بابا بنگر رویِ بهم ریخته ام را
وا کن گرهِ موی بهم ریخته ام را
دیگر رَمَقی نسیت به رویت بگُشایم
چشم تو کمی سویِ بهم ریخته ام را
من فاطمه ی شام شدم خُرده مگیرید
لرزیدنِ بازوی بهم ریخته ام را
از مو که مرا بین هوا دست نگه داشت
دیدند سر و روی بهم ریخته ام را
آرام کن عمهّ تو پس از حرفِ کنیزی
این خواهرِ کم روی بهم ریخته ام را
هر تکیه ای از موی سَرَم دستِ کسی رفت
پیدا کن اَلَنگوی بهم ریخته ام را
در شامِ غریبانِ من آرام بشویید
خون آبه ی پهلوی بهم ریخته ام را