در منطق اسلام، اعتقاد منشأ عمل است
اما اعتقاد در منطق اسلام بايد منشأ عمل باشد، چون ما در محدودهي اعتقادات اساسي اسلام، اعتقادي كه به عمل ارتباط نداشته باشد نداريم و توحيد، اعتقاد به وجود و وحدانيت خدا، منشأ مجموعهاي از قالبهاي زندگي است و آخرت هم همينطور است. زندگي براي كسي كه اعتقاد دارد مرگ آخرين مرحلهي حيات اوست با هدف و با كيفيت و روحيه خاصي است و براي كسي كهمعتقد است مرگ پايان بخشي از زندگي است با هدف و جهت و روحيه ديگري است. فرق ميكند كه انسان فردائي و ماورائي پس از پايان اين ساعت براي خودش معتقد باشد يا نباشد و فرق ميكند كه شما درسي را كه ميخوانيد معتقد باشيد اين درس پس از يك ساعت، س از يك روز، پس از يك سال، پس از بيست سال به كار شما خواهد آمد، يا معتقد باشيد كه نه، هرگز به كار شما نخواهد آمد. فرق است بين اين كه انسان بداند در اين زندگي هر حركتي كه از او سر ميزند يا هر سخني كه ميگويد، يا هر تلاشي كه ميكند، حتي هر عدم تلاشي ثبت ميشود. اين ثبت خواهد شد اگر هم تلاش نكرديد، يعني ايستاديد، يعني ايستاديد تماشا كرديد تا او بميرد اين هم ثبت ميشود، حتي بالاتر از اين: هر نيتي كه شما بر دل ميگذرانيد ثبت ميشود. و لذا كسي كه به اين اعتقاد دارد، يك جور زندگي ميكند،آن كسي هم كه معتقد است نه آقا هر كاري كه خواستي بكن، حداكثر اگر قانون و حكومتي هست، مواظب باش مردم نفهمند،اين يك جور ديگري زندگي خواهد كرد و يقين به آخرت زندگي را در يك جهت خاصي حركت خواهد داد. پس بزرگترين تضمين كنندهي سلامت عمل و سلامت انديشه و روحيات انسان و مصلحتهاي انساني اعتقاد به آخرت است و اعتقاد به اينكه همهي اين چيزها يك روز فيرق منشور(3 – طور) در يك دفتر گشوده شدهاي عرضه خواهد شد. بلكه حتي طبق آيات قرآني هر يك از اين اعمال تجسم پيدا خواهد كرد. ولذا قائل بودن به آخرت صرف يك اعتقاد محض نيست كه حالا بگوئيم يكي عقيده دارد، يكي هم عقيده ندارد چه فرقي ميكند؟ دو نفر آدم هستند،در جوار همديگر زندگي ميكنند،اين عقيده دارد، ديگري عقيده ندارد،نه اين چنين نيست!
شما در اصول عقايد اسلامي، عقيدهاي كه منقطع باشد از زندگي و از عمل اصلاً نداريد و اعتقاد به آخرت و اعتقاد به قيامت و اعتقاد به محاسبه و پرس و جو و اعتقاد به جزا براي هر عمل و يقين به اينها،تأثيرات زيادي در زندگي دارند و زندگي را شكل خواهند داد. لهذا، همانطور كه در قرآن هست: يكي از اولين كارهاي اديان اين است كه عقيده را در ذهن مردم قرار بدهند و به مردم تفهيم كنند كه زندگي شما با مرگ پايان نميپذيرد،بلكه بعد از مرگ هم، زندگي و حساب و جزا است، و به انسانها بفهمانند كه اينجا صحنهي عمل است و آنجا برداشت از عمل.
پس اعتقاد و يقين به آخرت هم يك مسأله است. البته اين يقين را از كجا بايد حاصل كرد براي اصل قيامت؟ يعني اينكه پس از مرگ زندگي به انسان برميگردد و انسان مورد محاسبه قرار ميگيرد و به خاطر كارهاي بد مجازات ميشود و به خاطر كارهاي خوب پاداش ميبيند، اصل اين معنا با برهان عقلي قابل اثبات هست، علاوه بر اينكه نقل هم كه سخن پيغمبران باشد پشتوانهي اين اعتقاد است. به اين معنا كه وقتي شما پيغمبر را قبول كرديد، وحي او را قبول كرديد و وقتي او به شما گفت قيامت هست، بطور طبيعي از او ميپذيريد، ولو عقل شما هم شما را به او رهنمون نشود. ولي عقل هم رهنمون ميشود. يعني اگر كسي به خدا معتقد باشد (البته اگر بخدا معتقد نباشد مسأله قيامت منتفي است) امكان ندارد اين زندگي را با مرگ تمام شده فرض كند، زيرا يك چيز ابتر و يك چيز ناتمام و يك حركت ناقصي است. لذا حركت كامل آن است كه اولاً: پاداش كار خوبي را كه ميكنيد ببينيد (در دنيا انسان پاداش نميبيند) يا اگر كار بدي كرديد سزايش را ببينيد، اين ظلمها، اين جورها از آن طرف آن مجاهدتها و آن تلاشها و آن زحمتها اگر خدايي هست بايد پاداشي داشته باشد
|