مورخين سني و شيعي نوشتهاند که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مسلمانان را در حجةالوداع در محلي که آن را غدير خم ميگفتند جمع کرد و بر بالاي بلندي يا بالاي چند چوب که براي او گذاردند يا بر بالاي چند جهاز شتر ايستاد و به خلافت علي بن ابيطالب عليهالسلام بعد از خود در برابر چشم و گوش دهها هزار مردم تصريح کرد و من جمله از فرمايشات رسول صلي الله عليه و آله و سلم که گفت اين بود (من کنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله الي آخر) يعني اي مردم بر هرکس که من مولاي او بودم علي مولاي اوست خداوند هر کس با او دوست است تو با او باش و هر کس با او دشمني کرد تو دشمن او باش خداوندا ياران علي را ياري کن و کساني که او را تنها ميگذارند - خوارساز
در آن وقت عمر بن الخطاب آن صحابي بزرگ برخاست و بعلي بن ابيطالب عليهالسلام گفت بخ بخ لک يا علي اصبحت مولاي و مولاکل مؤمن و مؤمنه - به به اي علي تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه شدي
و در خطابهي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالب ديگري هست که شيعه به آن استدلال مينمايند و تاريخ آن را به طور تفصيل نقل کرده است شيعهي اماميه به اين نص صريح که به شهادت هزاران نفس از مسلمانان اثبات شده تکيه کردهاند و از آن تجاوز نميکنند و ايمان دارند که علي بن ابيطالب امام مفترض الطاعه است و معتقدند که امامان و پيشوايان آنها هر يک به موجب نص و تصريح امام قبل امام هستند چنانکه علي عليهالسلام نسبت به فرزندش حسن و بعد از او به حسين فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم تصريح کرد و حسين بن علي عليهالسلام نسبت به فرزندش علي بن الحسين عليهالسلام و او به فرزندش تا امام دوازدهم قائم آل محمد مهدي عليهالسلام - تصريح فرموده است.
شيعه به امامت علي عليهالسلام به شرح فوقالذکر ايمان دارد و در عين حال خلافت خلفاي ثلثه بعد از رسول صلي الله عليه و آله را منکر نيست و اگر اهل انصاف باشي پس از آنکه دليل آوردم مثل من معتقد خواهي شد که شيعه به خلفاي ثلثه راشدين احترام ميگذارند -
دليل من اين است که علي عليهالسلام در نزد شيعه يکي از آيات بزرگ خداست و به او قلبا و روحا دلبستگي دارند و او را معصوم و مفترض الطاعه ميدانند و رضاي او را موجب رستگاري و غضب او را موجب بدبختي و آتش ميشمارند و من به تو دروغ نگفتهام اگر بگويم يک فرد شيعي حاضر است به آساني و با رغبت و شوق جان خود را فدا کند اگر از او بخواهند که محبت علي عليهالسلام را از خود دور نمايد و واضحتر آنکه اگر يک فرد شيعي مخير شود بين مرگ تلخ و بين ترک محبت علي مرگ را بر ترک محبت اختيار ميکند و بالاخره همهي مردم عقيدهي شيعه را در مورد علي عليهالسلام ميدانند و ميدانند يک نفر شيعه هيچ چيز را بر محبت علي عليهالسلام ترجيح نميدهد - پس از اين مقدمه ميگوئيم شيعه خيلي پيش تاريخ را خوانده و در پرتو روشنائي علم و تحقيق و بررسي به کنه تاريخ و حقايق رسيده و مسئله را به خوبي در نزد خود طرح کرده و در ذهن خود جلسهي محاکمه تشکيل داده و از شهود استماع شهادت کرده و قبل از آنکه در اين باب رأي دهد کلمهي نافذ و بيان قاطع مولاي خود علي عليهالسلام را شنيده است که فرمود (انهم خلفاء الرسول و اني اليهم ناصر و معين و لاعمالهم مؤيد و ناصح و ها انا الان علي جنب الخليفه قاضي المسلمين و مفتي ديار الخلافه) آنها خلفاء رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده و من ناصر و ياور آنها هستم و اعمال آنها را تائيد کرده و راهنمائي ميکنم و الساعه در نزد خليفه و قاضي مسلمانان و مفتي شهرهاي خلافت هستم
بلي در ابتداي امر يعني پس از رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم (به جهات بسيار) بنيهاشم ناراحت شدند و جمعي از صحابهي بزرگوار و متشخص رسول صلي الله عليه و آله و سلم نيز با بنيهاشم در اين ناراحتي شرکت کردند و بعد از آنکه ابوبکر به خلافت نشست بنيهاشم در مقام اعتراض شدند و ميخواستند بر اين تصميم برخيزند و خلافت را به سيد آقاي بنيهاشم علي عليهالسلام واگذار نمايند ولي امام علي عليهالسلام بر آنها بانگ زد و بانگ علي عليهالسلام آنها را در جاي خود نگاه داشت و به همان حال باقي ماندند و به آنها اجازه نداد که به راست و چپ بنگرند و ناچار بودند از سيد و مولاي خود اطاعت کنند در مقابل امر انجام شده تسليم گردند [1] .
