0

این دیگر بازی نیست*

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

این دیگر بازی نیست*

کامو در روزهای پایانی عمرش در نامه‌ای به کاترین سلرز می‌نویسد: « پس بگذار بمیرم. چون نمی‌خواهم بدون کار و نوشتن زندگی کنم.»

 

كامو

 

کامو به نقل از نیچه گفته بود: آن کس که طرح بزرگی در انداخته است باید با همان هم بزید. طرح بزرگ کامو نوشتن بود. نه نوشتن درباره جهان که از نظرش پیش‌بینی‌نشده و غیرقابل فهم بود بلکه نوشتن درباره انسان که گرچه او نیز غیرقابل درک اما لااقل ملموس بود. در روزهای پایانی عمرش در نامه‌ای به کاترین سلرز می‌نویسد: « پس بگذار بمیرم. چون نمی‌خواهم بدون کار و نوشتن زندگی کنم.»‌خیال مرگ در روزهای پایانی زندگی کامو در ذهن او جای می‌گیرد تا به آنجا که از اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده سخن می‌گوید. در آخرین نامه‌اش به ماریا کاسارس می‌نویسد: «به احتمال زیاد سه‌شنبه با احتساب اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده‌ای که در جاده رخ می‌دهد.» ‌سرانجام در چهارم ژانویه 1960 کامو بر اثر تصادف در جاده کشته می‌شود. متن زیر از آخرین مصاحبه‌های کامو با ژان‌کلود بریس‌ویل در سال 1959 از les nouvelles litteraires است.

در چه دوره‌ای از زندگی‌تان پی بردید که استعداد نویسندگی دارید؟

شاید استعداد کلمه مناسبی نباشد اما از 17سالگی میل داشتم نویسنده شوم و همان‌موقع هم فهمیدم که خواهم شد.

به فکر کار دیگری هم بودید؟

تدریس، حقیقتش نیاز داشتم تا شغل دومی هم داشته باشم تا آزادبودنم تضمین شود.

موقع نوشتن «پشت‌ورو» چه؟ باز هم به شغل دوم فکر کردید؟

اصلا پس از «پشت‌ورو» قید نویسندگی را زدم اما به‌یکباره نیروی حیاتی شگفت‌آوری در من پدید آمد که منجر به نوشتن کتاب «عیش» شد.

در تلفیق خلق اثری و در همان حال نقش اجتماعی‌ای که به‌ناگزیر عهده‌دار شدید چه؟ از این نظر مشکلی هم حس می‌کردید؟ این موضوع چقدر برایتان مهم بود؟

البته مهم بود اما در عین حال زمانه ما اندک‌اندک چنان چهره مضحک یا حتی بدی به این قبیل «اشتغالات اجتماعی»‌ دارد که به ما کمک می‌کند تا کمی خودمان را رها کنیم. اما این را هم باید به یاد داشت که هر نویسنده‌ای در هر حال به‌خاطر زندگی و آزادی‌ها مبارزه می‌کند.

آیا در کاراکتر نویسندگی‌تان احساس راحتی می‌کنید؟

در روابط خصوصی خودم خیلی راحتم اما در جنبه عمومی کارم که هیچ‌وقت هم آن را دوست نداشته‌ام گاه برایم غیرقابل تحمل می‌شود.

اگر مجبور باشید از نویسندگی دست بردارید، آن وقت بازهم فکر می‌کنید که بتوانید راضی و خوشبخت باشید؟

وقتی جوان‌تر بودم بدون نویسندگی هم می‌توانستم خوش باشم حتی امروز هم استعداد زیادی برای خوش‌بودن آرام دارم اما باید اعتراف کنم که دیگر نخواهم توانست بدون نویسندگی زندگی کنم.

فکر نمی‌کنید که موفقیت زودهنگامتان پس از کتاب «اسطوره سیزیف» که به‌یک‌باره شما را به‌عنوان لیدر جوانان معرفی کرد، جهت‌گیری ویژه‌ای به آثار بعدی‌تان داده باشد؟ منظور آن است که اگر در گمنامی نسبی مانده بودید باز هم می‌توانستید همین کتاب‌هایی را بنویسید که بعدا نوشتید؟

واضح است که شهرت، خیلی چیزها را تغییر می‌دهد از این نظر کمبودی حس نمی‌کنم اما شیوه کارم همیشه ساده بوده است. هرچه که ردکردنش ممکن بود، بی‌سروصدا رد می‌کردم اما درباره شهرت باید این را بگویم که نه در پی شهرت می‌روم و نه اصراری در گمنامی دارم «الخیر فی ما وقع»، این یا آن و شاید هم این و هم آن را وقتی که می‌رسند پذیرا می‌شوم اما لیدربودن من را به خنده می‌اندازد بالاخره هر کاری آدابی دارد. برای تدریس باید درسی بلد بود، برای هدایت‌کردن باید خود هدایت شده بود... اما این را بگویم، تا قبل از نوشتن کتاب‌هایم، گرفتار بردگی «مشهورشدن» بودم، یعنی به شهرت فکر می‌کردم الان اما ناچارم با جامعه بجنگم تا دوباره فرصتی به دست آورم تا خودم شوم و وقت نوشتن داشته باشم در هر صورت در این زمینه – شهرت - توفیقی نصیبم شد، اما این کار برایم گران تمام شد.

آیا تصور می‌کنید که آثار اصلی و عمده خودتان را به پایان رسانده‌اید؟

هنوز 45سالم است و دارای نیروی شگفت‌انگیزی هستم.

آیا نوشتن تابع یک طرح کلی است که آن را از پیش برنامه‌ریزی کرده‌اید یا  اینکه به‌تدریج می‌نویسید و در این حال طرحش را هم پیدا می‌کنید؟

هر دو، اول طراحی است. اما موقعیت‌ها از یک‌سو و نوشتن و اجرای آن هم از سوی دیگر گاه تغییرش می‌دهد.

روش کارتان چگونه است؟

یادداشت‌برداری و تلنبارکردن ورق‌پاره‌ها، خیالبافی‌های گنگ و همه اینها طی ماه‌ها و سال‌ها، اما روزی اندیشه اساسی اثر از راه می‌رسد و ذهن را باردار می‌کند، آن‌وقت این اندیشه اجزای پراکنده را جمع می‌کند پس از همه اینها کار طولانی و البته دشوار تنظیم شروع می‌شود، این کار به‌خصوص از این بابت طولانی است و به درازا می‌کشد که بی‌نظمی ژرف درونم حدومرزی ندارد.

هیچ‌وقت نیازی احساس نکردید که درباره اثر در حال نوشتنتان با کسی صحبت کنید؟

نه و گاهی هم که استثنائا پیش می‌آید از خودم احساس رضایت نمی‌کنم.

وقتی کارتان به پایان می‌رسد چه؟ مثلا عقیده دوستی را پرسیده‌اید یا آنکه به همان عقیده خودتان بسنده کرده و از کارتان خشنود بوده‌اید؟

دو،سه دوست دارم که دست‌نوشته‌هایم را می‌خوانند و هرچه را نپسندند یادداشت می‌کنند و از هر 10 اظهارنظری که می‌کنند 9 بار حق را به آنها می‌دهم و متن را اصلاح می‌کنم.

در نوشتن کدام لحظه را ترجیح می‌دهید؟ ورود اندیشه اولیه طرح – الهام - یا پشتکار را؟

ورود اندیشه را.

آیا رابطه‌ای میان حیات جسمانی هنرمند و الهامش یا همان ماهیت کارش می‌بینید اگر که اینطور است این ارتباط نزد شما چگونه است؟

زندگی جسمانی، هوای آزاد و آفتاب، ورزش و تعادل بدنی برای من لازمه بهترین کار فکری است. البته با برنامه‌ریزی درست و حسابی - که این خودش از لوازمات زندگی جسمانی است- اما راستش به‌ندرت همه اینها در یک‌جا جمع می‌شود ولی در هر حال این را هم می‌دانم که آفرینش چیزی یک انضباط روحی و جسمی می‌طلبد، درواقع نوعی نبرد است، هرگز، هیچ کاری را در بی‌نظمی، بی‌حالی و ضعف جسمانی انجام نداده‌ام.

پس منضبط هستید؟

تلاش می‌کنم که باشم، وقتی همه چیز مهیا باشد، چهار  یا پنج‌ساعتی در آغاز روز کار می‌کنم.

وقتی کاری را به فردا موکول می‌کنید چه؟ ناراحت نمی‌شوید؟

چرا، خودم را مقصر حس می‌کنم، از خودم بدم می‌آید.

در میان شخصیت‌های داستان‌هایتان کدام پیش شما محبوب‌تر است؟

ماری، دورا، سه لست.

من شیفته تغییرکردن چیزی هستم، اما از آنچه تسخیر می‌کنم زود خسته می‌شوم و دل می‌کنم. این ضعف بزرگ من است

به نظر می‌رسد شخصیت‌های داستان‌هایتان به دو خانواده تعلق دارند، خانواده اول که کاگیلولا نماینده آن است متمایل به فردیت نیرومند و اعمال اراده است و خانواده دوم که مورسو را می‌توان نماینده آن در نظر گرفت، مشتاق گمنامی و گوشه‌گیری‌ هستند. آیا این دو خانواده متضاد را می‌توانید در ضمیر ناخودآگاه خودتان تشخیص دهید؟

بله. من شیفته تغییرکردن چیزی هستم، اما از آنچه تسخیر می‌کنم زود خسته می‌شوم و دل می‌کنم. این ضعف بزرگ من است، از طرفی خواهان گمنامی و گوشه‌گیری هستم، اما شوق زیستن باز مرا پیش می‌راند. خلاصه آنکه از این دو حال خارج نمی‌شود.

 به‌عنوان آفریننده، کدام‌یک بیشتر راضی‌تان می‌کند؟ داستان، مقاله یا نمایش؟

تلفیق همه اینها در خدمت یک اثر.

 از بعضی از نوشته‌هایتان چنین برمی‌آید که نمایش از نظرتان هنر زندگی‌کردن می‌نماید، آیا حدسم درست است؟

کمی اغراق است ولی گاه فکر می‌کنم می‌توانستم هنرپیشه شوم و به آن اکتفا کنم.

 در اثر هنری و البته در اینجا اثر ادبی به کدام ارزش وفادارید؟

حقیقت و آن ارزش‌های هنری که حقیقت را نشان بدهد.

 به نظرتان در آثار شما درونمایه مهمی وجود دارد که تاکنون از طرف مفسران مورد کم‌لطفی قرار گرفته؟

هزل .

 نوشته‌های چاپ‌شده‌تان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نوشته‌هایم را دوباره نمی‌خوانم، چون همه‌شان تمام‌شده- مرده- به نظر می‌آیند. می‌خواهم کار دیگری انجام دهم.

 چه چیزی سبب امتیاز آفریننده است؟

تازگی، مسلما آفریننده یک چیز را می‌گوید اما فرم‌ها را تغییر می‌دهد و نوبه‌نو می‌کند آن هم به‌صورتی خستگی‌‌ناپذیر، هنرمند از قافیه‌سازی بیزار است.

 چه نویسنده‌هایی در شما تاثیر داشته‌اند، یا به شما کمک کرده‌اند که به حرف‌هایتان باور داشته باشید؟

از معاصران: گرونیه، مالرو، مونترلان. از کلاسیک‌ها: پاسکال، مولیر و البته ادبیات سده نوزدهم روس و نویسندگان اسپانیا.

 چه اهمیتی برای هنرهای تجسمی قایلید؟

خیلی دلم می‌خواست مجسمه‌ساز شوم، در نظرم مجسمه‌سازی والاترین است.

 موسیقی چه؟

در جوانی با موسیقی مست می‌شدم اما امروز آثار کمی از موسیقیدان‌ها تحت‌تاثیرم قرار می‌دهد اما موزارت همیشه.

 نظرتان راجع به سینما چیست؟

شما خودتان چه نظری دارید؟

 هنرمندان غالبا از روی سوءتفاهم مورد تحسین قرار می‌گیرند، کدام سوءتفاهم همه شما را ناراحت می‌کند؟

درستی، وجدان و انسان‌بودن خلاصه کلیشه‌هایی که امروز ورد زبان همه است.

 به نظر خودتان مهم‌ترین ویژگی شخصیتی‌تان چیست؟

بسته به اوضاع و احوال روز دارد، اما بیشتر نوعی سماجت سنگین و کورکورانه...

 به کدام خصلت آدمی بیشتر احترام می‌گذارید؟

آمیزه‌ای از هوش و شجاعت که باهم‌بودنشان تقریبا نادر است و من البته خیلی دوست دارم.

 آخرین قهرمانتان، منظور قهرمان قصه سقوط است، نومید می‌نماید، آیا او در بردارنده اندیشه فعلی‌تان است؟

بله. درست می‌گویید. قهرمان من نومید است به‌همین‌دلیل به‌عنوان یک هیچ‌انگار امروزی بردگی را می‌ستاید، آیا شما فکر می‌کنید من هم بردگی را می‌ستایم.

 یک‌بار نوشته بودید «راز جهان من، تصور خدابودن اما بدون استمرار روان است» آیا می‌توانید این را روشن‌تر توضیح دهید؟

بله. من به جنبه قدسی اعتقاد دارم اما نه به ادامه زندگی پس از مرگ.

 آیا به نظر شما لذت ساده زنده‌بودن و پراکندگی که مستلزم آن است نباید از ذوقی مثلا هنری و انضباطی که لازمه آن است هراسی داشته باشد؟

متاسفانه چرا، من روزهای آفتابی و زندگی آزاد را دوست دارم، به‌همین‌دلیل هم انضباط هم دشوار است و هم لازم، بنابراین گاه لازم می‌شود که جلو آزادی خودم را بگیرم.

 بیشتر به یک فرم یا بهتر آن است بگویم که به یک سبک از زندگی پایبند هستید یا آنکه برحسب موقعیت‌ها و در لحظه تصمیم می‌گیرید.

در ابتدا چارچوب دقیقی را برای خود برنامه‌ریزی می‌کنم تا طبیعت خود را اصلاح کنم، نتیجه کار چندان رضایت‌بخش نیست چون در نهایت از طبیعت خودم پیروی می‌کنم.

 مثالی بزنم، در برابر حملاتی که مطبوعات پس از برنده‌شدن جایزه نوبل به شما کردند، نخستین واکنش‌تان چه بود؟

اول رنج، کسی که در تمام عمرش چیزی را از کسی درخواست نکرده، ستایش بی‌حدوحصر و ناسزاهای بی‌دلیلی که به‌ناگاه بر سرش می‌ریزد، از نظرش به یک اندازه دردناک است، اما بلافاصله حسی را در خود بازیافتم که در یک‌چنین موقعیت‌هایی به آن تکیه می‌زنم که «این هم جزو بازی است» آیا این کلمات آن مرد مشهور و به‌زعم خود گوشه‌گیر به گوشتان خورده است که «مردم دوستم نمی‌دارند، درست؛ ولی آیا این می‌تواند دلیلی باشد که ستایششان نکنم؟» نه به یک معنا هرچه بر سر من بیاید خیر است، تازه، این اتفاقات پرسروصدا که چندان جدی نیستند.

 در این برهه از زندگی‌تان چه آرزویی دارید؟

نیچه می‌گوید:« «در سرشاری نیروهای زندگی، حیات‌بخش و ترمیم‌کننده، مصیبت‌ها هم دارای تابش خورشیدی می‌شوند و تسلای ویژه خویش را با خود به‌همراه می‌آورند.» من می‌دانم که این مساله‌ای درست است که من هم خود آن را حس کرده‌ام. تنها آرزویم این است که این نیروه%

شنبه 2 فروردین 1393  2:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها