اول فتنهاي که در اسلام رخ داد بعد از سقيفه... بود که عمر براي روي کار آوردن عثمان تشکيل داد. اگرچه بايد اين فته را از متفرعات سقيفه بنيساعده دانست ولي مخالفين اين شورا زياد هستند اکثر علماء و مورخين به نظر کينه و بغضاء و غدر و حيله به اين شوري تلقي ميکنند و لذا پس از شوري بسياري از مردم به اختلاف پرداختند که چگونه افضل اصحاب در سياست عقب رفت و مفضول تقدم يافت.
هميشه علاقهمندان به مقام و منصب متحد و متفق بودند و براي سوار شدن بر گردن ملت دست به دست هم ميدادند ولي اهل حق از خدا ميترسيدند و مقامي که حق آنها نبود مطالبه نميکردند.
پس از شوراي منتخب عمر و روي کار آمدن عثمان مردم مسلمان دو دسته شدند يک دسته شيعه علي بن ابيطالب و دسته ديگر شيعيان عثمان که اکثريت آنها را بنياميه تشکيل ميدادند و آن اختلافات به شرحي که ديديم به کشته شدن عثمان منجر گرديد اين اختلاف سابقه داشت و از خونخواهيهاي جاهليت سرچشمه ميگرفت و شرح آنرا در کتاب سيدالشهداء درباره بنياميه در تاريخ نگاشتيم و علي بن ابيطالب را به همين حساب کشتند و حتي سيدالشهداء هم به اين حساب کشته شد [1] .
و دليل اين حقيقت شعريست که يزيد بن معاويه در کشتن سيدالشهداء گفت
لست من خندف ان لم انتقم
من بني احمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحي نزل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
و عدلنا مثل بدر فاعتدل
معاويه جنگهاي جمل و صفين و نهروان را روي همين بغض و کينه تعصب جاهليت به ميان آورد تا اولاد علي را کشت و خود به قهر و غلبه بر ملت اسلام سلطه يافت و اهل شام را عليه علويين تربيت کرد عراقيين هم عليه شاميين قيام کردند و اين جنگهاي عراق و شام دامنه وسيعي داشت تا اوايل قرن دوم ادامه يافت و يکي از بنيضبه که در جنگ جمل با علي (ع) جنگيد و بغض و دشمني خود را ظاهر گردانيد و گفت.
نحن «بني ضبة» اعداء علي
ذاک الذي يعرف قدما بالوصي
و فارس الخيل علي عهد النبي
ما انا عن فضل علي بالعمي
لکنني انعي ابنعفان التقي
ان اولي طالب الثار الولي
مفادش اين است که ما دشمن علي هستيم با آنکه ميدانيم او فارس حجاز بوده و در عهد پيغمبر فضيلتي داشته ولي به انتقام خون عثمان قصاص ميکنيم و يکي از روات جاهليت ميگويد طلحه به مسيلمه گفت يا مسيلمه اشهد انک کذاب و ان محمدا صادق و لکن کذاب ربيعه احب الينا من صادق مضر
گفت ميدانم تو دروغگوي ربيعه هستي و محمد راستگوي قبيله مضر است ولي دروغگوي ربيعه نزد من بهتر از راستگوي قبيله مضر است.
اين خبر عصبيت جاهليت و خصومت ديرين آنها را نشان ميدهد.
شيخي از ازد گفت مردي را در طواف خانه خدا ديدم پدرش را دعا ميکند ولي از مادرش نامي نميبرد گفتم چرا مادرت را فراموش کردي گفت او از قبيله تميمه است - اين اندازه تعصب جاهليت مؤثر بود.
همين خصومت نژادي و تيرهگي بين علويين و امويين ادامه يافت تا رسيد بين امويين و عباسيين به شرحي که ديديم که بنياميه هزاران هزار از علويين و هاشميين و عبدالمطلبيين را کشتند و بنيعباس هم که به حکومت رسيدند هزارها از آل سفيان و آل مروان را به قتل رسانيدند و در اوايل قرن دوم بني زبدي و بني حسن و علويين و عباسيين نيز از يک طرف و امويين و مروانيين و زياديين از طرف ديگر باز به جنگها پرداختند و دنبال همان خونخواهي را گرفتند.
در اين عهد شيعه که به همه هواخواهان اين قبايل اطلاق ميشد منحصر به شيعه علويين گرديد و آنها همه از ميدان بيرون رفتند و بنيعباس از فرط خصومت با دو جبهه جنگ کردند يکي امويين و ديگر علويين عموزادگان خودشان و ديديدم که امامين صادقين را کشتند و قبر امام حسين را به آب بستند در حالي که منصور به احاديث فضل و برتري علي بن ابيطالب استناد ميکرد.
امام جعفر صادق عليهالسلام در اين عوامل سکوت داشت و اعمام خود را از نزاع و جنگ و خروج و قيام منع ميفرمود - و خود در حالي که آنها به اختلاف سياسي مشغول بودند به نشر علم و معارف پرداخت و غرض اصلي دين که ابلاغ احکام حلال و حرام بود شروع و تجديد فرمود.
بنابراين يکي از عوامل ظهور مکتب جعفري سياست متضاد عرب بود و ديگر بروز و ظهور عقايد و افکاري که روي همان مباني پيدا شده بود بنيعباس به عموزادگان خود هم ترحم نکردند و همان بغض و عداوت آنها بيشتر سبب توجه مردم به نشر حقايق ديني گرديد.
منصور امام صادق را مسموم کرد و هارون موسي بن جعفر را در زندان مسموم ساخت و همين مسموميت و مظلوميت بيشتر نسل بعد را متوجه تعليم و تربيت آنها نموده و علما به نشر معارف آنها همت گماشتند.
