

وی باز، با زبانی پر آهنگ و مترنم ، این شادی روحانی را اینگونه به تصوی می کشد :

مسجد اقصاست دلم ، جنت مأواست دلم

حور شده ،‌ نور شده ، جمله آثارم از او

قسمت گل خنده بود ، گریه ندارد چه کند ؟

سوسن و گل می شکند در دل هشیارم از او

خانه شادی است دلم ، غصه ندارم چه کنم ؟

هر چه به عالم ترشی ، دورم و بیزارم از او

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 9 اردیبهشت 1393  1:01 PM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:غم وشادی در اندیشه ی مولانا

مولوی به طرف کمال مطلق روی آورده، به اوج زیبایی مجرد می پرد، به سوی بی سویی، به لامکان و لایتناهی، به طرف حقیقت وجود که همة کائنات را گرم و روشن کرده است می رود. موسیقی دیوان شمس که در هیچ دیوان غنایی دیگر یافت نمی شود از همین جا سرچشمه می گیرد.

مقصود از موسیقی، تنها "وزن" و آهنگ غزل های مولانا نیست که در کمتر دیوانی نظیر آن را می توان یافت.

"مولانا موسیقی می دانسته و رباب می زده و حتی در رباب اختراعی داشته است. دانستن موسیقی که در حقیقت مایة وزنست به مولانا این سرمایه را داده است که در اشعار خویش تفنن کرده و بیش از هر شاعری اوزان گوناگون در غزل آورده است".

به عقیدة آقای فروزانفر "3500 غزل مولانا در 55 بحر ساخته شده که هیچ یک از شعرا این اندازه در اوزان توسعه نداده‌اند. تمام اوزانی که در شعر قدیم وجود داشته و به قول شمس قیس بعضی از آنها جزو اوزان متروکه است در دیوان شمس هست و بهتر از اوزان معموله ساخته است . . . "

چه بسیاری از این غزل ها توأم با آهنگ موسیقی سروده شده است و علت موجدة آنها را هماهنگی با ضرب باید فرض کرد، باید غزل های زیر و اوزان ضربی دیگر که در دیوان شمس فراوانست.

نور دل ما، روی خوش تو

بال و پر ما، خوی خوش تو

 

با من صنما، دل یک دله کن

گر سر ننهم، آنگه گله کن

 

حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو

وندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو

 

ای هوس های دلم بیا بیا بیا بیا

ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا

از ره و منزل مگو، دیگر مگو دیگر مگو

ای تو راه و منزلم، بیا بیا بیا بیا

 

عالم زمن پر، من تهی

از کثرت و از انبوهی

گه مبتدی گه منتهی

هذا جنون العاشقین

( همان صص،23-‌20)

 

دیوان شمس دریاست، آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است، مثل دریا پر از موج، پر از کف، پر از باد است. مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است. مثل دریا آیینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعة مهر و ماه و آفرینندة نقش های غروب است. مثل دریا از حرکت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام، دنیایی پر از تپش و پر از تلاش دارد.

دیوان شمس دیوان شعر نیست غوغای یک دریای متلاطم طوفانی است. دیوان شمس انعکاس یک روح غیر آرام و پر از هیجان و لبریز از شور و جذبه است. (همان صص، 29-28).

شعر در زبان مولوی هجوم معانی و خروش مفاهیم تعبیرناپذیر است.

خون چو می جوشد منش از شعر رنگی می زنم (همان ص، 30)

مولوی وارسته و مجذوب زیبایی است،.

گویی یک نوع تصلب در عقاید مذهبی و تصوراتی هراس انگیز نسبت به عالم بالازهاد و مرتاضین،همچنین پاره ای از متصوفین خشک مانند صوفیان قرن های نخستین هجری، را رنج می دهد. رویایی پریشان و مشوش از جهان مافوق الطبیعه ذهن تب آلود آنها را در شکنجه گذاشته است. صورت ازلی- صورتی که در رویاهای جلال الدین زیبایی مطلق و سراسر فیض و رحمت و شبیه همان تصویری است که در ذهن حضرت مسیح از پدر آسمانی موجود بود- در دماغ تب دار آنان و قیافه خشمگین جباری کینه توز و خداوندی عبوس و پر تقاضا مبدل می گردد.

آن موجود منتقم جبار که از بیم خشم او اشک خواجه حسن بصری در تذکره اولیای عطار از ناودان مسجد جاری می شود در تصور جلال الدین به گونه ای دیگر نقش می بندد. سراسر لطف و جاذبه می گردد. شور و سودا برمی انگیزد و جان او را از وجد و عشق مترنم می کند.

ای دشمن عقل من وی داروی بی هوشی

اول تو آخر تو بیرون تو و در سر تو

هم شاهی و هم سلطان هم حاجب و چاووشی

خوش خوی و بد خویی دلسوزی و دلجویی

بس تازه و بس سبزی، بس شاهد و بس نغزی . . . . . . .

 

در دیوان شمس از گریه و زاری اثری نیست و اگر هم گاهی اسمی از گریه بیاید به مناسبت فراق یاری و شرح تأثر جان پر مهری است.

شمس تبریزی برفت و کو کسی

تا بدان فخر بشر بگریستی

عالم معنی عروسی یافتی

لیک بی او این صور بگریستی

 

مولوی هیچ وقت از ترس خدا گریه نمی کند زیرا خداوند در تصور او نور صرف و فیض مطلق است. به این صورت محبوب عشق می ورزد و دیوانه وار عشق می ورزد. روح او از عشق و امید لبریز است از این رو پیوسته از شادی و خنده دم می زند.

چون گل همه من خندم نز راه دهان تنها

زیرا که منم بی من با شاه جهان تنها

* * *

چو در سلطان بی علت رسیدی

هلا بر علت و معلول می خند

اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر

برو بر خاذل و مخذول می خند

 

جلال الدین موجبی برای گریه نمی بیند خنده را نشانه ایمان بلکه نتیجة حتمی ایمان می داند.

هر که حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد

تو اگر انکاری ازو من همه اقرارم ازو

 

عالم هستی جز پرتو تجلی ذات ازلی چیزی نیست پس همه چیز زیبا و همه چیز نشاط انگیز است. جز امید و خنده کاری برای ما نمی ماند زیرا از جمال ازلی جز زیبایی و خوبی انعکاسی نیست و از این رو در دیوان شمس فراوان است ابیات یا غزل هایی که از خنده می درخشد.

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن

آن که آموخت مرا همچو شرر خندیدن

گر چه من خود ز عدم دل خوش و خندان زادم

عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن . . . . .

 

همین اصل مولانا را از عارف بزرگ قرن پنجم به بنیان گذار شیوه نشر مطالب عرفانی در لباس غزل که مورد احترام و تکریم مولانا نیز می باشد متمایل می کند: در زبان سنایی مطالب عرفانی سیر به طرف نور و پاکی و جنبه تعلیم و موعظه پیدا می کند و در زبان مولانا صورت معاشقه.

زمینه اصلی بیان مولوی شوق و جذبه است و تقوا و فضایل زیبایی است. در اندیشه او فیض و زیبایی لازمة ذات باری تعالی است و بنابراین دیگر موجبی برای نگرانی و بیم باقی نمی ماند (دشتی، علی.سیری در دیوان شمس، علی دشتی. صص، 154- 164).

غزلیات مولوی سرشار از شادی و شور و جنبش و حرکت است. "مالرب و نیز پل والری ، شاعران فرانسوی،در مقایسه ی شعر و نثر گفته اند که اولی به راه رفتن می ماند و دومی به رقص.شاید بتوان گفت غزل مولوی- که شعر ناب است- مصداق کامل چنین دست افشانی و رقصی است. سرخوش،پرشور،گرم و تپنده...

آن کسی که از شراب عشق حق مست شد،از طرب آکنده می شود.مرده ای بوده که زنده شده است و گریه ای که خنده می شود:

مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده ی سیرست مرا،جان دلیرست مرا

زهره ی شیرست مرا،زهره ی تابنده شدم

گفت که سرمست نه ای ،رو که از این دست نه ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

(یوسفی، غلامحسین، چشمه روشن. ص212 و 221)

 

پایان سخن:

در سطوری که گذشت راز و رمز شادمانگی مولانا را از جهات مختلف مورد بحث و تحلیل قرار دادیم. با این حال بسیاری از حرف ها ناگفته ماند. عظمت شخصیت مولانا و ارجمندی آثار این و تحلیل این همه در مختصری از این دست امکان پذیر نیست. کنکاش در چند و چون این موضوع و بررسی دیگر جوانب مبحث شادی و غم در تفکرات مولانا، مجالی بیش از این می طلبد. به همین مختصر بسنده کرده و ادامه تحقیق در این باب را به مجالی دیگر وا می گذاریم.

 

منابع و مآخذ


  1. سروش، عبدالکریم.قصه ارباب معرفت. چاپ اول ، تهران:انتشارات...، 1380
  2. موحد، محمد علی. شمس تبریزی. چاپ اول، تهران: انتشارات...، 1379
  3. میبدی، رشیدالدین.کشف الاسرار وعده الابرار.به اهتمام علی اصغر حکمت، چاپ چهارم،تهران: امیرکبیر،1361
  4. مولوی، جلال الدین محمد.دیوان غزلیات شمس.به کوشش رینولد نیکسون.چاپ...، تهران: مولوی،1374
  5. مولوی، جلال الدین محمد.مثنوی معنوی.به کوشش رینولد نیکسون، چاپ...، تهران: مولوی،1374
  6. شفیعی کدکنی، محمد رضا. موسیقی شعر. چاپ ششم، تهران: انتشارات آگاه،1379
  7. پور نامداریان، تقی. درسایه آفتاب. چاپ اول، تهران : نشر سخن، 1380
  8. دشتی، علی. سیری در دیوان غزلیات شمس. چاپ پنجم، تهران: انتشارات جاویدان.1356
  9. حافظ. دیوان اشعار.به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی،تهران:زوار،1370
  10. سعدی. کلیات. به کوشش محمد علی فروغی
  11. یوسفی،غلامحسین،چشمه ی روشن.چاپ هشتم، تهران،انتشارات علمی،،1377
  12. ابولقاسم فردوسی. شاهنامه. چاپ مسکو
  13. خیام. رباعیات. به کوشش محمد علی فروغی، تهران: 1321
  14. عطار، فرید الدین. منطق الطیر. به تصحیح صادق گوهرین، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1368
  15. دیوان برخی از شاعران دیگر جهت شاهد مثال

نویسندگان

محمد حسین بهرامیان

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان

الهام جم زاد

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 9 اردیبهشت 1393  1:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها