0

هنر در اسلام

 
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

غنا چیست؟

غنا چيست؟

 

(غنا از دیدگاه محقق سبزواری)

در اين مقاله، به بررسى اجمالى «اباحه غنا از ديدگاه محقق‏» مى‏پردازيم. ابتدا به مفهوم لغوى غنا اشاره‏اى كوتاه مى‏كنيم و اختلاف نظر لغويان را در اين زمينه مى‏نمايانيم. سپس به ويژگى غنا و افراد شايع آن در زمان صدور روايات توجه مى‏كنيم تا بدين‏وسيله به فضاى صدور روايات و فهم مقصود واقعى آن نزديك شويم.

يادآورى اجمالى فتاواى فقهاى معروف و فتاواى گوناگون آنان، بخش بعدى اين مقاله را تشكيل خواهد داد، و در خاتمه بحثى اخلاقى پيرامون غنا خواهيم داشت.

 

غنا چيست؟

1 - ابن منظور، غنا را به صداى شادى‏آفرين معنى كرده است. (1)

2 - صاحب مصباح المنير در تعريف غنا نوشته است: «ان الغناء الصوت‏»: غنا يعنى صوت. (2)

3 - بعضى غنا را بدين گونه تعريف كرده‏اند: «الغناء هو مد الصوت‏». غنا عبارت است از كشيدن صوت. (3)

4 - ابن‏اثير در كتاب النهاية خود از شافعى نقل كرده كه: «الغناء هو تحسين الصوت و ترقيقه‏». يعنى غنا زيبا و نازك كردن صوت است. (4)

5 - مرحوم محقق سبزوارى در كفاية‏الاحكام غنا را اين گونه تعريف كرده: كشيدن صدا و بازگردانيدن آن در حلق كه حالت‏شنونده را تغيير دهد. (5)

از فحواى كلام مرحوم فيض اين‏طور استنباط مى‏شود كه غنا را نظير محقق سبزوارى معنا كرده‏اند.

6 - پيروان مذهب حنابله غنا را چنين تعريف مى‏كنند: زيبا ساختن صدا به شكلى كه سبب تغيير حال و تاثير در عواطف و احساسات شود. (6)

7 - مرحوم علامه در قواعد مى‏فرمايند: «الغناء هو الصوت المشتمل على الترجيع‏» غنا صوت و آوازى است كه در آن ترجيع باشد. (7)

8 - مرحوم فخرالدين طريحى در مجمع‏البحرين و محقق كركى در جامع‏المقاصد گفته‏اند: «الغناء هو الصوت المشتمل على الترجيع المطرب‏» يعنى آوازى كه در گلو بازگردانده شود و حالت را تغيير دهد. (8)

9 - شيخ انصارى‏رحمه الله در كتاب المكاسب تعاريف زيادى براى غنا بيان فرموده و پس از جرح و تعديل مى‏فرمايد: مقتضاى عبارات كسانى كه غنا را تعريف كرده‏اند اين است كه غنا درباره چگونگى صوت و خود صوت است و معنى كلام در آن نقشى ندارد و فرقى ندارد كه كلام باطل باشد يا حق، حكمت‏باشد يا قرآن يا رثاء مظلوم. (9)

نگارنده به منظور ارائه تعريفى جامع و مانع به فكر تهيه منابع و متون و دسترسى به آراء و نظريات حضرات فقهاى قديم و جديد بودم و لكن همان ذهنيت پيش بر من غلبه يافت، مبنى بر اين كه شايد نتوان تعريف جامع و مانع براى غنا پيدا كرد. پس، على‏رغم ميل شديد تعريفى مقنع كه بتوان آن را موضوع حكم شرعى قرار داد، نيافتم. تعاريفى كه از غنا شده تنها شرح اسم و شرح لفظ به حساب مى‏آيد. هيچ كدام از تعريفهايى كه بيان شد و تعريفهاى ديگر كه به خاطر جلوگيرى از اطاله كلام از آنها صرف‏نظر شد، منطقى، دقيق، علمى و فنى نيستند. از جمله هيچ كدام از تعريفهاى فوق توان تعيين موضوع و مفهوم غناى حرام را ندارد چرا كه خواندن قرآن و مراثى با صداى خوش و بلند نه تنها منع نشده بلكه در مورد قرآن توصيه شده كه با صوت حسن و لحن زيبا خوانده شود. (10)

غنا چيست؟

 

فقهاى شيعه و غنا

آراء حضرات فقها اعم از قدما و متاخران در اين مساله گوناگون و پراكنده است. ما بعد از بررسى آراء گوناگون به اين نتيجه رسيديم كه ابتدا نظريات ايشان را به دو دسته تقسيم كنيم سپس نظر صائب را بيان كنيم.

 

قائلان به اباحه غنا

از جمله مشهورترين فقهاى اين گروه، مى‏توان از مرحوم آيت‏الله فيض كاشانى و مرحوم آيت‏الله محقق سبزوارى ياد كرد.

از مرحوم محدث كاشانى (فيض) نقل شده است كه: غنايى حرام است كه مشتمل بر امرى بوده باشد كه حرمتش از خارج ثابت‏باشد. مثل غنايى كه همراهش لعب با آلات لهو يا اختلاط زن و مرد در مجلس و تكلم نمودن به امر باطل باشد و در غير اين فرض، نفس غنا را نمى‏توان محكوم به حرمت دانست. (11)

كلام مرحوم فيض در وافى: مرحوم فيض در كتاب وافى، (12) پس از آن كه اخبار حرمت را نقل نموده - و ان‏شاءالله ما نيز بعدا به برخى از آنها اشاره خواهيم نمود - فرموده است: از مجموع اخبار وارده در اين باب، چنين استفاده مى‏شود كه حرمت غنا و متعلقات آن از قبيل اخذ اجرت و تعليم دادن و گوش كردن و خريدوفروش آلات، كلا اختصاص به غنايى دارد كه در زمان بنى‏اميه و بنى‏عباس معهود و متعارف بوده و به اين نحو بوده كه در مجلس اغانى، زنان و مردان مختلط بودند و همواره زنان تكلم به باطل مى‏كردند و با آلات لهو از قبيل عود و نى و غير اينها، به لعب و خوشگذرانى مشغول بودند.

اما غير اين گونه اغانى حرام نيست چنان كه فرموده امام صادق‏عليه‏السلام در حديثى كه در همين باب وارد شده، مشعر به آن است. حضرت فرمودند: اين مجالس نبايد از آن محافلى باشد كه زن و مرد مختلط باشند. (13) سپس مرحوم فيض سخن را ادامه مى‏دهند تا آنجا كه مى‏فرمايند: بنابراين شنيدن تغنى با اشعارى كه متضمن ذكر بهشت و دوزخ بوده باشد، مستمع را نسبت‏به عالم باقى و آخرت تشويق نمايد و نعم الهى را توصيف و بيان كند و شخص را به خيرات و اعمال نيك ترغيب نمايد و نسبت‏به امور فانى و زايل بى‏ميل و بدون رغبت كند و امثال اين امور، اشكالى ندارد.

چنان كه به همين معنا در حديثى كه مرحوم صدوق در كتاب فقيه نقل نموده اشاره شده است و آن اين است كه امام‏عليه‏السلام فرمودند: «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنة‏» (14) و دليل ما بر جواز تغنى به اشعار مذكور اين است كه كل مطالب و موضوعاتى كه گفته شد ذكر خداوند متعال است لذا اگر آنها را با غنا بخوانند مرتكب حرامى نشده‏اند و اصلا كسانى كه داراى مقام خشيت و از عصيان حق‏تعالى خائف هستند از شنيدن اين‏گونه اشعار پوست‏بدنشان جمع شده، دلهايشان به جانب رب‏الارباب و ذكر حضرتش متوجه مى‏گردد.

خلاصه كلام آن كه، بر هيچ شخص عاقلى پس از شنيدن اين اخبار تمييز غناى حق از غناى باطل مخفى نمى‏ماند و معلوم مى‏شود اكثر غناهايى كه اهل تصوف مرتكب آن مى‏شوند از سنخ غناى باطل است.

محقق سبزوارى در كفايه (15) بعد از ذكر اخبارى كه از حيث جواز و منع در قرآن و غير آن موجود است نوشته: جمع بين اين اخبار به دو وجه ممكن است:

 

وجه اول از جمع بين اخبار متعارضه آن است كه بگوييم:

اخبارى كه ما را از غنا نهى نموده‏اند، اختصاص به غير قرآن دارند و اخبار مجوزه راجع به غناى قرآن مى‏باشند. بنابراين تنافى و تعارض به اين بيان از بين اخبار برداشته مى‏شود. اگر گفته شود; پاره‏اى از اخبار مانعه به‏صراحت از تغنى به قرآن ما را نهى و منع نموده‏اند و با اين وصف چگونه بگوييم مورد اين اخبار غير قرآن مى‏باشد. در جواب مى‏گوييم: اين دسته از اخبار كه به‏صراحت و روشنى تغنى به قرآن را مورد نهى و منع قرار داده‏اند حمل مى‏شوند بر قرائتى كه بر سبيل لهو بوده و به آن نحوى كه فساق و اهل عصيان در غنايشان مى‏خوانند. ولى غنايى كه به سبك غناى ايشان نباشد در صورتى كه قرآن را با آن نحو و طرز قرائت كنند، اشكالى ندارد. مؤيد اين گفتار روايت عبدالله بن سنان است‏به اين مضمون: قرآن را با الحان عربى بخوانيد و بپرهيزيد از اين كه آن را به طريق اهل فسوق و كبائر بخوانيد و عن‏قريب بعد از من اقوامى مى‏آيند كه قرآن را با صوتى مشتمل بر ترجيع مى‏خوانند. (16)

وجه دوم از جمع بين اخبار متعارضه آن است كه بگوييم:

 اخبار مانعه را حمل مى‏كنيم بر آنچه در عصر و زمان عباسيان و امويان رايج‏بوده است و فرد شايع غنا در آن زمان اين بود كه غنا را به طرز لهو، عملى مى‏ساختند. يعنى، مجالس فجور و فسوق ترتيب مى‏داده و در آن از خمور و عمل به ملاهى استفاده مى‏كردند و نيز در آن محافل، زنان و مردان به طور مختلط شركت داشتند و همواره زنان به مطالب باطل تكلم مى‏كردند و آنها را به سمع مردان مى‏رساندند. (17)

بديهى است‏حمل لفظ «الغناء» كه مفرد معرفه است مفهوم كلى ندارد و حمل بر افراد آن زمان هيچ بعيد نيست. سپس روايت على‏بن جعفر و روايت «اقرؤوا و القرآن‏» كه قبلا نقل شد ذكر كرده و پس از آن اين عبارت معصوم‏عليه‏السلام را كه «ليست‏بالتى يدخل عليها الرجال‏» را جهت تاييد حمل مذكور نقل نموده است و پس از آن فرموده: در اين حمل، اشعار و اشاره است‏به اين كه منشا منع در غنا پاره‏اى از امور محرمه بوده كه با غنا همراه و مقرون قرار مى‏دادند همچون لهو و غير آن. (18)

غنا چيست؟

سپس، سخن را ادامه داده تا جايى كه فرموده است: در تعدادى از اخبار، منع از غنا، مضمونى آمده كه مشعر است‏به اين كه غنا چون لهو و باطل است، حرام مى‏باشد پس در هر موردى كه عنوان لهو و باطل صادق بود البته بايد حكم به حرمت نمود و در غير آن حرمت‏بدون دليل مى‏باشد و پرواضح است كه صدق اين دو عنوان (لهو و باطل) در قرآن و ادعيه و اذكارى كه با اصوات و الحان خوش خوانده مى‏شوند و انسان را به ياد بهشت مى‏اندازند و شوق به عالم بالا را در شخص تهييج مى‏نمايند، محل تامل است.

پس از آن فرمود: از اين بيانات و تفاصيل كه بگذريم بين اخبار غنا و اخبار بسيار ديگر كه به حد تواتر رسيده و جملگى بر فضيلت قرائت قرآن و ادعيه و اذكار با صوت حسن و لحن خوش دلالت دارند تعارض مى‏باشد و بايد توجه داشت كه موضوع اين اخبار چنان كه اشاره شد صوت حسن است و اين موضوع از نظر لغت اعم از غنا است، افزون به اين كه حكم آن طبق دلالت اين اخبار اباحه است‏با اصل موافق مى‏باشد و به هر تقدير بين اخبار مذكور و احاديث‏حرمت و منع از غنا تعارض است و نسبت‏بين آنها عموم و خصوص من وجه مى‏باشد زيرا قرائت قرآن و دعا و ذكر با صوت حسن اعم است از اين كه على وجه الغناء المحرم بوده يعنى همراهش محرم مسلمى باشد يا تنها و بدون آن محرم تحقق يابد و از آن طرف غنا نيز اعم است از قرائت قرآن و دعا و ذكر با صوت و لحن حسن يا غير آن،

بنابراين در مقام جمع مى‏گوييم: بدون شك غنا به نحو لهو در صورتى كه مقرون با ملاهى و امثال آن باشد حرام است و اما در غير آن، پس اگر اجماع بر حرمتش ‏باشد البته به آن ملتزم مى‏شويم و الا بر همان حكم اصلى خود كه اباحه است مى‏باشيم.

 ناگفته نماند كه در اين مساله البته، طريق احتياط واضح و روشن است‏يعنى احتياط اين است كه از غناى غير مقرون با حرام نيز اجتناب گردد.

كسانى هستند كه غنا را به طور مطلق رد كرده‏اند. عده‏اى از اين گروه، اول نظريات آن دو بزرگوار (محقق سبزوارى و فيض كاشانى) را نقل كرده و سپس آنها را مورد نقد و بررسى قرار داده و نظر خود را بيان كرده‏اند از آن جمله شيخ على شهيدى (شيخ على بن شيخ محمدبن شيخ حسن) صاحب حاشيه بر شرح لمعه كه از معاصران مرحوم فيض و سبزوارى است.

(نقد و برسی نظریه محقق سبزواری و فیض کاشانی در ادامه خواهد آمد)

یک شنبه 3 فروردین 1393  2:58 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

تعریف زیبائی

 

                                                             تعریف زیبایی

        

طرح نظریه هنر برای هنر منشأ پیدایی هنر مدرن گشت. هنری که در خدمت دین و مفاهیم معنایی بود، رو به تهی شدن از آن مفاهیم گذاشت.

 تحولات اجتماعی که در قرن هجدهم میلادی پدید آمد، مدرنیته شکل گرفت و بر هنر تأثیر گذاشت. هنر مدرن فرم های قبلی را شکست و به هنر سنتی پشت کرد.

  بسیاری از اندیشمندان قرن بیستم مثل میشل فوکو و یورگن ها برماس که اندیشه مدرنیته با کانت شروع شد(1) تهی شدن هنر از مضامین دینی و معنایی را می توان از تاثیرات مدرنیته دانست.

 گرچه در ابتدا تغییرات اجتماعی بر روی هنر تاثیر گذاشت اما امروز هنر است که بر تحولات جامعه موثر است. یکی از موارد تاثیر غیر مستقیم هنر بر جامعه، در عرصه سیاست است. البته بسط این موضوع مجالی طولانی را می طلبد.

 بعد از به وجود آمدن گونه های مختلف هنری و آثار متفاوت، لزوم تعریفی برای هنر احساس شد. اینکه چطور می توان نقاشی کوبیسم را که از چند خط کج و معوج تشکیل شده هنر نامید یا قطعه موسیقی جان کیج با عنوان33 4″ (چهار دقیقه و سی و سه ثانیه ) را که فقط سکوت است، هنر اطلاق کرد(2).

تعریف زیبایی

اندیشمندان به این دغدغه افتادند که تعریفی برای هنر ارائه دهند. افلاطون اولین کسی بود که به تئوری زیبایی شناسی فلسفی پرداخت و بعد از او کانت این فکر را گسترش داد و بعد از او ملاحظاتی در این باره صورت گرفت.(3) تقریبا نظریات کانت در این باره را آغاز گر علم زیبایی شناسی می دانند. اما تعاریف کانت نیز نمی تواند همه مخاطبان را قانع کند.

 درماندگی متفکران از تعریفی دقیق و جامع و مانع از زیبایی خود بی ارتباط با عجز از تعریف هنر نبود. شاید به خاطر اینکه تعاریف زیبایی همه نسبی و ناپایدار است.البته هیچ قاعده ای کامل نمی توان برای زیبایی ارائه داد چون غیر ممکن است بگوییم یک اصل مربوط به ذوق، به معنای یک مقدمه ای ست که می توان مفهوم شیء را تحت شرایط آن مندرج ساخت. سپس با کمک یک قیاس صوری، این نتیجه را اخذ کرد که شیء مورد نظر زیباست پس لذت می بریم.

اما چرا غیر ممکن است؟

چون شخص می باید، رضایت و بهجت را به محض ادراک شیء احساس کند و نمی تواند با استفاده از دلایلی که برای اثبات آن ارائه می شود بدین احساس دست یابد. در مورد زیبایی این تجربه است و نه اندیشه متکی به مفهوم، که حکم زیبایی شناختی را مجاز می سازد. طوری که اگر آن تجربه از شیء تغییر کنند معنای زیبایی شناختی هم از آن تغییر می یابد.

کانت می گوید «برای تشخیص اینکه چیزی زیباست یا نه، تصور را نه به کمک قوه فاهمه به عین(objekt) برای شناخت، بلکه به کمک قوه متخلیه(imagination)، به ذهن و احساس لذت و الم آن نسبت می دهیم. بنابراین حکم ذوقی به هیچ وجه نه یک حکم شناختی و در نتیجه منطقی ست بلکه حکمی زیباشناختی ست که از آن بر می آید و فقط مبنایی ذهنی دارد»(4)

 به عبارتی حکم به زیبایی، انتزاعی و ذهنی ست و وجود خارجی ندارد. جایی دیگر هگل نیز زیبایی را تعریف می کند . « زیبایی تابش مطلق یا مثال، از پس اعیان محسوس خارجی ست. لازمه زیبایی این است که عین یا محسوس باشد که با حواس ادراک شود مثل تندیس ویا آهنگی دلنواز یا اینکه اگر محسوس نبود صورت ذهنی چیزی محسوس را ذهن ایجاد کند مثل شعر. پس عین زیبا خود را بر حواس عرضه می کند ولی بر ذهن و روح نیز جلوه می فروشد زیرا وجود حسی محض زیبا نیست و فقط هنگامی زیبا می شود که ذهن پرتوی فروغ مثال را از خلال آن ببیند. از این رو نخستین صورت زیبایی طبیعت است. چون نخستین صورت محسوس که مثال در آن خود را نمایان می سازد همان طبیعت است »(5)

