0

خاطرات آمرین بالمعروف..8

 
nmzohy
nmzohy
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1392 
تعداد پست ها : 156
محل سکونت : کرمانشاه

خاطرات آمرین بالمعروف..8

قصه نماز خوندن در بیمارستان :

حالم بد بود مشکوک به سکته قلبی بودم و تحت مراقبت ویژه، از تخت نباید بلندمیشدم وقت اذون که شد بازهم گوشی عزیزم اذون گفت دیذم به جز یکی دونفر هیچ کس عکس العملی نشون نداد گفتم بسم الله امربعروف اونم با عمل به واجبات خودم

باسنگ تیمم  تیمم کردم وهمون طور نشسته و خوابیده شروع کردم  الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم  نماز که تموم شد تخت کناریم که  حالش از من بهتر بود اما نمازظهرو عصرش قضاشده بود رو کرد به من و گفت ببخشید میشه  از سنگ تیمم تون استفاده کنم  خلاصه بحمدالله با عمل به واجب خودم بدون تذکر لفظی امر به معروفم انجام شد  خداروشکر که اون خانم هم نمازشو اول وقت خوند

جمعه 22 فروردین 1393  9:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها