0

چند حکایت بسیار جالب

 
fateme74
fateme74
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 3243
محل سکونت : خراسان جنوبی

چند حکایت بسیار جالب

حكمت1:عادت به گناه كردم چیكار كنم؟

در روایات است كه روزی فردی نزد امام صادق ع امد و گفت :من عادت به گنا كردم چه كنم؟

حضرت فرمود:اگر میخواهی گناه كنی اشكال ندارداما درحال ارتكاب گناه چندمساله را رعایت كن:

اول گناه را جایی كن كه خدا تو را نبیند گفت یا اماما :چطور ممكنه من هر باشم درمحضر حق تعالی هستم.

امام فرمود خوب پس دروقت گناه از ملك خدا بیرون برو.مرد گفت :كجا بروم كه مك خدا نباشد /همه جاملك خداست!

امام فرمود:لااقل روزی خدا رو نخور.مرد گفت:مگر میشود؟! هرچه دارم و ندارم از اوست.امام فرمود :خوب اشكال نداره در محضرخدا ودر ملك خدا و باروزی خدا گناه كن ولی آن وقت كه عزرائیل میخواد جانت رو بگیره نگذار جانت رو بگیره.جوان اقرار به ناتوانی از این كار كرد وامام گفت باشد باز هم اشكال ندارد ولی آن زمان كهملائك دوزخ توروبه دوزخ میبرند جلویشان را بگیر.جوان با ناراهتی گفت:آن موقع روز بیچارگی من است واختیاری ندارم.

  (امام فرمود :بیچاره ! پس عادت به گناه یعنی چه ؟پس اصرار درمعصیت چرا؟!)

حكمت2:اثرترك نماز

زنی دیوانه وار نزد پیامبر آمد وگفت:گناهی كردم خیلی خیلی بزگ.پیغمبر فرمود :-رحمت خدا بزرگتر است.گناه هر چه بزرگ باشد معنا ندارد كسی ما یوس شود. هر چه كناه بزرگ وطولانی باشد اگر طلاتم درونی پیدا كند گناهش آمرزیده میشود(درضمن باید تقاسش را پس بدهد)  .  بن بست در اسلام نیست سپس پیامبر فرمود: گناهت چیست؟

-زن گفت:زن شوهر داری بودم زنا كردم.آبستن شدم  بچهبه دنیاآمد ان را در سركه خفه كردم وسركه ی نجس را فروختم پیامبر جوابش راداد وگفت كه چه كا رباید بكند وبعد فرمود:

میخواهی بهتو بگویم چرا تو این چاه افتادی؟یعنی چرا گاهی انسان در چاهی می افتد كهنمیتواند از آن بیرون بیاید یابرای بیرون آمد بایدتاوان سختی بدهد؟ انی ظننت انك ترك صلات العصر یعنی :گمان میكنم نماز نمیخوانی .چون نمازرابطه ات با قطع است! دست عنایت خدا روی سر تو نیست از این جهت دراین چاه پرفلاكت افتادی

حكمت3:جوانی گنهكار

در زمان حضرت موسی جوانی خیلی گناه میكرد تا جایی كه خطاب شد آن را از شهر بیرون كنید. جوان به بیابان رفت كم كم دم مرگ آنجا تنها شد ودیگر جز خدا كسی رو نداشت و واقعا از گناه خود شرمنده شد وبا شرمندگی كفت :ای كسی كه هم دنیا داری هم آخرت رحم كن به كسی كه نه دنیا دارد نه آخرت .

روایت مینویسد كپروردگار توبه ی او را پذیرفت حتی ملائك را به صورت پدر ومادر وخویشاوندان بالای سرش فرستاد

وقتی ازدنیا رفت به حضرت موسی وحی شد كه یكی از بندگان خوب مامرده برو دفنش كن حضرت رفت ودید همان جوان گنهكار است.با تعجب گفت: خدایا این همان جوان لا ابالی چطور شده كه بنده ی خوب تو شده؟ خطاب شد ای موسی این درگه ما درگه نا امیدی نیست وقتی گناهكار بود بد بود اما با آب توبه گناهانش را شست .لذا مااو را آمرزیدیم وبهشتی شد.

حكایت4:حمید ابن قحطبه

این فرد سرهنگی از لشكر هارو الرشید بود . راوی نزد امام صادق رفت وگفت درماه مبارك رمضان دیدم حمید ابن قحطه روزه میخورد گفتم چرا روزه میخوری گفت من آنقدر كناه دارم كه خدا منو دیگر منو نمیبخشد چون یه شب هارو الرشید منو خواست وگفت:چقدر با منی گفتم:حاضرم عرضم رادر راه توبدهم گفت :نه .من رفتم تا به خانه نرسیدم دوباره منو خواست ودوباره گفت: چقد با منی گفتم :حاضرم جانم مالم نا موسم را در راه تو بدهم گفت:نه.دوباره رفتم خانه وتا نرسیده دوباره منو خواست وهمان سوال را كرد ومن گفتم:دینم را در راه تو میدهم .گفت:كه مین را میخواستم ویك شمشیر به من داد وگفت همراه این غلام برو و هر كارگفت انجام بده .اومرا به خانه ای برد ودر آن را باز كرد 20نفر از سادات پیامبر زیر غل زنجیر بودند آنها را به وسط صحن آور ودر وسط چاهی بود گفت گردنشان را بزن ودر چاه بنداز ومن این كار را كردم ودر اتاق دیگری باز كرد عده ای از از سادات سلاله زهرا ع ومسن در آن صحن بودم انان را هم گردن زدم ودر چاه انداختم وبعد 20تا سادات پیرمرد راآورد آنان را نیز گردن زدم ودر چاه ریختم اما آخری پیر مرد ریش سفیدی بود كه به من گفت كهاگر مادم زهرا در روز قیامت از تو پرسید كه چرا مرا كشتی چه جواب می دهی؟ بدنم لرزید.غلام گفت:تو كه كاررو تمام كردی كارش رو تمام كن .گردن اورا هم زدم.معلوم است كه خدا دیگر مرا نمی بخشد پس چرا روزه بگیرم؟

