دم دوز (۲)
|
يکى بود و يکى نبود، پيرهزنى بود، که توى خانهاى زندگى مىکرد و به اندازهاى خودش بخور و نمير اندوخته است، که نيازش به در و همسايه نيفتد. يک روز نشسته بود. |
|
موشى از لانهاش درآمد و آمد سرحوض که آب بخوره. وقت برگشتن شتاب کرد، دمش به جاروئى که در لب حوض بود گير کرد، و دستپاچه شد، خودش را به اين در و آن در زد، دمش کنده شد. دمش را برداشت. آورد پهلوى پيرهزن، گفت: 'اى خاتون جان، دم مرا بدوز' . |
|
گفت: 'من نه سوزنش را دارم، نه نخش را، نه حالش را و نه کارش را، اين کار کار دولدوز است، دمت را بردار، ببر پهلوى دولدوز، برات بدوزد' . موش، دمش را برداشت و رفت پهلوى دولدوز گفت: 'دولدوز! دمم را بدوز. دولدوز گفت: 'من نخ ندارم، برو از جولا نخ بگير بيار، تا دمت را بدوزم' . موشه رفت پهلوى جولا، گفت: 'جولا نخى ده، نخى دولدوزه، دولدوز دمم را درز درز بدوزد' . جولا گفت: 'برو از توتو، تخم بگير بيار تا من بخورم، جان بگيرم، پنبه ببافم و نخت بدهم' . موش آمد پهلوى مرغ گفت: 'توتو، تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخ دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوز' . مرغ گفت: 'برو، از علاف براى من ارزن بگير، بيار بخورم، به تخم بيافتم و تخم بدم' . موشه رفت پيش علاف، گفت: 'علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخى دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوز' . علاف گفت: 'برو، از کولى غربيل بگير بيار تا بوتهٔ ارزنهائى را که کوبيدهام سرند کنم، ارزنت بدهم' . |
|
موشه آمد پهلوى کولى گفت: 'کولى غربيل ده، غربيل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخى دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوز' . کولى گفت: 'بايد زه بياري، تا غربيل برات درست کنم. برو پيش بزي، ازش زه بگير، تا من غربيل درست کنم، بهت بدهم' . موشه آمد پهلوى بزي، گفت: 'بزي، روده ده، روده کولى ده، کولى غربيل ده، غربيل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخ دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوز' . بزى گفت: 'برو، از زمين علف بگير بيار، تا من بخورم، رودهٔ نو بالا بيارم، زه بدهم به تو' . موشه آمد پهلوى زمين، گفت: 'زمين علف ده، علف بزى ده، بزي، روده ده، روده کولى ده، کولى غربيل ده، غربيل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخ دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوز' . |
|
زمين گفت: ' برو از کاريز آب بيار، به من بده، تا من سرسبز بشوم، علف بدهم' . موشه آمد پهلوى کاريز، گفت: 'کاريز آبى ده، آبى زمين ده، زمين علف ده، علف بزى ده، بزى روده ده، روده کولى ده، کولى غربيل ده، غربيل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخى ده، تخى جولا ده، جولا نخى ده، نخ دولدوز ده، دولدوز دمم را بدوزه' . کاريز دلش به حال موش دم کنده سوخت. آب را سرازير کرد به زمين. زمين علف داد، علف را بزى خورد، زه داد، از زه کولى غربيل درست کرد. علاف با غربيل ارزنها را سرند کرد. مرغ ارزن سرند کرده را خورد و تخم داد. تخم را جولا خورد، جان گرفت و نخ تابيد. دولدوز هم با آن نخ دم موش را دوخت. موش، خوش و خرم و خندان، پاکوب و غزلخوان، رفت تو سوراخ. |
|
- به نقل از: افسانههاى کهن |
- فضلالله مهتدى (صبحي) |
- چاپ چهارم ، ۱۳۳۶. |