یارو تو اتوبوس کبریت میخواسته به بغلی میگه
اسمت چیه ؟
-یوسف. به به،
شغلت چیه؟ -زنبوردار به به،
کجا میری؟ -اهواز عجب جایی،
کبریت داری؟ -نه…..
نه و نکمه، با اون اسمت، پدرسگ پشه باز، تو این گرما سگ میره اهواز که تو میرى
پائیز شدفصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند
پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند
من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید ...
... گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
حالا زمستان است و من درگور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاریک ِ به من دادند