دو همسايه
دو همسايه
|
دو همسايه بودند. بستانهاى ايشان در کنار يکديگر بود. يکى از اين دو همسايه دو خر داشت. روزى هر دو خر را در مرز دو بستان سر داد. يعنى در واقع يکى را بست و آن ديگرى را نه. همسايهٔ دوم وارد بستان خود شد و دو خر را ديد. يکى که بسته بود آرام ايستاده بود و آن ديگرى تمام اطراف خود را لگدمال کرده و ميوهها و سبزىها را خورده بود. همسايهٔ دوم خر را از بستان خود بيرون راند و به شکايت نزد همسايهٔ اولى شتافت و گفت: 'ببينم چرا خرت را نبستي؟ بيا ببين، همهٔ بستانم را خراب و زير و رو کرده!' |
|
- راستي!؟ الساعه مىآيم و سزايش را مىدهم! |
|
صاحب خرها چماقى برداشت و هر دو به طرف بستان رفتند. صاحب خرها ديد راستى راستى همهٔ بستان همسايه خراب شده و دويد به طرف خرى که بسته بود و با چماق به خانه او افتاد. حالا نزن کى بزن. همسايهاش پرسيد: 'چرا اين حيوان بدبخت را مىزني؟ آخر او که بسته بود، و کارى نکرده!' صاحب خر گفت: |
|
- تو هيچ چيز سرت نمىشود. آخر اگر اين يکى بسته نبود ده بار بيشترى خرابى مىکرد! |
|
- دو همسايه |
- افسانههاى کردى - ص ۵۸ |
- م. ب. رودنکو - مترجم کريم کشاورز |
- انتشارات آگاه - چاپ سوم - ۱۳۵۶ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...
یک شنبه 21 آذر 1389 8:16 AM
تشکرات از این پست