يکي ديگر از عوامل تکون و بسط مکتب جعفري ورود فلسفه يونان در اسلام بود که عقايد مردم را مغشوش و منحرف و متشتت ساخت و نحل و آرائي پديدار گرديد و زندقه و الحاد پيش آمد ناگزير امام صادق بايد به اين اختلاف عقايد خاتمه دهد و خط سير فکري مسلمين را به راه صواب هدايت فرمايد اين هم يک عامل بسياري قوي براي سازمان مکتب جعفري گرديد
جنگهاي حزبي و مبارزات عقيده و آراء به شدت شيوع يافت و چماق تکفير از هر طرف بلند ميشد دليل و برهان کمتر بود - مکتب جعفري با منطقي مستدل به اين جنگها خاتمه داد - به شرحي که ديديم همه علماء او را افقه و اعلم خلق زمان شناختند.
با اين ترتيب ديديم که تأثير سياست در تکوين مذهب اهل بيت موجب تمايل مردم به آنها شد و علم و حلم و اخلاق فاضله اهل بيت مؤيد اين جاذبه گرديد و قلوب صافيه شافيه به مهبط عواطف آنها جا ميگرفت و هر کس در اين خاندان دل ميبست چون واسطه دل بستن علم و تقوي و فضيلت و کمال بوده ديگر بر کندن آن جز با جان ميسر نبود.
قدرت فلسفه يونان هم با همه عرفان منطقي در مقابل منطق مستدل زبان وحي نيروئي نداشت - بلکه يک اضطراب و تشويش بر پا ميکرد تا در نتيجه ورود فلسفه يونان زندقه پيش آمده الحاد رواج يافت و حضرت امام جعفر صادق (ع) براي ريشه کن نمودن اين عقيده فاسد شروع به افاضات علمي و احتجاجات برهاني فرمود و به طريق علم و منطق مستدل تار و پود فلسفه يونان را از هم جدا ساخت و حکمت توحيد را به جاي آن تعليم فرمود
همين حقيقت مستدل بود که سبب هجوم روات اخبار شد و مرداني روشن فکر با نبوغ مطلع - سخن سنج پيدا شدند مرداني موثق - معتمد - موجه شروع کردند اين منطق را اشاعه دادن و در موقعيت علمي و روايتي خود از منطق امام ششم بيان حديث کردن چه او ميفرمود حدثني ابي عن جدي تا برسد به پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جبرئيل و لوح و قلم که منطق مطلق همه ائمه دين بوده و با اين منطق احکام اصول دين و فروع را نقل و تعليم فرموده و لذا به مذهب ائمه اماميه شهرت يافت.
اين شهرت و اهميت و پاکي منطق مستدل محکم در ميان شاگردان امام جعفر صادق (ع) رواج يافت و مورد توجه قرار گرفت - به طوري که مالک بن انس که در زمره مذاهب خوارج بود به شاگردي امام ششم افتخار کرد و ميگفت حدثني الثقة و ابنحجر در صواعق مينويسد:
و نقل الناس عن جعفر بن محمد من العلوم ماسارت به الرکبان و انتشر صيته في جميع البلدان
و نوح بن دراج براي ابيليلي نوشت در قضاوت و حکومت علمي مردي را چون جعفر بن محمد نديدم.
و حافظ ابنعقده در کتاب رجال خود نام چهار هزار نفر روات موثق امام ششم را ضبط کرده است و ابان بن ثعلب ميگويد سي هزار حديث نقل نموده و ابوالحسن بن علي الوشاء ميگويد.
ادرکت في هذا المسجد - «يريد مسجد الکوفه» تسعمائة شيخ کلهم يقول حدثني جعفر بن محمد
قاضي القضات خوارزمي در کتاب جامع به اسانيد خود مينويسد: ابوحنيفه گفت جعفر بن محمد افقه از تمام علماي عصر است به علاوه علم، حلم و تقوي و فضيلت هم دارد که سايرين مانند يحيي بن سعيد انصاري و سفيان ثوري و ابنجريح و ايوب سجستاني و ابان بن تغلب و عمرو بن عبيد و بسياري ديگر اين پارسائي و تقوي را نداشتند.
در ضعف دولت اموي و نهضت علمي و جنبش فکري مردم آن عصر که افکار عمومي منقلب گرديد همه روات و فقها و فضلا اطراف امام صادق را گرفتند و به سادهگي عقايد خود را ميگفتند و امام ششم هم بدون هيچ شائبه و يا تندي اخلاق يا تکفير و راندن آنها را به حقايق امر آشنا ميساخت و بطلان عقايد فاسد را بيان ميفرمود و منطق علمي و برهان مستدل قابل قبول را ميآموخت و لذا همه بدون اختلاف او را بزرگترين عالم عصر ميشناختند.
و يقين ميکردند که او خود بحار ذخاريست و پدرانش تا به جدش برسد همه اقيانوس متلاطم علم و فضيلت بوده و در عقيده و ايمان به آنچه ميگفتند راسخ و استوار و هيچ گونه اختلافي در تمام سلسله تعليمات آنها وجود نداشت - و همين جهات موجب تمرکز چهار هزار مرد دانشمند مطلع گرديد که همه در پيشگاهش سر تعظيم خم کردند و زانوي ادب بر زمين زدند و افتخار به شاگرديش نمودند.
پی نوشت ها:
[1] اصل اين مقاله به قلم علامه شيخ احمدرضا در جبل عامل لبنان بوده که با تصرف ترجمه شد.