0

منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

اشاره

واژه خشونت در ادبيات سياسى سالهاى اخير نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشته است. اين مفهوم در سه عرصه قابل پی‏گيرى و تعريف است:

 

 

1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در اين عرصه افرادى كه داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نيستند و مستبد و خودرأى مى ‏باشند، خشن ناميده مى ‏شوند و اما كسانى كه براى اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجراى احكام خدا قاطعيت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازان نظام الهى قد علم مى ‏كنند و با قدرت آنان را سركوب مى ‏سازند و از گناه‏كاران مُصرّ متنفرند و براى اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى ‏كنند و... ناميدن اينان به افراد خشن صحيح نيست.

 

 

2. خشونت در عرصه سياست و حكمرانى؛ در اين عرصه به افرادى كه فقط با توسل به زور، سركوب و تحميل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاكميت اقدام مى ‏كنند و در تداوم حاكميت نيز، به همين شيوه ‏ها متوسل مى ‏شوند، خشن گفته مى ‏شود و اين شيوه خشونت ‏آميز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبليغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفع آن، خشونت نيست، همچنان كه اگر حاكميت محقّق، مورد تهديد افراد خشن قرار گرفت، سركوب آن قهر و خشونت نيست يا اگر خشونت هم نام بگيرد، جايز و بلكه لازم است.

 

 

3. خشونت در عرصه قانون‏گذارى ؛ يعنى قانون‏گذار در جعل قانون رعايت تناسب جرم و مجازات را نكرده باشد و بدون وجود جهات تنبيهى و عبرت‏ آموزى براى جرم كوچكى مجازات بسيار سختى قرار داده باشد. چنين خشونتى نيز در هيچ‏كدام از احكام و حدود اسلام نيست زيرا در اين احكام و حدود تناسب جرم و كيفر و جنبه‏ هاى بازدارندگى و عبرت‏ آموزى كاملاً لحاظ شده و آن‏گاه جعل مجازات شده است.

 

 

نهضت الهى سيدالشهدا(ع) كه با قاطعيت تمام در مقابله با ظلم و خودكامگى دستگاه بنى ‏اميه و ايستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خويش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاريخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى ‏اميه و جبهه باطل، و جان‏فشانى و مقاومت جبهه حق نوعاً در اين فضا و از اين منظر نگريسته شده است كه كاملاً نيز درست است. اما در كنار اين نگاه و همراه با آن، مى‏ توان يك بعد ديگر نهضت حسينى را نيز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقال‏اتی كه پيش روى داريد با همين نگاه از يك سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سياست و حكمرانى توجه داشته و اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان را تبيين كرده است و از سوى ديگر اقدام امام حسين(ع) را اقدامى در جهت احياى اخلاق و سياست رحيمانه و ليّنانه پيامبر(ص) و در تقابل با اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان مورد ارزیابی قرار داده است.

 

 

پس از اين بحث كه خشونت ‏ستيزى يكى از صفات انسان‏هاى كامل و آزاده و از بارزترين بخش‏هاى رسالتِ پيامبر خاتم(ص) مى ‏باشد و نبى اسلام با اين ويژگى به اصلاح جامعه قبيله ‏اى جاهلى عصر خويش پرداخت، احتمالاً می توان اوج رجعتِ به جاهليت، در نيمه نخست قرن اول اسلامى را در بيعت‏ خواهى يزيد بن ‏معاويه با توسل به خشونت و زور و تزوير شمرد و تأکید کرد كه همين امر حسين ‏بن‏ على(ع) را به عنوان وارث و احياگر ِ سنّت پيامبر، به مبارزه با زورمدارى و ديكتاتورى و ارتجاع حزب امرى واداشت.

 

 

سپس از مبارزه با استبداد و خودكامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احياى فرهنگ محبّت و مهربانى؛ به عنوان روش‏هاى مبارزه سيدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث درباره آنها می پردازیم.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 20 آذر 1389  3:19 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

 پيامبر (ص) و خشونت ‏زدايى از جامعه جاهلى

«خشونت» به عنوان يك روش براى نيل به فزون‏ طلبى؛ گر چه از منظر اخلاق و حقوق انسانى همواره مذموم بوده است، اما به كارگيرى آن از سوى فرادستان به جهت ارهاب و ارعاب و وادار كردن فرودستان به تسليم ناپسندتر است. البته گاه ممكن است به عنوان وصف يك كنش بازدارنده، از روى اضطرار، ابزار تأديب و اصلاح به شمار آيد.
مجازات‏هاى مقرّر در اسلام از اين باب هستند، ولى هرگز نبايد حقيقت اكراه و اجبار، به عنوان روشى براى به‏ دست آوردن يا حفظ حكومت پذيرفته شود. [1]

 

 

و مبارزه با چنين روش حكومتی يكى از صفات انسانهاى آزاده و واكنش فطرى آنها در برابر رفتارهاى خشن خودكامگان و سلطه‏ گران زورمدار است. موضوعى كه نيرومندترين علت‏ هاى موجبه قيام حضرت سيدالشهدا و مبرم‏ ترين نياز عصر آن حضرت و به ويژه روزگار ما به شمار مى ‏آيد.

 

 

اين مسأله از بارزترين بخشهاى رسالت پيامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبيله ‏اى جاهلى بود؛ جامعه ‏اى كه عصبيت‏ هاى قومى، زورمدارى و ارباب سالارى، خشونت را نهادينه و به گونه سنّت، هنجار و فرهنگ عمومى درآورده بود. جامعه‏ اى كه سلطه‏ طلبى، فزون خواهى و برترى‏ جويى، فخر قوم و قبيله به شمار مى ‏آمد و براى رسيدن به آن هيچ منع و قيدى نبود و آيين و كيش شخصيت پيوسته تبليغ و ترويج و بر انديشه و روح و روان مردم تحميل مى‏ گرديد.

 

 

فرهنگ قبيله ‏اى در هنگامه سلطه‏ گرى، رقيب بر نمى ‏تابيد، بلكه ادامه حيات خود را در گرو رفيق موافق مى ‏ديد. [2]

 

 

حاكميت در آن جامعه، در حقيقت حاكميت نفس اماره بر بشر زبون و ذليلى بود كه از بركت جبن و جهل رعيت به قدرت و حكومت دست يافته بود. اين انسان خودكامه جز اميال نفسانى خود، هيچ چيز را گرامى و محترم نمى ‏شمرد. دماء و اعراض مردمان بى ‏ارج‏تر از گرد و غبار نعل اسبان و يا نيم ‏خورده چارپايانش بود. [3]

 

 

تحقير ديگران، سخت‏گيرى بر زيردستان و ريختن خون مظلومان براى كامرانى، امرى مباح مى ‏نمود و حتى براى ارضاى طبايع و عادات جاهلى، كودكان معصوم خود را به مسلخ ‏مى ‏سپرد.[4]

 

 

در چنين جامعه ‏اى آزادگى و خشونت ‏ستيزى و مبارزه با خودكامگى غريب مى‏ نمود و اگر كس يا كسانى از جور خودكامه ‏اى به ستوه مى ‏آمدند و بر او مى ‏شوريدند، جنگ با خودكامه بود نه ستيز با خودكامگى. زيرا صفت خودكامگى هنجار و فرهنگ پذيرفته جامعه جاهلى بود كه همه را مبتلا و گرفتار كرده بود. پيامبر خاتم به هنگامه بعثت، براى اصلاح چنين جامعه ‏اى، رواج فرهنگ گفتگو، مهربانى، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهيز از فشار و خشونت را در رأس برنامه ‏هاى خود قرار داده بود.

 

 

در رفتار فردى آن حضرت رحم و شفقت به زيردستان و كهتران را در خانواده و جامعه  توصيه مى ‏فرمود و خود در اين كار بر ديگران پيشى مى‏ گرفت.

 

 

مردمان با شگفتى مى ‏ديدند كه آن بزرگوار، نوادگان خود حسن و حسين (ع) را بر دو زانوى خويش مى‏ نشاند و ايشان را نوازش مى ‏كند و گاه بر گونه‏ ها و لبان آنها بوسه مى ‏زند و يا فرزندش ابراهيم را بر زانوى چپ و حسين(ع) را بر زانوى راستش مى ‏نشاند و آنها را غرق در بوسه مى ‏كند. [5]

 

 

حتى مى ‏ديدند هنگامى كه حسين(ع) در كوچه ‏هاى مدينه با كودكان به بازى مشغول بود، آغوش خويش را برايش مى ‏گشود و هنگامى كه كودك به اين سو و آن سو مى ‏دويد، او نيز به سويش مى ‏دويد و پيوسته مى‏ خنديد تا سرانجام نواده خود را در بر مى‏ كشيد و رويش را مى ‏بوسيد و مى فرمود:

 

«حسينٌ منى و انا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم».[6]

 

گاه ديده مى ‏شد كه به هنگام نماز جماعت نيز حسين(ع) بر پشت پيامبر(ص) سوار شده و پاهاى خود را به حركت در آورده و حلّ و حلّ مى ‏گفت و پيامبر هر گاه كه سر از سجده بر مى ‏داشت به آرامى او را به زمين مى ‏گذاشت و در كنار خود مى ‏نشاند و اين كار در سجده‏ هاى بعدى نيز تكرار مى ‏شد تا نماز پايان مى ‏يافت.

 

 

جماعت ديدند كه روزى پيامبر بر فراز منبر سخن مى ‏راند، ناگاه حسين را ديد كه به هنگام راه رفتن پايش در جامه پيچيد و به زمين افتاد، پيامبر(ص) بى ‏درنگ از منبر فرود آمد و او را در برگرفت ‏و گفت:

 

«خدا شيطان را بكشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه چگونه از منبر پايين آمدم». [7]

 

و يا مردم شاهد بودند كه روزى پيامبر از خانه عايشه بيرون آمد، چون از كنار خانه فاطمه(س) گذشت، صداى گريه حسين(ع) را شنيد، از اين رو فاطمه را صدا زد و گفت:

«فاطمه نمى ‏دانى كه گريه او مرا ناراحت مى ‏سازد؟»[8]

 

اين رفتارهاى رسول خدا در محبت به كودكان تنها ويژه حسن و حسين(عليهماالسلام) نبود بلكه او با همه كودكان با مهربانى برخورد مى‏ كرد، چنانكه نوشته‏ اند: « موقعى كه آن حضرت، از سفرى مراجعت مى ‏كرد و در راه با كودكان برخورد مى ‏نمود، به احترام آنها مى ‏ايستاد و سپس امر مى ‏فرمود كودكان را مى ‏آوردند و از زمين بلند مى ‏كردند و به آن حضرت مى ‏دادند، پيامبر برخى را در آغوش مى ‏گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى ‏كرد و به اصحاب خود نيز مى‏ فرمود: كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين صحنه مسرت‏ آميز، بى ‏اندازه خوشحال مى‏ شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى ‏كردند». [9]

بالای صفحه

 

آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به كودكان، به ويژه دختران سفارش مى ‏نمود، و مى‏ فرمود:  هر پدرى كه دخترى را خوشحال كند، چنان است كه بنده ‏اى از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است؛ و كسى كه ديده پسرى را روشن كند و او را شاد گرداند چنان است كه از ترس خدا گريسته باشد؛ و هر كه از ترس خدا بگريد خدا او را داخل بهشت گرداند». [10]

 

گاهى كودكى را نزد آن حضرت مى ‏آوردند كه دعايش كند و يا نامى برايش برگزيند. حضرت او را مى ‏گرفت و در دامن مى ‏گذاشت، بسيار مى ‏شد كه آن طفل بول مى ‏كرد و دامن آن بزرگوار را آلوده مى‏ ساخت. مردم فرياد مى ‏زدند تا كودك را از اين كار بازدارند، پس مى ‏فرمود:

 

«قطع مكنيد بول طفل را!»

 

آنگاه دعا مى ‏كرد و وى را نام مى ‏نهاد و به گونه ‏اى برخورد مى ‏نمود كه خانواده كودك شاد شوند و گمان نبرند كه آن حضرت از بول طفل ايشان آزرده شده است.[11]

 

 

این عواطف رقیق که از روح لطیف محمد (ص) مایه می گرفت در جامعهء خشونت زده قبایلی که محبت به زن و فرزند ، علامت حقارت و ضعف شخصيت بود، قابل درك نبود. از اين رو عرب جاهلى بر او خرده مى ‏گرفت كه: من ده‏ تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچ كدامشان را حتى براى يك بار هم نبوسيده ‏ام. پيامبر(ص) ازاين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و قرمز گرديد و فرمود:

 

«مَن لا يَرحم لا يُرحَم؛ آن كس كه به ديگرى رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.»

 

و سپس افزود : « من چه كنم اگر خدا رحم از دل تو كنده است».[12]

 

اين مدرسه پيامبر است كه محبت و نرم خويى و پرهيز از خشونت را نخست در خانواده و سپس در جامعه به مردم تعليم مى ‏دهد. پيامبر ِ رحمت در برخورد با استبدادزدگان مى ‏كوشد تا با نرمى، ملاطفت، دوستى و شفقت، آلام آنها را تسكين دهد و بدانان بياموزد كه با درشتى بستيزند و خوشرويى، نرمخويى و مهربانى با زير دستان را پيش گيرند، چنانكه آورده ‏اند:
عرب‏ بيابانى، ترسان و لرزان نزد پيامبر آمد، هيبت پيامبر چنان دل و روح او را تسخير كرده بود كه زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وى ربوده بود.

پيامبر(ص) چون او را چنين ديد از جا برخاست و وى را در آغوش گرفت، به گونه ‏اى كه گرمى بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود:

 

«هر چه مى ‏خواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نيستم، من فرزند آن زنى هستم كه از بزها شيرمى ‏دوشيد»! [13]

 

اين رفتار پيامبر براى عرب جاهلى كه جز خشونت و تحقير از اربابان خود نديده بود بسيار شگفت ‏آور و پر جاذبه مى ‏نمود، خصوصاً در چنان جامعه ‏اى كه خودكامگى و زورمدارى، آثار سوء تربيتى و عقده ‏هاى روانى دهشتناكى ايجاد كرده بود، همين عقده‏ هاى روانى به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مى ‏يافت و از يك فرد ضعيف ستم ‏زده، ستمگرى لجام ‏گسيخته و بى ‏پروا مى ‏ساخت.

بالای صفحه

 

 

در چنين روزگار و چنين انحطاط اخلاقى و روحى، يك مصلح چه مى‏ بايست مى ‏كرد؟ راه برگرداندن جامعه به تعادل روانى چه بود؟ جز تزريق مروّت، ملايمت و ملاطفت مگر راه درمان ديگرى وجود داشت؟ بنابراين از رسول رحمت انتظارى جز اين نبود كه آنقدر درگيرى با او پيدا كند و عمامه‏ اش را در كوچه بر گردنش بيندازد و او را آنقدر به اين سو و آن سو بكشد كه پوست گردنش را آزرده نمايد. حتى هنگامى كه اصحاب، خواستند با آن يهودى به تندى رفتار كنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خويشتن‏ دارى كرد و از خود نرمش نشان داد كه يهودى شهادتين بر زبان جارى ساخت و مسلمان شد و گفت:

 

« شما با چنين قدرتى كه داريد اين همه تحمل مى ‏كنيد! اين تحمل يك انسان عادى نيست. اين صفت انسان برترى است كه بى‏ گمان از جانب خدا مبعوث شده است.»[14]

 

بارى اگر چنين نبود كه نمى ‏توانست آن دلهاى سخت را نرم و آن خوی هاى زمخت و سركش را رام كند تا جايى كه خداوند در وصفش بگويد:

 

«فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك و اعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر و اذا عزمت فتوكل على اللَّه؛ به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوش خوى و مهربان هستى. اگر تندخو و سخت ‏دل مى ‏بودى از گرد تو پراكنده مى ‏شدند. پس بر آنها ببخشاى و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با ايشان مشورت كن و چون قصد كارى كنى بر خداى توكل كن، كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد».[15]

 

خداوند در اين آيه، به روشنى رسولش را به نرمى توصيف مى ‏كند و راز پيروزى او را دورى از شدت و تندى معرفى مى ‏نمايد و او را به مشورت با مردم و شخصيت بخشيدن به آنها فرا مى ‏خواند.

 

 

واقعاً آن خلق و خوى خوش و آن قلب رئوف پيامبر با اين آيات رحمت كه شورا و مشورت را نيز به ارمغان مى ‏آورد، در جامعه عقب ‏مانده و استبدادزده عربستان بسيار شگفت و بديع مى ‏نمود.

 

 

اما رسوبات فرهنگ جاهلى و اميال نفسانى چيزى نبود كه در اين سالهاى كوتاه نهضت نبوى، به هنجارها و ارزشهاى اخلاقى تبديل شود و باقى بماند. گويا رجعت به جاهليت و بازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پيش بينى بود.

