ارتباط حضرت زهرا علیهاالسلام با غیب
فرهنگ غیب میتواند ایمان به غیب را از حالت ترس از ناشناخته دور سازد تا غیب، شهودی قلبی حقیقی باشد و قلب با آن پیوند خورد ه و ایمان بدان استوار شود، و عواطف و احساسات در برابرش تسلیم، و بر پایهی آن حرکت کند تا زندگی وجدان، و بیداری ضمیر، و موضع، حرکت، رفتار، سجیه و اقدامی با رغبت، صریح و خالصانه باشد. در عین حال حواس نمیتواند این غیب را درک نماید و از احساس آن ناتوان میماند. زیرا غیب به چیزی بالاتر و برتر از حس مربوط است ، همان غیب را از حواس بینیاز میکند و به ابزارهای آن دست مییازد و در سایهسار آن حرکت میکند.
با نگاهی اجمالی به وسایل و دلایلی که این غیب را در قلب انسان مجسم میکند و آن را به عنصری ایمانی مۆثر و کارآمد تبدیل میسازد، درمییابیم که اسلام در برخورد تربیتی خود با این جنبهی حساس میخواهد که غیب بر پایهی اندیشه و آگاهی حرکت کند تا در قلب جا گیرد و قلب، آن را با عطوفت و مهربانی در بر گیرد و با آن آرامش و خشنودی یابد و از آنجا در سایهی روح و در برخوردی احساسی و عاطفی، گرم و جوشان به حرکت درآید.
آنگاه سراسر وجود انسان را در بر میگیرد تا به احساسات و عواطفش شکل دهد و در نتیجه گوش و چشم، فکر و ذکر، زبان و کلماتی که ناخودآگاه بر زبان میآورد و رفتار و موضع و بلکه همه چیز زندگیاش بشود.
به همین منظور باید فکر و عاطفه درهم آمیزد تا مظلومیت زهرا (علیهاالسلام) و عزای حسین (علیهالسلام) در عاشورا، و مظلومیت طفل شیرخوارهاش و... جزیی از حقیقت ایمانی گردد. بدین ترتیب سخنان رسول اکرم و ائمهی طاهرین (علیهمالسلام) بیانگر ضرورتی فرهنگی برای تکمیل ایمان به حقایق اسلام و از جمله ایمان به غیب است.
جای هیچ شگفتی نیست که این معنای غیبی به صورت یک معجزه و کرامت الهی و واقعیت زنده و مۆثر در شعور انسان در حجرالاسود عینیت و تجسم یابد که خداوند آن را به عنوان میثاق خلایق به ودیعه نهاده و در اسراء و معراج، قرار گرفتن یونس در شکم ماهی و در سخن گفتن مورچه به گونهای که سلیمان پیغمبر از گفتهاش تبسم کرده و آوردن تخت بلقیس از یمن پیش از یک چشم بهم زدن و در سخن گفتن فاطمه (علیهاالسلام) در شکم مادر با او، و جشن عروسی در آسمان به مناسبت ازدواج فاطمه (علیهاالسلام) با علی (علیهالسلام) و سخن گفتن فرشته الهی با او که علی (علیهالسلام) سخنان او را در «مصحف فاطمه» نوشت و خطاب ملائکه به فاطمه (علیهاالسلام) چنانکه مریم دختر عمران را نیز مخاطب قرار دادند. فرشتگان به فاطمه (علیهاالسلام) ندا دادند: فاطمه! خداوند تو را برگزیده و پاکیزهات گردانیده است... به همین جهت، محدَّثه نامیده شد.[1]
غیب در الگوهای معین مثل پیامبران، برگزیدگان، اولیا و صاحبان کرامات و در آثار جاویدان و کرامات آنان و در الگوهای فراوان دیگر عینیّت مییابد و قلوب ما میتواند این الگوها و سمبل ها و همراه آن غیب به ودیعه نهاده شده در آن را در میان گیرد تا محور ایمان و پیوند قلب باشد، تا روح ما در آرامش و خشنودی زندگی کند
جای هیچ شگفتی نیست که این غیب اینگونه بر ایمان عینیت یابد که: فاطمه نور است، حوریهای به شکل انسان است و از میوه بهشتی آفریده شده که در پاکی، صفا، خلوص و طهارت بر میوه دنیایی امتیاز دارد و فاطمه با بذل جهد موفق از طریق معرفت به خدای یگانه و از راه اشراف بر اسرار آفرینش و ناموس زندگی، بر صفا، و طهارت آن افزود و به تأیید و راهنمایی و لطف الهی نایل آمد.
فاطمه، همان زن معصوم است که خداوند با خشنودی او خشنود میشود و با خشم او، خشم میگیرد. او سرور زنان جهان از اولین و آخرین است.
همین امور است که دلالت دارد فاطمه (علیهاالسلام) را ارتباطی محکم با غیب، مقام و موقعیتی والا و کرامتی الهی است که هرگز عقل و فهم ما انسانها بدان نخواهد رسید.
بنابراین روشن شد که این غیب در الگوهای معین مثل پیامبران، برگزیدگان، اولیا و صاحبان کرامات و در آثار جاویدان و کرامات آنان و در الگوهای فراوان دیگر عینیّت مییابد و قلوب ما میتواند این الگوها و سمبل ها و همراه آن غیب به ودیعه نهاده شده در آن را در میان گیرد تا محور ایمان و پیوند قلب باشد، تا روح ما در آرامش و خشنودی زندگی کند و عواطف و احساسات ما با عطوفت و مهربانی بدان روی آورد. بنابراین هر که این را بداند، عملش او را مفید باشد و هر که نداند بیش از اندازه زیان بیند.
ضرورت ندارد که اختلاف موارد تجسم در اشخاص مثل پیامبران، اوصیاء و اولیا موجب برتری یکی بر دیگری شود. چه ممکن است طبیعت مرحله یا شرایط معین باعث این خصوصیات غیبی در هر یک از موارد شده باشد.
تفاضل و برتری افراد بر یکدیگر معیارهای خاص خود را دارد که قرآن کریم و رسول اکرم (صلی اللَّه علیه و آله وسلم) بیان کردهاند و نیز دیگران جزیی از دین است و از اهمیت زیادی در ساخت شخصیّت ایمانی، انسانی و مکتبی با تمام خصوصیتهایش دارد. خصوصیاتی که وجود، تخصص و تمایز انسان را محقق میسازد و او را در مرتبهای عالی از صفا، پاکیزگی و طهارت قرار میدهد. همچنان که مرتبهای از ارتباط وجدانی با همه گفتار و کردار آنان را تحقق میبخشد.
ائمه (علیهمالسلام) برخی از امور غیبی را به شماری از اصحاب مخلص خود مثل میثم تمار، زراره، محمد بن مسلم و دیگران، گفتهاند. چقدر غیب برای کسانی که آن را میدانند و میآموزند سودمند است. چه شگفتانگیز و زیباست این کرامات! و چه تأثیر ژرفی در زندگانی انسان دارد! و چقدر انسان بدان نیازمند است! و چه شگفتانگیز است قرآن که بسیاری از موارد غیب را مورد تأکید قرار میدهد و بدین ترتیب اهمیت زیاد آن را در ساخت شخصیت انسانی، ایمانی و مکتبی آشکار میکند.
ارتباط فکری کافی نیست
بنابراین، گفته برخی افراد درست نیست که می گویند: آنچه مطلوب است صرف ارتباط فکری با معصومین (علیهم السلام) از طریق شناخت سیاست ها، و گونه های رفتاری شخصی، و فعالیت های اجتماعی آنان است تا اسوه و الگوی ما در شیوه تقلید و تکرار کارهای آنان باشند و همین در ما حالتی از شگفتی و اعجاب را در باره آنان به وجود می آورد؛ دقیقاً به گونه ای که از دیگر شخصیت ها و اندیشمندان مثل ادیسون و ابن سینا شگفت زده می شویم.
سخنان رسول اکرم و ائمهی طاهرین (علیهمالسلام) بیانگر ضرورتی فرهنگی برای تکمیل ایمان به حقایق اسلام و از جمله ایمان به غیب است
زیرا آنچه مطلوب است، برقراری ارتباط فکری، درونی و وجدانی است که عواطف در آن شرکت کند و احساسات به گونه خودکار از آن فرمانبرداری و انقیاد داشته باشد و تمام وجود انسان آزادانه تسلیم آن باشد و به جنبش آید.
مطلوب این است که این برگزیدگان وارد دل هایمان شوند تا موجب سرزندگی آن باشند و در ارواح ما جای گیرند تا به آن گرمی و جوشش بیشتری بدهند و در جانهایمان پا گذارند تا با صفاتر، پاک تر و خالص تر شود.
مطلوب این است که در ساخت شخصیت ایمانی ما سهم بیشتری داشته باشند و در بنای عواطف و تکوین احساسات ما سهیم باشند.
در نهایت این گفته را بعید می دانیم که: این علمی است که هر که بداند سود نمی برد و هر که نداند زیان نمی بیند. این سخنی زیان آور است که جز خسارت، حسرت و نومیدی سودی برایمان ندارد.
صرف نظر از این، میزان نفع و زیانی که از آن صحبت می کنند چندان روشن نیست بلکه در حالت ها و موارد مختلف، تفاوت دارد. سخن گفتن از طب برای نجّار، و سخن گفتن از نجوم برای آهنگر، ریسنده و کارمند در حرفه شان هیچ سودی ندارد. اما قضایای ایمان و رفتار ضرورتاً از این قبیل نیست. اگر چه مراتب و مقتضیات شناخت بر اساس اصل " مأمور شده ایم که با مردم به اندازه عقل شان سخن گوییم "، در افراد فرق می کند.