و امام عليهالسلام شروع به همکاري با آنها کرد و هر چه ميتوانست در تنظيم و تعبيهي سپاه و اظهار نظر در کارهاي عمومي و مشکلات وارده بر جامعهي اسلام و ترتيب و حفظ بيتالمال و بالاخره در تمام مشکلات اجتماعي روز به آنها مساعدت و کمک مينمود و به آنها نصيحت و راهنمائي ميکرد
و اما در قضاوت علي عليهالسلام يگانه مرجع صالح بود و معاشرت او با خلفاء بسيار مسالمتآميز و صميمانه بود و بر فرض عقيده به آنها نداشت عملا با نهايت صميميت با آنها رفتار ميکرد و به آنها کمک بسيار مينمود و با آنکه مانعي در کار نبود که امام عليهالسلام از در خصومت در آيد و با آنها بجنگد و مطلب را به نتيجه برساند و برنامهي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را به اتمام برساند زيرا علي عليهالسلام به تصديق عموم مسلمانان کسي نبود که انحرافي در دستگاه ديانت ببيند و خاموش بنشيند هيچ وقت در حق و عدالت مدارات نميکرد و چشمپوشي از باطل شيوهي او نبود و بر شبهه ساکت نميماند و هيچ گاه به ظالم کمک نمينمود و هيچ گاه از مرگ نميترسيد و خود خلاق مرگ بود و از چه کس بايد بترسد در حالي که او همان علي عليهالسلام بود و ذوالفقار او همان شمشيري که صناديد و بزرگان و پهلوانان قريش را دو نيم کرد و سرهاي آنها را به هوا پرتاب مينمود و بنيهاشم و جمعي از صحابه و قسمتي از پهلوانان مسلمان منتظر بودند که کي انگشتان آهنين علي بر قبضهي شمشير مرگبارش به حرکت درآيد و مطالبهي خلافت کند با اين حال با دستگاه خلافت صميمانه همکاري فرمود
آري شيعه معتقد به عصمت صحابه اعم از خلفاء و غير خلفاء از خطا نيستند و عقيدهاي که نسبت به پيشوايان خود دارند نسبت به کسان ديگر ندارند و معتقد به خلافت خلفاي راشدين بوده و در اين عقيده با برادران سني خود شريک هستند و در مذهب سنيان اصلا مسئلهي عصمت عنواني نداشته و براي هيچ مخلوقي عصمت قايل نيستند.
با مراتب مزبور شيعه در عقايد خود معذور بوده و گناهي در گفتارهاي ديگران دربارهي آنها و در تحريک و دسيسه و تهمت و افتراء که به آنها ميزنند ندارند.
و اگر بعضي از آنها به علت جهل و بي اطلاعي يا به عنوان تبعيت از سياست اجنبي و غرضورزي مغرضين اظهار خلافي بکند به خود ضرر زده و به مذهب صدمهاي نخواهد زد.
زيرا مذهب جعفري نشانههاي روشن و واضحي دارد که به زودي ميتوان فهميد و تشخيص داد.
و هرکس بخواهد از مذهب جعفري آگاه گردد به زودي ميتواند بداند که اين مذهب بر چه پايههائي استوار است
اين حقيقت را عدهي زيادي که دنبال حقيقتجوئي هستند درک کردهاند.
اين عده اختلاف بين سني و شيعه را به اسباب سياسي نسبت داده و معتقدند که اين اختلاف به هيچ وجه اسباب و موجبات ديني و مذهبي ندارد و حکام مستبد در هر دوره اولين باعث تفرقه بودهاند تا پايههاي حکومت خود را مستقر و ثابت نگه دارند لذا مردم را به هم ميريختند تا متوجه ستمکاريها و انحرافهاي آنها نشوند و من براي اثبات اين امر به راه دور نميروم و دورهي عثماني را که بسياري از ما ديدهاند مثال ميآورم که چگونه در قلوب بسياري از برادران سني ما مايهي دشمني را نسبت به جمعي از برادران خود ريخته و تخم نفاق در بين آنها پاشيده و شيعه را در نظر آنها به بدترين صورت نشان دادند و به قدري در اين کار اصرار کردند و به اندازهاي بدي و دشمني را در دل آنها تزريق کردند که دشمني با شيعه کم کم جزئي از حيات ديني برادران سني ما شد و آنها را معتقد نمودند که جماعت متاوله مسلمان نيستند بلکه کافرند و به خدا ايمان ندارند و رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را نميشناسند و قرآن را نميدانند چيست و برادران فلسطيني که همسايه ديوار به ديوار ما هستند و ما و آنها بر يک خاک زندگي ميکنيم و آب و خاک ما يکي است و عادات و رسوم ما هم يکي است معتقد بودند که تمام متاوله دم دارند و از باقي افراد بشر جدا هستند - در اين صورت آيا شايسته است که ما هم به آنها افترا زده و چيزهائي را به آنها نسبت دهيم يا ادعا کنيم برادران سني ما که اين عقيده را دربارهي ما دارند اين عقيده جزء دين و مذهب آنها است در حالي که ما يک يک مذاهب آنها را بررسي کرده و علم قطعي داريم که چنين چيزهائي در اصل مذهب آنها نيست و ميدانيم که چگونه بين پيشوايان ما و آنها سلم و صفاي کامل برقرار بوده و بين آنها علاقههاي زيادي وجود داشت و حتي بين ائمهي ما و پيشوايان آنها علاقهي استاد و شاگردي بود و غالب آنها در نزد جعفر بن محمد عليهالسلام تلمذ کرده و با بعضي از آنها دوستي و معاشرت نيک جريان داشته است.
و مثال ديگري که حاکي از غرضورزي حکام مستبد ميباشد قضيهاي است که در همين جبل عامل ما اتفاق افتاده است که براي شما نقل ميکنيم اين مثل نزديکترين مثل براي تصديق است و به خوبي ميرساند که چگونه عامل اجنبي زهرهاي خود را در طول زمان ممتدي بر اجتماع مسلمانان ريخته و آنها را از هم جدا کرده است
يکي از اعلام علماي ما در شهر جبل عامل نقل کرد که چون برادران پناهندهي فلسطيني ما به اين حدود آمدند پيرمردي از پناهندگان که در حدود هفتاد سال از عمرش ميگذشت جزء جماعتي بود که مقرر شده بود در قريهي به نام (غازيه) اسکان شوند اين پيرمرد با رفقاي خود دانست که مردم (غازيه) همه متاوله هستند (شيعيان مقيم در جبل عامل و اطراف آن را (متاوله) مينامند و از اين کلمه در اصل مواليان و دوستان اهلبيت رسالت مقصود بوده و بعدا عنوان مذمومي در عرف برادران مسلمان سني آن حدود پيدا کرده است)
جماعت مزبور از قسمت و تقدير خود ناراحت و افسرده دل شدند زيرا ميل نداشتند در جائي سکونت کنند که محل سکونت (متاوله) است و اين بخت سياه را بر خود از راه قسمت و نصيب بد دانستند و آن را غير عادلانه فرض ميکردند و آرزو مينمودند که اي کاش نزد يهوديان ميماندند و بين متاوله نميآمدند و اگر زير سلطهي يهود باقي مانده به نزد دمداران کافر نميآمدند خوشبخت بودند ولي علي رغم ميل قلبي ناچار آنها را (بغازيه) آوردند و چون جا و مکان آنها معلوم شد پيرمرد رئيس آنها متوجه محل و آبادي آن شد و آبادي و مناظر خوب طبيعي او را جلب کرد و در معالم قريه مطالعاتي نموده و نظر ميانداخت در اين هنگام چشم پيرمرد به چيزي افتاد شبيه به مأذنه و مناره اول فکر کرد بايد مأذنه باشد ولي به خود گفت در قريهي مسکن متاوله مأذنه چه ميکند و مأذنه به کار آنها نميآيد بعدا انديشيد شايد کليسا باشد که در اين حدود آن را به اين شکل ساخته باشند ولي از آنکه ناقوس و زنگ ندارد در شگفت ماند و فکر کرد شايد قلعه باشد ولي باز گفت قلعه را در جاي بلند ميسازند نه در زمين پست شايد به فکرش رسيد که اين بلندي دم قريه است زيرا مردم قريه که دم دارند قريه هم بايد دم داشته باشد ولي چون اين مطلب را نشنيده بود خود را تخطئه کرد و گفت شايد اين همان لات و عزي دوبت بزرگ عرب قبل از اسلام است که در اين قريه باقي مانده بالاخره خود را قانع کرد که کليسا است نهايت آنکه در لبنان کليساها را اين طور ميسازند و ناقوسهاي آن به چشم نميآيد و در اين افکار عجيب و غريب بود که ناگاه صدائي در قريه پيچيد که انعکاس آن به دريا و کوه و فضاي قريه طنين انداخت و گوش داد و شنيد کسي با صداي بلند ميگويد (الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله - اشهد ان محمدا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم اشهد ان محمدا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم پيرمرد بيچاره تکان خورد و مبهوت شد و به خود نگاه کرده نميخواست باور کند در قريهاي که مردم آن متاوله هستند صداي حق و نواي الهي بلند شود ولي کم کم صدا بلندتر و در تمام فضاي قريه پيچيد و طنين با مهابت آن در قلب او جا گرفت و در مقابل يک حقيقت واقعي قرارش داد و ديگر قابل تأويل نبود و نميتوانست آن را حمل به چيزي که مخالف حقيقت باشد نمايد ناچار از خانهاش به سوي صدا رفت و با عجله ميرفت که به محل مأذنه و صدا برسد و چون به آنجا رسيد ديد مسجدي است و مردم در حال نماز ايستاده و امامي دارند که به او اقتدا کرده و به رکوع و سجود ميروند و خوب توجه کرد و ديد نماز آنها و رکوع و سجود و فواصل بين آنها همان است که خود به آنها آشنا است و عمل ميکند و امام مسجد سورهي حمد و اخلاص را ميخواند و مأمومين ساکت هستند - شنيد و بعد آمد و ديد که مسجدي است که مردم در آن همان کارهائي را انجام ميدهند که خود انجام ميدهد و پارچهي لباس آنها از همان پارچه است که خود پوشيده و تار و پود آن يکي است و از همان رنگ است و از يک جا آورده شده و مصدرش يکي است.
نهايت آنکه در ضمن اذان به کلمهي ديگري هم گوشش آشنا شد که نشنيده بود و آن جملهي (اشهد ان عليا ولي الله) و جملهي (حي علي خير العمل) بود اين دو جمله را نشنيده بود در اين حال معتقد شد که مردم اين قريه که متاوله ميباشند همه مسلمان هستند ولي باز هم فکر کرد شايد يکي از فرقههاي اسلامي هستند که طريقهي آنها از بين رفته است مانند مذهب او زاعي يا مذهب ظاهري.
و چون از نماز فارغ شدند پيرمرد به نزد شيخ امام جماعت رفت و سلام کرد و نشست و پس از چند لحظه پرسيد شما در اين قريه پيرو کدام مذهب هستيد امام جماعت گفت مذهب جعفري پيرمرد پرسيد: مردم اين قريه همه مسلمان هستند يا مسلمانان در اينجا زياد شدهاند شيخ گفت: الحمد لله همه مسلمان هستند پيرمرد بيچاره مبهوت شده گفت عجب پس ميگفتند مردم اين قريه (متاوله) اند معلوم ميشود دروغ ميگفتند - امام مسجد به او گفت آقاي من ما همه متاوله هستيم و متاوله همه مسلمانند و اسلام آنها خالص و بي شائبه است و معناي کلمهي متاوله يعني متوالي و منظور قبول ولايت علي بن ابيطالب عليهالسلام است يعني تابع او و معتقديم امام علي عليهالسلام امامي است که طاعت او بر ما فرض است.
پيرمرد گفت: پس شما مسلمانيد امام مسجد جواب داد: آري اگر خدا بخواهد پيرمرد سپس گفت: خواهش دارم قدري از کيفيت و اصول مذهب خودتان را براي من شرح دهيد اصول مذهب و قدري از فروع آن را بگوئيد.
امام مسجد هم شروع به بيان و توضيح مذهب جعفري کرد و آن پيرمرد گوش ميداد و تمام حواسش جمع شنيدن و پيدا بود از شنيدن اين مطالب حالت حيرت و تأسف در او زياد ميشد که چرا در هفتاد سال زندگي نخواسته است از حال همسايه ديوار به ديوار خود و از مذهب و طريقهي او با اطلاع شود سپس پرسيد علماي مشهور شما کيانند امام مسجد نام چند نفر از آنها را برد و پيرمرد خواهش کرد او را نزد هر يک از آنها که نزديکتر است ببرد و امام مسجد اين کار را کرد و خواهش او را پذيرفت آن عالمي که آن تاريخچه را برايم نقل کرد گفت آن پيرمرد فلسطيني با گروهي از مردم قريهي (غازيه) به نزد من آمدند و پيرمرد از من خواست که به طور مشروح و واضح مذهب جعفري را برايش بگويم من شرح ميدادم و او گوش ميداد و گريه ميکرد و آخرين کلمهي من با آخرين قطره اشک او ادا ميگرديد پيرمرد گريه ميکرد و ميگفت: استغفرالله وااسفاه واجهلاه و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و غالبا بديدنم ميآيد و هميشه از من خواهش ميکند که براي او صحبت کنم و او را روشن سازم اين قضيهاي است که در همين نزديکيها به همين کيفيت که شنيديد اتفاق افتاده - و در اين صورت آيا بايد به مذاهب اسلامي ملامت کرد يا ملامت اين کار را بايد تنها به اجنبي نمود؟
بايد به آن جيرهخواران اجنبي و رؤساي عرب که پيشوائي اين مردم ساده و بيغرض را دارند سرزنش کرد بدون شک مسئول اول همان پيشوايان هستند که حقيقت را خوب ميدانند و آن را حتي بهتر از خود ميشناسند (و ضرورتي در نام بردن آنها نيست) آن رؤسا که پيران و جوانان را اغفال کرده و گول زدهاند و آنهائي که کشوري را اغفال و نام وطنخواهي بر خود گذارده دنيا را پر از غوغاي خود نموده و فرياد ميزنند بايد همه با هم زندگي کنيم و برادريم و سنگ به سينه ميزنند مسئولند اينها مسئول اين تفرقه و جدائي ميباشند و مسئول دوم در اين کار اجنبي است و احيانا ميشود گفت هر دو يکي هستند زيرا مسئولين درجهي اول در حقيقت عمال مسئولين درجهي دوم ميباشند؟؟؟
در تواريخ سني و شيعي هر دو نوشتهاند که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنکه وفات فرمود صحابهي او اعم از مهاجر و انصار در سقيفهي بنيساعده اجتماع کردند تا با هم در انتخاب خليفه تبادل نظر و مشورت کنند و بالاخره اتفاق کردند که ابوبکر خليفهي رسول صلي الله عليه و آله و سلم باشد و او را به نام خليفهي مسلمانان معرفي نمودند و به تمام شهرهاي اسلامي اين خبر را انتشار دادند و بنيهاشم در مقام شدند بر اين انتخاب اعتراض نمايند زيرا حتي يک نفر از بنيهاشم خانوادهي رسول صلي الله عليه و آله و سلم در بين اعضاي سقيفه نبود و علي عليهالسلام مشغول تجهيز رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و عباس عموي رسول هم با علي عليهالسلام همراهي ميکرد و ميديدند و ميدانستند اين حق متعلق به علي عليهالسلام است ولي امام آنها را ساکت کرد و انتخاب ابوبکر را با روي خوش پذيرفت و او را با آراء و نصايح خود ارشاد ميکرد و با تمام قوائي که خداوند در وجودش وديعه گذارده بود خليفه را براي ابقاي اسلام ياري کرد - علي عليهالسلام و بنيهاشم و اصحاب علي عليهالسلام هم همگي تسليم بودند چنانکه سنيان هم آن را پذيرفتهاند زيرا اعيان صحابه آن را پذيرفته بودند و از ابوبکر دوري نجستند آنها هم مثل شيعه عذر مشروع داشتند
و اما مذهب جعفري - اين مذهب منسوب به امام ابو عبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهمالسلام است و اين نسبت از آن جهت به او داده شده است که زمانه به او فرصتي داد که به ساير ائمه عليهالسلام نداده بود و دورهي او با دورهي آنها اختلاف داشت و براي او عوامل و اسبابي فراهم شد که فضايل او انتشار يافت و علوم او به همه جا رسيد و يکي از آن عوامل آزادي در گفتار بود که امام عليهالسلام در نشر علوم خود آزادي داشت زيرا او در اواخر دورهي بنياميه و اوائل دورهي بنيالعباس زندگي کرد گرفتاريهاي بنياميه که بين خود از يکسو و با بنيالعباس از سوي ديگر و گرفتاريهاي بنيالعباس در بين خود و ديگران و انصراف امام عليهالسلام به طور کلي از سياست مقدماتي بود که براي هيچ يک از ائمه پيش نيامد و به علاوه امام عليهالسلام به نسبت پدران و فرزندان خود عمر نسبتا درازي کرد و وضع شخصي او هم از حيث رفاهيت تا اندازهاي خوب بود
اينها از يک جهت و از جهت ديگر آنکه بيشتر احاديث مورد اعتماد و استناد شيعه و قسمتي از احاديث مورد اعتماد سنيان از امام صادق عليهالسلام روايت شده و به امام عليهالسلام منسوب است.
و يک جهت ديگر آنکه دورهي امام عليهالسلام دوره علم و معرفت بود و مردم به علم و دانش اقبال داشتند و در نتيجه افق صيت و نورافشاني او توسعه يافت و بيشتر مشهود شد و نام او ورد زبانها شد و مردم مرتبا ميگفتند حديث جعفر فرمايش جعفر کلام جعفر فقه جعفر ايمان جعفر علوم جعفر عليهالسلام و طبيعي بود که هر کس به اين کلمات علاقه داشت جعفري ميشد و شيعه هم طبعا علاقمند به او و به علم او و به حديث و فقه و ايمان او بودند و بيش از ديگران اظهار علاقه به او ميکردند زيرا او را امام واجب الاطاعهي خود ميدانستند پس شيعه و جعفريها و متاوله و اماميه کلمات مختلف اللفظ و متحد المعني و مترادف ميباشند و جعفريان از امام علي عليهالسلام شروع و به امام محمد بن الحسن عسگري عليهالسلام امامت را ختم مينمايند و طريقه و مذهب آنها تبعيت از قرآن و رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمهي 12 گانه خود ميباشد و از حيث دين مثل ساير مسلمانان هستند يعني به اسلام شروع و ختم ميکنند -
پی نوشت ها:
[1] چنانکه در کتاب شخصيت امام عليهالسلام ترجمهي (عبقرية الامام) استاد عباس عقاد نويسندهي بزرگ مصر توضيح داده شده علي عليهالسلام پس از رحلت حضرت صديقه کبري سلام الله عليها از خليفهي اول دعوت کرد که تنها به خانهاش بيايد و چون ابوبکر به خانهي امام آمد همهي بنيهاشم و بني عبدالمطلب بودند امام به او فرمود: من اگر در اول کار با تو بيعت نکردم براي آن بود که خلافت حق من بود ولي اينک براي آنکه بين مسلمانان اختلاف نشود دستت را بده تا با تو بيعت کنم و بيعت فرمود حاضرين هم بيعت کردند.