 

 

چنان كه خدا در قرآن مى ‏فرمايد:

 

«و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم؛

جز اين نيست كه محمد پيامبرى است كه پيش از او پيامبرانى ديگر بوده ‏اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مى ‏گرديد؟» [16]

 

على(ع) به عنوان جانشين و وصى و وارث صفات پيامبر نيز از درشت خويى و خشونت به شدت بيزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا(ص) به افراد خشن بسيار ناخشنود بود و آن را از حوادث تلخ تاريخ مى ‏دانست و مى ‏فرمود:

 

«فصَيَّرَها فى حوزةٍ خشناء يَغلُظُ كَلْمُها، و يخشُنُ مَسُّها؛ [17]

پس خلافت را به عرصه ‏اى خشن و درشتناك افكند، عرصه ‏اى كه درشتى ‏اش پاى را مجروح و نا هموارى ‏اش رونده را به رنج مى ‏افكند.»

 

از اين رو امام على (ع) در هنگام تصدى خلافت و رهبرى حكومت، كوشيد تا عوارض اين خشونت‏ گرايى را از جامعه بزدايد، به همين جهت با خلق نيكو و طبع لطيف خويش بر زخمهاى ناشى از حاكميت سرشت هاى سركش و درشتناكِ پيش از خود مرهم مى ‏نهاد. و آن اندازه در اين زمينه تحمل و صبورى نشان مى ‏داد كه حتى كفار ذمّى جرأت مى ‏يافتند در برابر او بايستند و بر او خرده گيرند. چنانكه روزى بر فراز منبر فرمود:

 

 

«ايها الناس سلونى قَبلَ اَنْ تفقدونى؛ اى مردم از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما رخت بر بندم». من به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم...

 

 

در اين هنگام يكى از يهوديان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع كرد با واژگانى درشت به آن حضرت تاختن و جسارت كردن، كه « اى انسان پُرمدّعايى كه چيزى را كه نمى ‏دانى ادعا مى‏ كنى، آيا واقعاً هر چه از شما بپرسند مى ‏توانى پاسخ دهى؟»

 

 

چون جسارت او بالا گرفت، برخى اصحاب و شيعيان از گوشه و كنار مجلس براى تأديب وى به پاخاستند، اما امير مومنان جلوى آنها را گرفت و فرمود:

 

«فانّ الطيشَ لا يَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهين اللَّه؛ با فشار و زور حُجَج الهى را نمى ‏توان اقامه كرد و به وسيله آن نمى ‏شود براهين خدا را آشكارنمود ».

 

سپس به جانب آن مرد نگاهى كرد و فرمود:

 

« بپرس به هر زبانى كه مى ‏خواهى و از هر چه نمى ‏دانى تا من جوابت دهم!»

 

در پى اين سخن، مرد يهودى مسائلى را پرسيد و آن حضرت پاسخش داد تا آنكه يهودى متقاعد شد و با حركت سر سخنان آن حضرت را تأييد كرد و شهادتين بر زبان جارى ساخت و مسلمان شد.[18]

 

 

متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموى از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلى قبائلى شدت يافت، تا جايى كه على (ع) خود قربانى همين خشونت ها شد. ستيزه‏جويى‏ ها و خونريزى‏ هاى دهشتناكى كه روح لطيف على (ع) تاب ديدن آنها را نداشت و براى مهار ساختن و كاستن از آن ناگزير وارد صحنه كار و زار مى ‏شد و مى‏ كوشيد تاسرچشمه‏ هاى فتنه و تنش را به مدد شجاعت بى ‏نظير خود بخشكاند. به هر حال روند رجعت به جاهليت، پنجاه سال پس از رحلت پيامبر رحمت، با روى كارآمدن يزيد بن معاويه به اوج خود رسيد. بيعت‏ خواهى اين خليفه اموى آن هم با توسل به خشونت، زور و تزوير را، مى ‏توان بارزترين نشانه خودكامگى وى دانست. چنان كه قبل از وى پدرش با خشونت و سركوب و تحميل بر جامعه حكومت كرد و همه مخالفان خود و محبان عدالت و رحمت علوى را از دم تيغ گذراند.

 

 

حسين بن ‏على (ع) به روشنى مى ‏ديد كه آرمان ها و اهداف نهضت نبوى در بهنجار آوردن جامعه جاهلى، و پالودن خشم و خشونت و فزون‏ طلبى از فرهنگ بدوى و عربى اينك به دست فراموشى سپرده شده است. ديگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمت را فقط در تاريخ حيات پيامبر و در انزواى افراد معدودى از پيروان و عترت او مى ‏توان يافت.
از اين رو به عنوان وارث و احياگر سنّت پيامبر با زورمدارى و ديكتاتورى و ارتجاع حزب اُموى به مبارزه برخاست و به ويژه او نسبت به خشونت باند اموى روشهاى چندگانه زير را در پيش گرفت:

الف. افشاى استبداد و خودكامگى اموى

ب. احيا و ترويج فرهنگ گفتگو

ج. احياى فرهنگ محبت و مهربانى

بالای صفحه


منابع:

[1]. درباره خشونت، نويسندگان باختر زمين كتابهاى مستقلى نگاشته ‏اند كه برخى از آنها به فارسى برگردان شده است، از جمله، ر.ك: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمى، تهران 1359ش. و نيز: فرانسوا استيرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفرى، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381ش.

 

[2]. ر.ك: مانس اسپربر، تحليل روانشناختى استبداد و خودكامگى، ترجمه دكتر على صاحبى، انتشارات ادب و دانش، تهران‏1379ش.

 

[3]. ر.ك:عبدالرحمن كواكبى، طبايع الاستبداد، ترجمه عبدالحسين ميرزا قاجار، نقد و تصحيح محمدجواد صاحبى.

 

[4]. امام على(ع) در خطابه‏اى به اين خشونت جاهلى اشاره مى‏كند. ر.ك: نهج البلاغه خطبه‏26.

 

[5]. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج‏2، ص‏204.

 

[6]. ترجمةالحسين من كتاب طبقات الكبير. ر.ك: تراثنا، ش‏10، ص‏137. مناقب، ج‏6، ص‏71. بخش اخير اين روايت در كتابهاى ديگر حديثى شيعه و سنى آمده است از جمله: ر.ك: سنن ترمذى، ج‏5، ص‏658، حديث 3775. ترجمة الامام الحسين(ع) من تاريخ مدينه، دمشق، ابن عساكر، ص‏79.

 

[7]. مناقب، ج‏4، ص‏71، ونيز ترجمه الامام الحسين من تاريخ مدينه، دمشق، ص‏107.

 

[8]. ابن صباغ، فصول المهمه، ص‏153.

 

[9]. فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج‏3، ص‏367 و 366.

 

[10]. محمد باقر مجلسى، حلية المتقين، ص‏57.

 

[11]. طبرسى، مكارم الاخلاق، ص‏25.

 

[12]. مرتضى مطهرى، انسان كامل، ص‏168.

 

[13]. مرتضى مطهرى، سيره نبوى، ص‏29.

 

[14]. همان، ص‏139.

 

[15]. قرآن، آل عمران، آيه 159.

 

[16]. آل عمران، آيه 144.

 

[17]. نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آيتى، ج‏1، ص‏15.

 

[18]. سفينة البحار، ج‏1، ص‏586.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 20 آذر 1389  3:20 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

افشاى استبداد و خودكامگى اُموى

حكومت بنى ‏اميه، حكومت قانون و دين و بر مبناى كرامت و اختياراتشان نبود بلكه حكومتى بود تحميلى، متكى به سرنيزه و بر مدار خواست و اراده حاكمان بدون مراعات قانون خدا و رضايت مردم. امام در برابر ديكتاتورى بنى‏اميه، به افشاگرى و روشنگرى پرداخت و از همان آغاز امامت خويش، يعنى پس از شهادت امام حسن (ع) در پاسخى كه به معاويه نوشت؛ پس از آنكه اطرافيان او را سخن ‏چين، تفرقه ‏انداز، دروغگو و وى را پيمان‏ شكن، ظالم و يار شيطان توصيف كرد، خاطر نشان ساخت كه اگر چه به سبب پيمانى كه امام حسن(ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاكم، ترك جنگ را دشوار ساخته، ازاين رو مى ‏نويسد:

 

« اى معاويه! مگر تو آن نيستى كه حجربن عدى كندى را به ناروا كشتى و ياران او را شهيد كردى؟ همان بندگان خدا پرستى كه از راه بندگى منحرف نمى ‏شدند و بدعت ها را ناروا مى ‏شمردند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏ كردند، آنها را به ستم كشتى، آن هم پس از پيمان‏ هاى غليظى كه به آنها دادى و آن وعده ‏هاى اكيدى كه با ايشان بستى، تو با اين كارت بر خدا گستاخ شدى و عهد و پيمان الهى را سبك شمردى.

اى معاويه! مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق خزاعى همان مردى كه پيكر و صورت او بر اثر كثرت عبادت رنجور گرديده بود را شهيد كردى؟ آن هم پس از آن امانها و پيمانها كه به او دادى؟ كه اگر به آهوان بيابان داده بودى از سر كوه با اطمينان كامل فرود مى ‏آمدند! مگر تو همان كس نيستى كه مدّعى برادرى «زياد» شدى و گمان كردى كه پسر ابوسفيان است، در حالى كه رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مى ‏شود كه با نكاح گسترده باشد، و براى زناكار تنها همان سنگى است كه خداوند تعيين نموده، پس از آن، «زياد» را بر مسلمانان مسلّط كردى تا آنها را بكشد و دستها و پاهايشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!

سبحان‏اللَّه اى معاويه! گويا تو از اين امت مسلمان نيستى و مسلمانان با تو هيچ نسبتى ‏ندارند.

اى معاويه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنكه خدا را نوشته‏ اى است كه همه كارهاى نيك و بد و بزرگ و كوچك در آن به شمار آمده.

اى معاويه! بدان خداوند اين كارهاى تو را فراموش نمى‏ كند، كه به هر گمان و تهمتى بندگان خدا را مى ‏كشى و كودكى را بر مسلمانان امير مى‏ كنى كه شراب مى ‏نوشد و با سگها بازى مى ‏كند.

معاويه! مى ‏بينم كه خود را هلاك و دين خويش را تباه مى ‏كنى و امت اسلامى را بيچاره و ناتوان كرده ‏اى».[1]

 

يزيد كه ديد حسين بن ‏على(ع) از شرابخوارى و سگ‏بازى او ياد كرده است، به پدرش گفت: نامه ‏اى براى حسين بنويس و در آن او را تحقير كن! معاويه به يزيد پاسخ داد من چگونه ‏از حسين بن‏ على(ع) عيبجويى و بدگويى كنم؟ به خدا سوگند من هيچ‏گونه عيبى در وى نمى ‏بينم:

 

«فو اللَّه ما ارى فيه موضعاً للعيب[2]

 

همچنين امام(ع) در سالهاى پايانى عمر معاويه، در حضور جمع كثيرى از صحابه و تابعين در منا، براى آگاه كردن و بر انگيختن فرهيختگان و نخبگان و علما عليه ناهنجاري ها، زورگويى ‏ها و افزون‏ طلبى ‏هاى باند اموى، سخنان پرشورى ايراد مى ‏كند كه بسيار مهم و پرمعنا است، به ويژه بخشى از آن خطابه بزرگ كه علماى زمانه را به جهت تحمل ستمگرى‏ ها و ناروايى‏ ها مورد سرزنش قرار مى ‏دهد و مى ‏فرمايد:

 

«اگر شما بر آنها شكيبا باشيد در راه خدا پايدارى كنيد، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوى شما اجرا شود و در كارها به شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خويش جاى داديد و امور حكومت خدا را به آنان واگذارديد، و حال آنكه آنها به شبهه كار مى ‏كنند و به سوى شهوت ها به پيش مى ‏روند، آنان را اين چنين مسلط كرده، براى اينكه از مرگ فرار كنيد و در دنيا خوش‏گذرانى نمائيد. دنيايى كه از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختيد تا برخى را برده و مقهور خويش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمايند. مملكت و نظام را بر طبق انديشه و نظر خود، زير و رو كنند و رسوايى هوسرانى را بر خويش هموار سازند،
پيروى از اشرار و بى ‏پروايى بر خداى جبّار را پيشه خود كنند و در هر شهر سخنورى چيره‏ دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمين ها زير پاى آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختيار ايشانند و دستى كه بر سر آنان فرو كوبند، دفاع نتوانند. برخى زورگو و كينه توزند و بر ناتوانان به سختى يورش برند. و برخى فرمانروايى هستند كه بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردى دغل و ستمكار و ماليات‏ بگيرى نابكار است، و حاكمى است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگيرى داريم حاكم باد و او به حكم خود در اين درگيرى قضاوت كناد.

بار خدايا! تو خود مى ‏دانى كه آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نيست و به ‏خاطر دنياطلبى نيز نمى ‏باشد. ولى براى آن است كه دين تو را برپا ببينيم و سرزمينهاى تو را اصلاح نمائيم، و بندگان ستمديده تو را آسوده گردانيم و به واجبات و روش احكام تو عمل‏ شود ».[3]

 

حسين(ع) به ويژه پس از مرگ معاويه، در برابر استبداد و خودكامگى عريان يزيد، راسخ و استوار ايستاد و تن به بيعت و تسليم نداد و با بيانى قاطع خشونت عمال يزيد (مروان و وليد) را پاسخ داد. [4]

 

 

جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حيات پر بركت خويش و به ويژه پس از شروع نهضت تاريخى عاشورا، حاكى از نفرت شديد آن حضرت از اين نابهنجارى اخلاقى و اجتماعى است. امام حسين(ع) در خطابه شورانگيز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگيز استبدادگرى و استبدادپذيرى اشاره مى ‏كند و استبداد پذيرى را پديده ‏اى ‏زشت توصيف مى ‏نمايد، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت و قاطعيت مى ‏فرمايد:

 

«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر كز بين اثنتين، بين السلةِ و الذلة و هيهات مِن الذلة؛

به هوش باشيد كه اين پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛ ميان نابودى و خوارى! هرگز مباد كه ذلت را اختيار كنيم. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاكدامنان و پاكيزگان كه ما را پروريده ‏اند و انبوه پرهيزكاران و مردمانى كه به جان آمده ‏اند، ما رابر آن مى‏دارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پيروى لئيمان برگزينيم. آگاه باشيد و بدانيد كه من با اين خاندانم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان ياورى ندارم، با شما خواهم ‏جنگيد. [5]

 

آن حضرت در سخنرانى ديگرى، پس از آنكه افراد سپاه دشمن را از خشونت ‏گرى بر حذر مى ‏دارد موضع خويش را اين گونه اعلام مى‏ كند:

« لا و اللَّه لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولا افرّ فِرار العبيد؛ نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم ‏كرد.»[6]

 

اين پايمردى و آزادگى و ايستادگى در برابر خودكامگى، برخاسته از آزادى معنوى و عظمت روح ابر مردى است كه فتوت و بلند همتى را از تبار نيك و پاك خويش به ميراث برده است، هر چند كه دنياطلبان دون، چونان ابن‏ خلدون، اين علو طبع را درك نكنند و سكوت خواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمايند.[*] اما خردورزان و آزادگان و استبداد ستيزانى چون كواكبى نيز در پهنه گيتى يافت شوند كه مگسان را از جولان دادن در عرصه سيمرغ برحذر دارند و بنويسند:

 

«ائمه اهل بيت عليهم‏السلام معذور بودند كه جان خويش به مهلكه مى ‏افكندند، چه ايشان همگى آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگى رياكارانه و با ذلت ترجيح مى ‏دادند، همان زندگى زبونى كه ابن‏ خلدون گرفتار آن بود - و بزرگي هاى آدميان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مى ‏داد - و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفته‏ اند: مرغان شكارى و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتى در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند تا از قيد ذلت رهايى يابند.»[7]

------------------

[1]. ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ص‏156. انساب الاشراف، ج‏2، ص‏744.

 

[2]. رجال كشى، چاپ نجف، ص‏49.

[3]. تحف العقول، ص‏137-139.

 

[4]. مقتل خوارزمى، ج‏1،ص‏185.

 

[5]. لهوف، ص‏42، تاريخ ابن عساكر، ج‏4 ،ص‏333.

 

[6]. 23- طبرى، ج‏5، ص‏424-427.

 

[7]. طبايع الاستبداد، ص‏126

[*]. مقدمه ابن خلدون، ص‏417-416.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 20 آذر 1389  3:21 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

احیا و ترویج فرهنگ گفتگو

برنامه ديگرى كه حسين ‏بن على(ع) براى اصلاح جامعه و احياى سنت نبوى و علوى اجرا كرد، احيا و ترويج فرهنگ مذاكره و گفتگو بود، يعنى مهمترين معجزه پيامبر در عصر حاكميت استبداد قبيله ‏اى و خشونت جاهلى؛ زيرا بعثت نبوى در اصل در نهضت كلامى او تبلور مى‏ يافت و ترويج، تبليغ و دفاع از باورهاى دينى در غالب اوقات با كلام صورت مى‏ گرفت مگر اينكه دشمن براى خاموش كردن او دست به اسلحه ببرد يا سّد راه تبليغ و ترويج او گردد كه در اين صورت چاره ‏اى جز دست بردن به شمشير و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ كلام پيامبر(ص) كه از منبع زلال و لايزال الهى مايه مى‏ گرفت كه بر قلب او فرود مى‏ آمد و از زبان او بر كوير خشك و خشن جاهليت جارى مى ‏گشت و جان ها و روان هاى تشنه را حيات مى ‏بخشيد.

 

گفتگو هاى پيامبر با مشركان، كافران، سران مذاهب و اديان، نشان از عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. اين فرهنگ را اهل‏بيت پيامبر نيز به نيكى پاسدارى كردند و با گستردن آن ميراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به يادگار گذاشتند و اين سنت حسنه را به پيروان خويش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان ‏اسلامى، از همان نخست همواره توسط خودكامگان و زورمداران به ويژه در عصر امويان تهديد مى‏ شد زيرا آنان بر هيچ ‏منطق عقلى و عملى تكيه نداشتند و براى قانع كردن و جلب و جذب مردم هيچ منطق محكم و قابل ارائه ‏اى در دستشان نبود. آنان حاكمان بى‏ صلاحيتى بودند كه در پى تحميل خود و به بردگى گرفتن انسان‏ها بودند و هيچ منطقى انسانها را به پذيرش تحميل و بردگى دعوت نمى ‏كند لذا چاره‏ اى جز استبداد و توسل به زور و سركوب و تحميل نداشتند.

 

 

حسين بن على به عنوان وارث پيامبر(ص) زوال فرهنگ دعوت و تبليغ و ارشاد و جذب را آشكارا مشاهده مى ‏كرد، او مى ‏ديد كه خشونت و زور و ارعاب جايگزين منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاكميت استبدادى (وليد و مروان) به گفتگو پرداخت و چون اين شيوه را اثر بخش نيافت و عزم هجرت از مدينه به مكه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خويش را براى مشورت فراخواند.

«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگيرى با يزيد بر حذر داشت زيرا نمى ‏خواست كه به برادرش آسيبى برسد.[1]

 

 

ام سلمه نيز با يادآورى پيش‏گويي هاى پيامبر(ص) سفر به عراق را پرخطر و حسين(ع) را به ترك آن سفارش مى ‏كرد.

 

 

محمد حنفيه برادر ديگر آن حضرت بيعت با يزيد را مردود، اما امام را از درگيرى با حزب حاكم اموى پرهيز مى‏داد و چون حسين را در عزم خود استوار يافت، پيشنهاد كرد كه امام از رفتن به كوفه خوددارى كند و به شهرهايى چون مكه و يمن يا به بيابان ها و كوه ها پناه ببرد.

آن حضرت، به همه نصايح و پيشنهادات افراد خاندان خويش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خيرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگزارى كرد و همگان را با پاسخهاى مناسب و كلمات لطيف نواخت. [2]

 

 

در مكه نيز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را به حضور پذيرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه ‏كارانه فرزند عمر كه خبر از ناكامى حق و پيروزى خودكامگان صاحب زور و شمشير مى ‏داد ايستاد و آن را محكوم كرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به ميان آورد و به او خاطرنشان ساخت كه اين پديده نخستين بار و آخرين بار نخواهد بود، زيرا كه در مقاطعى از تاريخ همواره تكرار شده است چنانكه در قوم بنى‏ اسرائيل اتفاق افتاد و آنها در وضعيتى قرار گرفتند كه خشونت و خونريزى سيرت ايشان شد، آنان خون بى ‏گناهان و پيامبران را مى ‏ريختند و به گونه ‏اى عادى به كار روزانه خود مى‏ پرداختند.[3]

 

 

امام حسين(ع) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شيوه گفتگو پايبند بود، او نه تنها كه از مكه تا كربلا با گروه هاى مختلف اجتماعى به مذاكره مى ‏پردازد بلكه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و يا چهار بار مذاكره مى‏ كند.[4]

 

 

احتجاج ها و اتمام حجت هاى امام با لشكر جرّار قدّار تا آخرين لحظات عمر نشان از اهميت و پايبندى آن حضرت با اصل مذاكره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مكرر در برابر سپاه دشمن به سخنرانى مى ‏پردازد؛ آنان را نصيحت مى ‏كند، و ايشان را به حَسَب و نسب خويش آگاه مى ‏كند و به آنان مى‏ گويد:

 

آيا من پسر دختر پيامبر شما، فرزند پسر عموى او كه نخستين مسلمان بود نيستم؟ آياحمزه ‏سيدالشهدا و جعفر طيار عموهاى من نيستند؟ آيا سخن پيامبر خدا به شما نرسيده كه‏ فرمود: اين دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ‏گو مى‏ پنداريد از كسانى چون جابربن ‏عبداللَّه انصارى، اباسعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم وانس ‏بن‏ مالك بپرسيد!

آيا من كسى از شما كشته ‏ام كه به خونخواهى برخاسته ‏ايد؟ يا مالى از شما نابود كرده ‏ام كه تقاص مى‏ كنيد يا زخمى بر كسى زده ‏ام كه قصاص مى‏ نمائيد»؟

 

آنها هيچ نگفتند.

 آنگاه امام فرياد زد:

«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، آيا شما ننوشتيد كه ميوه‏ اى اينجا رسيده، باغها سرسبز شده و اينك بشتاب كه به سوى لشكرى آماده مى ‏آيى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بيعت نمى ‏سپارم و مانند بردگان فرارنمى‏ كنم».[5]

 

امام(ع) با اين جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصول‏گرايى و ذلت‏ ناپذيرى تأكيد مى‏ ورزد.

 

 

سيرت نظرى و عملى امام در گسترش اين فرهنگ از سوى پيروان و هواداران آن حضرت نيز پيگيرى مى ‏شد چنان كه عباس بن على، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مى ‏پرداختند.[6]

-------------------

[1]. لهوف، ص‏12 و 11.

 

[2]. ارشاد، ص‏201 و 202. كامل، ج‏4، ص‏16.

 

[3]. لهوف، ص‏14، خوارزمى، ج‏1، ص‏190.

 

[4]. طبرى، ج‏5، ص‏414

 

[5]. طبرى، ج‏5، ص‏424-427.

 

[6]. طبرى، ج‏5، ص‏417.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 20 آذر 1389  3:23 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

احیای فرهنگ محبت و مهربانی

پيامبر(ص) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مى ‏فرمود كه بارى‏ تعالى او را بدين صفت بارها در قرآن ستود.

 

 

اهل‏بيت پيامبر(ص) نيز در اين زمينه بر سيره آن حضرت مشى مى ‏كردند، اما حسين بن على(ع) بنا به ضرورت و نياز زمانه تأكيدى ويژه بر احياى اين سنت داشت و آن را به گونه يك فرهنگ در گستره جامعه خشونت ‏زده مى ‏خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خويشاوندان و افراد خاندان خويش نبود، بلكه نسبت به ديگران نيز جريان مى ‏يافت، حتى در طول حركت و نهضت عاشورا نيز به گونه‏اى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آن حضرت با زهير بن قين و صيد كردن دل و جان اين هوادار عثمان به تير محبت و مهر، نمونه‏ اى از عمل به اين سنت حسنه است.

 

 

شگفت ‏تر از رويداد ياد شده، مهر ورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى كه به
عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صف ‏آرايى پرداخته است، واقعاً در كجاى تاريخ ديده و شنيده شده كه شخصى دشمن مسلح و ستيزه ‏جوى خويش را كه از تشنگى زائد الوصف در معرض نابودى قرار گرفته سيراب كند؟ و نه تنها كه لشكريان را، بلكه عطش اسبان و چارپايان آنان را نيز به اندك آب ذخيره كاروان فرونشاند! به اين قطعه زيباى تاريخى ‏بنگريد:

 

«على بن سمعان محاربى مى ‏گويد: من آن روز در لشكر حرّ بودم و ديرتر از ديگران رسيدم، امام چون تشنگى من و اسبم را ديد، فرمود : «راويه» را بخوابان! من مقصود او را نفهميدم، بعد فرمود: اى برادرزاده، شتر آبكش را بخوابان. خوابانيدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب با فشار بيرون مى ‏ريخت من هر چه كردم، نتوانستم. از اين رو خود به پيش آمد و سر مشك را گرفت و آب در كاسه ريخت مرا و اسبم را سيراب كرد!» [1]

 

اين رحمت واسعه حسينى بود كه دل دشمن محارب را نرم و وادار به كرنش مى ‏كرد، تا
جايى كه در همان حالت رويايى، مقهور عدالت و ديندارى حسين(ع) مى ‏شود و در نماز بر وى اقتدا مى ‏كند.

 

 

چه سعادتمند مردانى كه در ميانه راه مكه و كربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر درياى بيكران محبت و مهرش حيرت زده تسليم گرديدند. همين پيوند عاطفى بود كه خيلى زود به عشقى سوزان مبدل مى ‏شد، به طورى كه سر از پا نشناخته پروانه‏ وار خود را به شمع وجودش مى‏ سپردند. اوج اين دل‏دادگى در شب و روز عاشورا به زيباترين شكل آن در معرض ديدگان تاريخ نهاده شد:

 

 

به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در يكى از مرزها دستگير و اسير گرديده. گفت: آنچه براى او و من پيش آمده است را به حساب خدا مى ‏گذارم در حالى كه دوست نداشتم او اسير و من زنده باشم!

 

 

امام(ع) نيز در برابر فرمود:

 

«رحمت خدا بر تو باد از قيد بيعت من آزادى، برو و نسبت به رهايى فرزندت بكوش!»

 

گفت:

 

«اگر حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».[2]

 

پس امام از برد يمانى آورد و به او گفت به فرزند ديگرت كه هم اكنون در نزد توست بده و
به او بگو آنها را هزينه آزادى برادرش كند![3]

 

 

ديگر ياران نيز در شعله عشق آتشين مى ‏سوختند و احساسات بى ‏شائبه خويش را در عباراتى مشابه اظهار مى‏ داشتند، يكى مى ‏گفت: « دوست دارم هزار بار پى در پى كشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد».

 

يكى مى ‏گفت:

 

«اگر هفتاد بار سوزانده و خاكستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمى ‏دارم».[4]

 

پيوند عاطفى امام و رابطه مهرآميز وى با افراد خاندانش نيز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى است بر زخمهاى خشونت ‏زدگان صحراى تفتيده طف و كوير درشتناك خودكامگى و ستم‏ پيشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و كودكان آن اندازه لطيف و زيبا است كه نظيرى براى آن نمى ‏توان يافت، براى همين جهت بود كه زينب عليهاسلام در هنگام حركت به سوى كوفه و شام، وقتى سر حسين(ع) روى نيزه در برابرش ديد به اين شعر مترنّم گرديد:

 

يا اخى قلبك الشقيق علينا ما له قد شقى و صار صليبا.

-----------------

 

 

[1]. ارشاد، ص‏224.

 

[2]. طبقات، (ترجمةالحسين)، تراثنا، ش‏10، ص‏180. تاريخ ابن عساكر ج‏13، ص‏54. تهذيب التهذيب،
ج‏1، ص‏15.

 

[3]. لهوف، ص‏41.

 

[4]. تجارب الامم، ج‏4، ص‏69. طبرى، ج‏5، ص‏419. ارشاد، ص‏231.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 20 آذر 1389  3:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها