آخر شاهنامه واقعا خوش است؟
به یقین تاکنون جمله “شاهنامه آخرش خوش است” را شنیده اید و شاید خود نیاز بارها آنرا به کار برده اید. اما این جمله از کجا آمده است و آیا واقعا آخر شاهنامه خوش است را در ادامه بحث می کنیم…
در ابتدا عرض شود که این عبارت کنایه است زیرا آخر شاهنامه سقوط ایران بدست عربان و کشته شدن رستم فرخزاد و گریز یزدگرد سوم و نهایتا کشته شدن وی و همچنین قطع امید مردم از بیرون راندن اعراب جاهل است. پس چطور می تواند خوش باشد؟ لذا زمانی این ضرب المثل را به کار می برند که بخواهند شخص را به نوعی تهدید کنند و به او بفهمانند آخر و عاقبت خوبی برایش ندارد.
دکتر فریدون جنیدی در یک برنامه رادیویی زنده در مورد سوال خانمی که از وی پرسید: چرا می گویند آخر شاهنامه خوش است؟ چنین جواب داد:
«این گفته ی دشمنان ایران است . چه گونه می شود که آخر شاهنامه که ما همه ی هستی و دار و ندارمان را از دست می دهیم ، خوش باشد ؟ نه ! این گفته ی دشمنان ایران است. و حتّی یکی از این دشمنان کتابی به همین نام چاپ کرده است : آخر شاهنامه ، که می گوید هر که درباره ی شاهنامه کار کرده ، در آخر بدبخت شده . من ، خود ، عمر خرّم خود را در راه شاهنامه نهادم و اکنون خوشبخت ترین مرد جهانم. »
در آخر شاهنامه جز اندوه فردوسی از ویرانی ایران بدست تازیان و تباه شدن نژاد ایرانی و مرثیه وی در این راه چیزی نخواهید یافت.
شاهنامه فردوسی,آخر شاهنامه خوش است
نمونه ای را در زیر با هم می خوانیم:
چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنجهای دراز نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر کز اختر همه تازیان راست بهر
بپوشند از ایشان گروهی سیاه ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تاج و نه تخت و نه زرینه کفش نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد یکی، دیگری بر خورد به داد و به بخشش کسی ننگرد
ز پیمان بگردند و از راستی گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر نژاد و بزرگی نیاید به بر
رباید همی این از آن، آن از این ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود دل مردمان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر پسر همچنین بر پدر چارهگر
شود بندهی بیهنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند بمیرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام به کوشش ز هر گونه سازند دام
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
چند نکته:
- رفتن تخت شاهی (به نشانهی نظم و ثبات کشور) و آمدن منبر،
- رنجهای دراز: تلاش ایرانیان برای ساختن تمدنی بزرگ (از زمان کوروش ۶٠٠ پیش از میلاد مسیح تا زمان یزدگرد ۶٢٠ پس از میلاد)
- تخت و دیهیم (تاج) و شهر: زندگی شهری (تمدن)
- برتجد کسی، دیگری بر خورد: کس تلاش کند و دیگری سود ببرد
- داد و بخشش: عدالت و بخشش از ارزشهای مهم اجتماعی
- پیمان و راستی: از ارزشهای فرهنگ ایرانیان. کژی و کاستی: از پادارزشها
- پیاده شدن: بیارج شدن. سوار: محترم
- نژاد و بزرگی: از ارزشهای ایرانیان
- شهریار شدن بندگان بیارزش: عربان از زیردستان بیاهمیت ساسانیان بودند
- دهقان: عربی شدهی دهگان. دهگان بزرگ و سرور ده در زمان ساسانیان بود. به نوعی اشراف محلی
- کشاورز جنگی: صنعت ایرانیان کشاورزی بود در حالی که عربان بیشتر تاجرپیشه بودند و به علت شرایط جغرافیایی خود با کشاورزی میانهی خوبی نداشتند. مثلا مکیان به اهل یثرب (مدینهی قبل از اسلام) که کشاورزی میکردند به طعنه میگفتند آبکش و حمال!