دليل اين كه هيچ كسي تا به حال نتوانسته مانند قرآن را بياورد، قانع كننده نيست؛ زيرا هر استعداد منحصر به فردي، خلاقيت منحصر به فردي دارد؟
شما تحليل روانشناسانه از وحى ارائه كرده، سپس آن را با آثار ديگرى كه اين چنيناند، مقايسه نمودهايد و آن گاه به عدم اقناع خويش در باب بىمانند بودن قرآن حكم كردهايد. اما مشكل اصلى آن است كه شما توجه نفرمودهايد كه وحى تبيين روانشناسانه را برنمىتابد و از اين رو به هيچ وجه، با آثار نابغان بشرى، قابل مقايسه نيست. كسانى كه تفسير روانشناسانه از «وحى» ارائه مىكنند، مقصودشان آن است كه وحى، الهامى است كه از درون وجود پيامبر(ص)، به روح او افاضه مىشود و همان فوران خودآگاهىهاى باطنى شخصى است كه در موقعيت مناسبى متبلور مىشود؛ نه چيزى از خارج وجود آن حضرت. به بيان ديگر، روح متعالى، فطرت پاك، ايمان و باور مستحكم به خداوند و دورى از ناهنجارىهاى اعتقادى و رفتارى و سلامت وراثت خانوادگى همه و همه، در انديشه او تأثير گذاشته، از او شخصيتى ممتاز مىسازد و در عقل و بينش و حالات روانى او، اثر ويژهاى را پديد مىآورد. اين تأثير آن چنان عميق است كه رؤياها و حالات مختلف متظاهر از مركز ناخودآگاه، وجود خويش را ارشاد الهى نازل از آسمان و سروش غيبى به حساب مىآورد؛ در حالى كه اينها چيزى جز همان الهامات و باورهاى درونى خود او نيست كه براى وى، همچون يك اعتقاد راسخ جلوهگر شده است. از باب نمونه نگا: محمد رشيد رضا، تفسير المنار، دارالمعرفة، بيروت: بىتا، ج11، صص 190-164. اما به اعتقاد ما اين رويكرد با آنچه كه از حقيقت وحى به دست مىآيد، ناسازگار است؛ زيرا: 1. پيامبران، خود را نابغه و بالاتر از ديگران نمىدانستند و ايدههاى خويش را به خدا نسبت مىدادند. نگا: يونس(10)، آيه 106 - انعام(6)، آيه 50 - نساء(4)، آيه 113. پيامبران بىانتساب به نيروى خدايى، براى خود به طور مستقل هيچ ادعايى نداشتهاند؛ حال آن كه تمام نوابغ، اطلاعات، نگاشتهها، ديدگاهها و نظريههاى خود را ابتكار خود دانسته، آنها را به نام خويش به ثبت مىرسانند (مثلاً سعدى گلستان را به نام خود ثبت كرده و هدف از نگارش آن را نيز مطرح ساخته است). نگا: گلستان سعدى، مقدمه، تصحيح و شرح لغات على شيروانى، نشر طلا، قم: بىتا، چاپ اول، ديباچه، صص 30 - 28. 2. نبوغ، خلاقيت و ظهور شخصيت باطنى، همراه با محدوديتها است، در حالى كه قلمرو وحى نبوى گسترهاى فراخ دارد. پيامبران - خصوصاً حضرت رسول(ص) - اطلاعاتى گسترده از گذشته، حال و آينده عالم و آدم داشتهاند. جالبتر آن كه مجموعه معلومات آنها - كه يكباره بروز مىيابد - تناسبى با خصيصه نبوغ - كه تدريجى و همراه با تجديد نظر و تكميل است - ندارد. كدام نابغه را سراغ داريد كه ادعاى جامعيت در تمام عصرهاى مورد نياز سعادت بشر را كرده باشد؟ و كدام ذهن خلاق را مىشناسيد كه گفته باشد: محصول فكرى من، آخرين و درستترين نظريه در موضوع خويش است؟ سعدى خود در گلستان، گفته است:
هر كه گردن به دعوى افرازد |
خويشتن را به گردن اندازد |
سعدى افتادهاى است آزاده |
كس نيايد به جنگ افتاده |
اول انديشه وانگهى گفتار |
پاىبست آمده است و پس ديوار |
يا در جاى ديگر مىگويد:
گرچه شاطر بود خروس به جنگ |
چه زند پيش باز رويين چنگ |
گربه شير است در گرفتن موش |
ليك موش است در مصاف پلنگ |
گلستان، همان، ص 29. اما سخن «وحى آسمانى» اين است كه محتوايش دربردارنده تمام آن چيزى است كه سعادت ابدى و پايدار انسان را تضمينمىكند. (نحل، آيه 89). 3. آنان كه تحليل روانشناسانه از وحى ارائه مىدهند، پيش فرضشان اين است كه نيروى باطنى انسان، به هنگام تعطيلى قوا و حواس ظاهرى، بيدار و فعّال مىشود؛ در حالى كه موقعيتهاى «من» وحىگيرندگان، كاملاً يك موقعيت هشيار و با توجّه بوده است و بيشتر موارد نزول وحى - براساس روايتهاى تاريخى مربوط - به فرصتهايى است كه توجّه آنان معطوف به وظايف فردى، اجتماعى و تبليغى بوده است. در اين باب نگا: محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى، مؤسسه فرهنگى انديشه، تهران: چاپ اول، مهرماه 1375، صص 47 - 52. 4. اگر القاى پيام از خلاقيت حضرت رسول(ص) نشأت مىگرفت، بايد تحت كنترل و اراده او مىبود و در تعامل اجتماعى هرگاه بدان نياز داشت، از آن سود مىجست؛ حال آن كه چنين نيست؛ بلكه بنا بر اسناد معتبر تاريخى، در برههاى از زمان «وحى» منقطع مىشد نگا: محمدهادى معرفت، التمهيد فى علومالقرآن،، انتشارات جامعهمدرسين، قم: ج1،ص83. و گاهى كه در شرايط حساسى به آن لازم بود، پيام خدا با تأخير ابلاغ مىشد. نگا: بحارالانوار، ج 18، ص 197. 5. اگر قرآن براساس نبوغ شخص رسول خدا(ص) بود؛ چرا وظيفه داشت كه آن را مخفى نكند. انسان در اظهار مقاصد درونى و قلبى خويش، آزاد است و گاهى مىتواند مطالبى را كتمان كند؛ چنان كه درباره برخى از تاريخها چنين گزارشى شده است. اما رسول خدا(ص) موظف بود كه هر چه دريافت مىكند، همان را به مردم برساند. (تكوير، آيه 24) دو ويژگى مهم قرآن: يكم. اينكه با توجه به امى بودن پيامبر(ص)، طرح چنين آموزههايى نزديك به محال است. در سنجش ذهنى نمىگنجد كه فردى امى، به اقتضاى وسايل علمى عصر خويش، معارف و مفاهيمى را عرضه كند كه فراتر از افق فكر و انديشه انسانى است. نگا: موريس بوكاى، تورات، انجيل، قرآن و علم، ترجمه ذبيحاللَّه دبير، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران: چاپ اول 1371، فصل آخر. شرح تفاصيل حيات جهان و انسان، تشريح جزئيات زندگى پس از مرگ و تبيين قوانين و برنامههاى زندگى انسان و... از عهده كدام فكر درونى برمىآيد؟ تاريخ اجتماعى انسان ميليونها كتاب را سراغ دارد؛ اما جز قرآن، كدام يك از آنها ادعاى كامل بودن و جامعيت خويش را داشته است (نحل، آيه 89). آيا سعدى، گلستان خود را جامع و كامل دانسته است؟، حافظ چطور؟ نيوتن، گاليله، فردوسى، ابوعلىسينا و... چطور؟ آيا اعجاز قرآن، تنها در لفظ آن است يا اعجاز محتوايى و از جهت آورنده آن نيز مورد نظر است؟ در اين باب نگا: سيدمصطفى ثامنى، وجوه اعجاز قرآن، مجموعه مقالات دومين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم، قم: دارالقرآن، صص 178 - 168. دوّم. مدعاى ما آن است كه قرآن، كتاب خدا است؛ نه رسول او. از اين جهت ما در نوشتارهاى علوم قرآنى، پنج مطلب را در اين باره ثابت و مستدل مىكنيم: 1. مفاد و محتواى قرآن از سوى خداوند است؛ 2. علاوه بر آن، تك تك الفاظ نيز از سوى خدا است؛ 3. تركيبات اين الفاظ - كه در قالب آيات آمدهاند - نيز از سوى خداوند است؛ 4. مجموعه اين آيات - كه به صورت سورهها تجلى كرده است - هم از ناحيه خداوند مىباشد؛ 5. چينش و ترتيب سورهها در كنار يكديگر و تشكيل قرآن موجود نيز، از ناحيه خداوند است. مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم: چاپ اول 1377، صص 67-10. در اين صورت آيا كلام خداوند، با كلام مخلوق او قابل مقايسه است كه حكم آثار بشرى را به اثر الهى، سرايت دهيم؟! آن هم آثار بشرى كه گاهى نيز در پارهاى از بخشها و فرازها، مشابه پيدا مىكنند.