راوی میگوید این جمله را نزد امام صادق نقل كردم.امام خیلی ناراحت شد بعد فرمود:كسی كه مایوس از رحمت خدا شده گناهش از كشتن 60نفر سید بزرگتر است.

(البته این افراد موفق به توبه نم یشوند اما یاس از رحمت خدا از نظر این روایت گنه بزرگی است مثل قضیه پرسش یزید از امام سجاد كه گفت كه آیا خدا منو می بخشد؟ امام فرمود بله .اصحاب پرسیدند :با این كاری كه كرد خدا میبخشد؟ فرمود بله اما این افراد دیگر فرست توبه پیدا نمیكنند.از نظر قرآن یاس از رحمت خدا در حد كفر است)

حكایت5:اثر دعا در آن دنیا

یك خانمی هرسال آسبتن می شد وبچه اش می مرد.حدود ده سال ده فر زند از او سقط شد.یك شب باخدارازونیاز كرد.گفت:ای خدا!من دهتا بچه زائیدم امایكی هم ندارم.درد زائیدن وسقط شدن بچه را دارم امابچه ندارم.مقداری هم گله كرد.آن خانم شب خواب دید كه می خواهدوارد قصر فوقالعاده زیبایی بشود.اما راهشش نمی دهند.گفتند: این قصرمال تواست اما بعد مردنت نه حالا.دربان ان قصر گفت كه خداوند این قصر را برای ریلضت هایی كه برای تو خلق كرده.خانم ازشنیدن این حرف ها خیلی خوشحال شد.درحال خوشحالی ازخواب بیدار شد.چون از خواب بیدار شد ازبس خوشحال بود می گفت:خدایا !من حاضرم در سال دو سه مرتبه فرزندم سقط شود!

ما متوجه نیستیم والّا می گفتیم ای كاش اصلا دعا هایمان مستجاب نمی شد چنان كه حدیث داریم فردی كه سختی می بیند اگر بداند خدا چه پاداشی بخاطر صبرش به او میدهد در همان جا دعا مكند ای كاش بدنم را با قیچی تیكه تیكه می كردند.

هر كه در این بزم مقرّب تر است        جام بلا بیشترش می دهند

حكایت6:ریاكاری

روزی مردی در حال ساخت مسجدی بود بوهلول بعد از اتمام كار رفت برای آزمایش فرد نام خود را در سر درمسجد زد ومرد معترض شد وگفت :تمام زحمت رومن كشیدم ومسجد با نام تو تمام شود؟ بوهلول به مرد گفت :ای بدبخت ریا كاراگركارت برا ی خدا بود این حرف را نمی زدی.

حكایت7: داستانی از غیبت

درباره پیامبر اكرم (ص) فرمودند:ایشان دستور دادند همه روزه بگیرند وموقع افطار بیایند اجازه بگیرند وبعد افطار كنند دسته دسته آمدند خدمت پیامبر یك پیر مردی آمد خدمت رسول گفت :یا رسول الله من روزه ام دو تادختر هم دارم اینها هم روزه اند

اجازه بدهید من افطار كنم آن دو تا دختر هم افطار كنند حضرت(ص9 فرمودندكتو روزه هستی برو افطار كن ولی دو دخترت روزه نیستنند گفتك یا رسول الله رو زه اند می دانم فرمود برو به انها بگو استفراغ كنند آمد ان گفته ی ملكوتی.چشم ملكوتی برای آنها درست است انها استفراغ كردنند دو قطعه كوشت از دهانشان بیرون افتاد پیرمرد آمد خدمت پیامبر(ص) یا رسول الله اینها گوشت نخورده بودند ای گوشت ها كجا بوده؟ حضرت فرمود:آن كه غیبت كند گوشت مرده خورده اند ولواین كه از نظر ظاهر روزه درست است اما در واقع روزه را باطل می كند.در واقع گوشت گندیده خورده است.

حكایت 8:داستان زخم زبان

یكی از علمای بزرگ را در خواب دیدند ازحال او سوال كردندگفت:الحمد لله وضعم خوب است باغی دارم حور العینی دارم قصری دارم رفت وآمدی دارم ملائكه با من رفت وآمد دارند وخادم من اندوضعم خیلی خوب است اما صبح به صبح یك عقربی می آید ویك نیش به پایم می زند وباید با درد آن تا فردا كه دو مرتبه می آید بنالم سوال كردند مگر چه كردی ؟گفت:یك زخم زبانزدم و فراموش كردم توبه كنم ساده گرفتم توبه نكردم این عقرب را نكشتم.

شنبه 16 فروردین 1393  2:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها