یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
می کند زین دو یکی بر دل جانان اثری

در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم بر سرکوی تو عجب پا و سری

آنچه خود داشتم اندر سر سودای تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری


سال ها حلقه زدم بر در میخانه تو
تا ز رحمت گشودند به رویم دری

روزی از حال دلم می شوی آگه صیاد
که به کنج قفسم نیست به جز مشت پری