علامهی اربلی رحمهالله در «کشف الغمه» از قاسم بن عبدالرحمان روایت میکند که گفت: من زیدی مذهب بودم، روزی در سفر بغداد دیدم مردم در حرکت و اضطرابند، برخی میدوند، بعضی جای در بلندیها میگرفتند، عدهای ایستاده بودند و انتظار میکشیدند. پرسیدم: چه خبر است؟
گفتند: ابن الرضا، جوادالائمه، داماد خلیفهی عباسی میآید.
من هم گفتم میایستم و او را مشاهده میکنم. تا ایستادم جا گرفتم، گفتند: آمد.
دیدم جوادالائمه علیهالسلام بر استری سوار است، من با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الامامة»؛ گروه امامیه دور از رحمت حق باشند، زیرا آنها گمان کردهاند خداوند طاعت این جوان را بر خلق واجب کرده است، تا این خیال در دل من گذشت ابنالرضا نزدیک من رسید رو به من کرد و فرمود:
«یا قاسم بن عبدالرحمان! (أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر).
این آیه دربارهی حضرت صالح پیامبر علیهالسلام است که قوم او، او را تکذیب نمودند و گفتند: آیا آدمی که از جنس ماست و تنهاست هیچ تعبی و حشمی و قدرت مالی ندارد، از او پیروی کنیم؟
من تعجب کردم، او از درون من چگونه مطلع شد؟ گفتم: او ساحر است. تا این فکر در من خلجان یافت باز رو به من کرده فرمود:
(أ ألقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب أشر)
این آیه دربارهی کفار قریش و تکذیب وحی است. میگفتند: آیا وحی بر او القاء کرده شده است از میان ما، و حال آن که در میان ما اولی و احق از وی هم یافت میشود. این طور نیست که وحی مختص پیامبر باشد، بلکه او دروغگو و خودپسند و متکبر است.
من منقلب شدم و معتقد گردیدم که حق با امامیه است و او از درون افراد مطلع است. من از مذهب زیدی برگشتم و به مذهب امامیه گرویدم و معتقدم که او حجت خدا بر خلق است.