تعریف زیبایی

هگل به طبیعت دیدی افلاطونی دارد و به عالم مثال معتقد است و اینکه طبیعت جلوه آن مثال است و مرتبه نازلی از حقیقت در ضمن بر خلاف کانت زیبایی را ذهنی صرف نمی داند و عالم مثال را در درک زیبایی شریک می بیند. به همین علت در ادامه، زیبایی طبیعت را در مقابل زیبایی هنر پست تر و نازل تر می داند. او می گوید «زیبایی طبیعت ناقص است چون دو عنصر پایان ناپذیری و آزادی را ندارد. حال آن که مثال در حال محض مطلقا پایان ناپذیر است. زیبایی طبیعت به همان اندازه پست تر از زیبایی هنر است که طبیعت از روح، چون هنر آفریده روح است.»(6)

 برای اینکه منظور از زیبایی روشن تر شود مثالی می زنیم. تصور کنید که به موزه رفته اید و به سنگ های قیمتی از پشت شیشه های ویترین نگاه می کنید. هر کسی به زیبایی سنگ ها اذعان دارد. سنگ هایی که دارای شکل های چند ضلعی، رنگی روشن و اندازه هایی متناسب هستند. به قیمت کنار ویترین نگاه می کنید. خود به خود این سوال را می کنید که آیا این سه تفاوت (اندازه ، رنگ ، شکل) به این قیمت هنگف می ارزد!؟

چه چیزی در وجود انسان حکم به زیبایی می کند؟

چه ملاکی برای زیبا دانستن می توان یافت؟

آیا غیر از رنگ ارغوانی و شفاف و شکل خاص در خارج چیزی وجود دارد؟

چرا زیبایی را به آن خصوصیات نسبت می دهید و به سنگ های معمولی نسبت نمی دهید؟

 آیا ممکن است انسانی آن ها را زیبا نداند؟

این زیبایی با زیبایی اثر هنری چه ارتباطی دارد؟

جواب این گونه سوالات را در فلسفه هنر باید جست. اما آیا اندیشمندی تا کنون توانسته است به این سوالات جوابی محکم و غیر قابل انکار بدهد. به مثالی دیگر توجه کنید. قصری از رخام سفید با ستون های برافراشته و مزین به نقوشی بر دیوار های مرمرین، آیا زیبا ست؟

 همه به زیبا بودن آن اذعان می کنند اما ممکن است کسی بگوید من از آنچه چشم را خیره می کند و عقل را مدهوش، خوشم نمی‏آید. اما این نظر به رضایت برمی‏گردد. رضایت از سه امر حاصل می‏شود: زیبایی، خیر، مطبوع. این نظر، مفهوم زیبایی را مخدوش نمی‏کند. زیرا زیبایی چیزی است سوای مفاهیم، به مثابه‏ی متعلق رضایتی همگانی. کانت زیبایی را این چنین تعریف می‏کند: «ذوق، قوه‏ی داوری درباره‏ی یک عین یا یک شیوه‏ی تصور، بدون هر علاقه‏ای است. چه آن تصور از طریق رضایت باشد یا عدم رضایت. به هر حال متعلق چنین رضایتی زیبایی نامیده می‏شود.»(7)

با همه ی این تعاریف و مثال ها نمی‏توان به قاعده‏ای محکم و دقیق پی برد. چون تعاریف همه نسبی بودند. مخصوصا تعریف کانت که بر پایه‏ی ذوق و رضایت بود و رضایت در افراد مختلف با عوامل مختلف تغییر پیدا می‏کند.

به هر حال اگر هنر را زیبا بدانیم باید تعریفی دقیق از زیبایی ارائه دهیم تا بتوانیم تعریفی از هنر بکنیم تا جامع و مانع باشد. به نظر نگارنده،‏ این تشویشات در ارائه مفهوم زیبایی و هنر، زمانی برطرف می‏شد که به دنبال ملاکی خارج از هنر بگردیم. به عبارتی باید بازگشت به گذشته بکنیم. زمانی که هنر در خدمت دین بود. البته به وجود آمدن سبک‏ها و روش‏های متفاوت در آثار هنری مدیون مدرنیته است. اما هنری که تهی باشد و تأثیری أسف ‏بار بر جامعه بگذارد، شایسته‏ی انسان امروز نیست. انسانی که هر روز باید در جهت رشد و تکامل خود قدم بر‏دارد آیا درست است با هنر این رشد و تکامل را وارونه جلوه داد و او را به عقب راند.

تعریف زیبایی

 

اندیشمندان اسلامی نیز بر این باور بودند که هنری مفید است که در جهت تعالی انسان و تکامل او قدم بردارد. به قول ارسطو هنری که مثل تراژدی منجر به کاتارسیس نفس ‏شود.

نویسنده قصد ندارد برای هنر تعیین تکلیف کند اما می‏خواهد این دغدغه را گوش ‏زد کند که هنر اگر متعالی و در جهت خدمت به دین باشد می‏تواند منشأ تحولی در جامعه گردد و سعادت بشر را به ارمغان آورد. گرچه هگل می‏گوید: «هنر از طبیعت هم‏چنان نباید تقلید کند و از آموزش اخلاق نیز باید بپرهیزد. چون اگر وسیله‏ای برای آموزش شود به خاصیت پایان‏ناپذیری که ذاتی هنر است ضرر می‏زند. به عبارتی هنر غایت‏اش در خودش خلاصه می‏شود ولی چیزی که وسیله‏ی غایت دیگری شود تابع جزء خود می‏شود»(8).

 البته در نقد این نظریه باید گفت اخلاق و اصولا دین خود منشأ ماورایی دارند و نباید هنرِ در خدمت تجارت یا سیاست را باهنر در خدمت اخلاق یکی دانست و این یک مغالطه است که بگوییم اگر غایت هنر غیر خودش باشد به پایان‏ناپذیری آن ضرر می‏زند اما نگوییم که غایت می‏تواند دنیایی یا ماورایی باشد. چون اصولا اگر غایت چیزی ماورائی شد متعلق آن نیز ماورایی می‏شود که این از هنر برای هنر نیز ارزشمندتر است.

واژه‏ی هنر متعالی که توسط اندیشه‏ی اسلامی مطرح شده است به این مهم اشاره دارد و به این اصل می‏پردازد که هنری می‏تواند ارزش‏مند و مفید باشد که در خدمت تعالی انسان باشد و هنری می‏تواند از عهده‏ی این موضوع برآید که در خدمت اخلاق و دین باشد.

گرچه نباید دین را با ‏فقه صرف اشتباه گرفت.

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:00 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

هنرها در فرهنگ اسلامی

هنر در فرهنگ اسلامي

بخشی از هنرها در فرهنگ ما توسط کسانی یا هنرمندان آفریده می شد که شدیداً گرایشات معنوی داشتند.

نسبت هنرها و فتوت نامه ها:

 

یکی از عرصه ها و بسترهایی که می شود پیشینه هنرهای اسلامی را در آن مورد بررسی قرار داد بررسی متونی است در فرهنگ ما معروف بر فتوت نامه است.

جوانمردان در تاریخ عرفان جزو چهار گروه (فرقه) بودند که در کنار افراد یا فرقه هایی مثل ملامتیه ،این ها طیف های خاصی بودند و اندیشه های خاصی هم داشتند که کتاب های زیادی در این حوزه نوشته شده اجمالاً عرض کنیم که یک عده از جوانمردان بودند که تحت تأثیر انبیا و ائمه به ویژه حضرت علی(ع) قرار می گرفتند در اجتماع حاضر بودند که به خاطر مردم گاهی خود را به خطر انداخته و به نفع مردم کار کند و از حقوق مردم حمایت کنند (که معروف به اهل فتوت (جوانمردان) بودند) این جوانمردان بعدها در شغل ها یا حرفه های متفاوت اشتغال داشتند و این روحیه فتوت را در این مشاغلی که بودند استفاده می کردند به طوری که به تدریج در تمام این اصناف و حرفه ها افرادی که خود جرو بزرگان و اهالی معنویت و عرفان بودند در هر شغلی مجموعه از پند و اندرزها را نوشتند. اندرزنامه یا توصیه نامه در آن شغل را به صورت منسجم مکتوب کردند و کسی که تازه وارد شغلی می شد، می بایست پای بند به اصول اخلاقی آن حرفه یا شغل باشد.

هنر در فرهنگ اسلامي

در اندرزنامه ها نسبتی میان ذوق، هنر و عبادت  وجود داشت و هیچ فاصله ای میان آن ها  وجود نداشت. در واقع معماری که به تزیین مسجد می پرداخت و در حالی که شغلش بود احساس عبادت می کرد و در همان حال ذوق و هنر خود را در کار اعمال می کند، به طوری که بعضی از هنرمندان ما به خود اجازه نمی داند که نام خود را در پایان آثار خود بنویسند.

بسیاری از خطاطان گرایشات عرفانی داشتند، حتی یکی از ویژگی های سلوک عرفانی این بود که اساتید عرفان یکی از تکالیفی را که به مریدان خود می دادند این بود که یک جز از قرآن را خطاطی کنند و هنر را مایه تقرب می دانستند و سلوک خود را در آن میدیدند.

 

هر چه به گذشته باز می گردیم و از مدرنیسم دور می شویم می بینیم که رابطه بین هنر ، شغل و عبادت قوی تر می شود و در واقع هنر همراه است با زندگی.

 

هنر در تمدن اسلامی و تفاوتش با هنر در دوره مدرن در غرب:

در گذشته اگر بخواهیم به سراغ هنر برویم باید در حرفه ها، مهارت ها و صنایع دنبال کرد. در گذشته هنر به معنای فضیلت می باشد در کنار بی هنری و عیب (در حالی که امروز تعریف هنر، هنرهای هفت گانه است) در ادبیات فارسی وقتی گفته می شود: «تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد » همان طور که از شعر متوجه می شویم هنر در مقابل بی فضیلتی معنا می دهد.

 در گذشته انواع هنرهایی کنونی در ضمن حرفه ها و مهارت ها وجود دارد و کسی که می خواهد تاریخ هنری اسلام را دنبال کند باید به متون فتوت نامه ها مراجعه کند.

هنر در فرهنگ اسلامي

در دوره جدید، بعد از قرن هجدهم در دنیای غرب وجود اندیشه هایی مثل: بنگاردن و یا کانت موجب شد که هنر تا حدی به معنای یک نوع زیبایی حسی تعبیر شود.

آیا زیبایی شناسایی را که ما در تمدن غرب می بینیم همان معنایی است از زیبایی که گذشتگان مثلاً غزالی در فرهنگ ما اراده کرده یا ابن سینا در مقالات آخر اشارات معنا کرده یا بزرگانی مثل روزبهان بَغلی یا ابن هیثم؟

زیبایی و هنر در فرهنگ اسلامی بسیار متفاوت است با معنایی که در غرب از این ها اراده می شود به تعبیری می توانیم بگوییم در دنیای مدرن که هنوز این هنری را که امروزه اراده می شود.

 

 

 

اگر از غزالی بپرسیم که زیبایی چیست؟

او جمال را جلوه ای از الوهیت و زیبایی الهی می داند. در واقع زیبایی در فرهنگ اسلامی نزدیک می شود به مفهوم خِیر و زیبایی الهی و مراتبی که در این عالم وجود دارد.

 

 

روز بهان بَغلی تعریفی را که از زیبایی ارائه می دهد به گونه ای است که انسان احساس می کند که فردی که شاید از دیدگاه مدرن زیبا نباشد ولی دارای صفات و رفتار زیبا باشد، او جزو مصادیق زیبایی است در فرهنگ اسلامی یک انسان سیاه چُرده هم می تواند زیبا باشد به این جهت که زیبایی، زیبایی حسی معنا نمی شود؛ بلکه زیبایی امر محسوس است که برگرفته است از زیبایی معنوی.

 پس می توانیم نتیجه بگیریم که تصویر و تعریف مفاهیمی مثل هنر و زیبایی در فرهنگ ما متکی بر مبانی و اندیشه های عرفانی و اعتقادی ماست به همین جهت است که بعضی ها مفهوم زیبایی شناسی را که در فلسفه غرب مطرح است درباره هنر اسلامی صادق نمی دانند و معتقدند که این اصطلاح را نباید در فرهنگ اسلامی به کار گرفت

به جهت این که بزرگان ما که در ذیل مفاهیمی هم چون: عالم خیال، جمال و جلال، تشبیه و تنظیم و یا دیگر مفاهیم عرفانی که درباره زیبایی و هنر سخن گفتند، مبانی را اتخاذ کردند که بسیار متفاوت با مبانی مدرن است. بنابراین در پاسخ به این پرسش به این نتیجه می رسیم که مسلمانان باید قرائت و تفسیری را که عارفان، عالمان و حکیمان در گذشته از هنر ارائه می دادند، وفادار به آن باشند و لزوماً قرار نیست که تعریفی را که مسلمانان از زیبایی و هنر می دهند همان باشد که فیلسوفان غربی به آن می پردازند و ما به جای این که به دنبال تطبیق این مفاهیم باشیم در یک نگاه پدیدار شناسانه یا در یک روش شناسایی مبتنی بر این که این تفکر و اندیشه درباره زیبایی و هنر چه می گوید، وفادار باشیم به اصول مورداعتقاد آن فرهنگ خاص.

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:00 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

دوگانگى حضور و غیاب روحانیت در هنر اسلامى و مسیحى

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى
گفتیم كه هنر دینى را مى توان محاكات و ابداع امر غیبى و تجلیات حق تعالى در صورت خیالى دانست،

 این هنر در قرب و نسبت بى واسطه با حق حاصل مى شود. از این رو هنر با قرب و دوستى و محبت مرادف مى شود و با «ولایت».

 

 هر چه هنرمند قرب و ولایتش به حق بیشتر باشد، مقام و منزلت هنر او برتر خواهد بود و نهایتاً مصداق انسان كامل خواهد گردید. در مقابل هنر دینى، هنر دنیوى محاكات امر نفسانى و حجب مظاهر الهى است. این هنر در بعد از حق و نسبت بى واسطه با نفس اماره غافل و اشیاء و امورى كه در حجب اوهام و پندارهاى نفسانى افتاده اند متحقق مى شود.

بدین معنى هنر جدید به معنى خاص هنر دنیوى در بى هنرى و بى ولایتى استقرار و بسط و تمامیت یافته است.

اما هنر موجود در تمدن اسلامى با تذكر به اینكه برخى از شئون آن در بعد از حقیقت اسلام متحقق شده است، چه وضعى پیدا كرده؟ آیا این هنر بالتمام در قرب و ولایت حقیقى به حق و حقیقت اسلامى ظهور كرده یا در بى ولایتى؟ آیا شعر، موسیقى، نقاشى، صنایع مستظرفه و معمارى موجود در تمدن اسلامى همه منشأ دینى و اسلامى دارند؟ آیا شعر ابونواس و موسیقى فارابى و نقاشى رضا عباسى، فرشها و فلزكارى سلجوقى و مسجد جامع دمشق و كاخ الحمرا همه در نسبت و قرب با حقیقت اسلام متحقق شده اند؟ و همه مظهر ولایت اسلامى هستند یا نشانه اى از غفلت از این حقیقت?

قدر مسلم این است كه اوضاعى در تمدن اسلامى سیطره داشته كه در دیگر تمدنهاى دینى از جمله تمدن مسیحى آن را نمى توان مشاهده كرد و آن وضع خاص روحانیت است.

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى

 

 این وضع خاص كه عبارت از دورى نسبى یا مطلق یا نزدیكى مطلق به جریانهاى سیاسى موجود است. بدین تفصیل كه علماى اسلامى یا بالكل تابع حاكمان بوده یا استقلال تام و تمامى نسبت بدانان داشتند: گاهى نیز با وجود نزدیكى در جهاتى، در جهات دیگر چندان دخالت در امور نمى كردند. به هر حال كمتر اتفاق مى افتد كه روحانیون ضمن شركت در فعالیتهاى رسمى سیاست موجود بر ملوك و سلاطین و خلفا استیلاء داشته باشند.

 در حالى كه در جهان مسیحى تشكیلات روحانى چون دولتى در برابر تشكیلات حكومتى عمل مى كرده است، و حتى در غرب عالم مسیحیت یعنى «امپراتورى مقدس روم غربى» این پاپ بود كه ریاست و حق فرمانروایى را به سلاطین و امپراتوران اعطاء مى كرد.

از این رو كلیساى كاتولیك در وضعى برتر نسبت به سیاستمداران قرار مى گرفته است. بسیارى از امپراتوران متدین در قرون وسطى در تقرب به كلیسا و پاپ مى كوشیدند. هنگامى كه پاپها به فساد گراییدند و دستگاه مسیحى رو به ضعف نهاد، سیاستمداران از موضعى برتر برخوردار شدند و پاپ تابع سیاست و امر آنها گردید، تا آنكه پس از رنسانس قدرت دنیوى جایگزین قدرت دینى شد. به هر حال تأثیرات متقابل روحانیون و سیاستمداران بنابر وجود دو نهاد دینى و دنیوى بسیار بود.

اما در عالم اسلام نزدیكى علما به دربارهاى حكومتى غالبً با از دست دادن استقلال روحانى و تابعیت نسبت به اوامر حكومتى سلاطین و توجیه شرعى عمل فاسد سیاسى آنان همراه بود، تا آنجا كه سیاست ظالمانه امر را براى حفظ جامعه لازم مى شمردند و او را اولى الامر خطاب مى كردند. در مقابل بسیارى از علما و فقهاى پارسا و عرفا و صوفیه از سیطره حكومتى مى گریختند و مقامات دنیوى از جمله مقامات قضایى را نمى پذیرفتند و در این میان متفكران شیعه بیش از علماى اهل سنت چنین بوده اند...

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى

...اصلاحات دینى در تفكر متفكران اسلامى اغلب مقارن با دورى ایشان از حكومتها بوده است، و تأثیرش را فقط در اذهان و قلوب عده اى محدود از همفكران و علما مى توان دید. شاید از جهتى این وضع در تمدن اسلامى از آن ناشى مى شده كه سیاستمداران خویش را در مقام روحانى مى دیده و حتى خود را فوق علما مى دانسته اند.

در واقع علم در عالم اسلامى در انحصار علما و روحانیون نبوده و روحانیت اسلامى چون روحانیت مسیحى طبقه اى خاص و مشرف به حلقه روحانیون محسوب نمى شده اند، تا در مقابل سیاستمداران به عنوان نیرویى برابر یا برتر عمل كند. علاوه بر این در جهان اسلام هیچگاه تفاوتى آشكار میان آثار معنوى مقدس و دنیوى غیرمقدس به وجود نیامد.

به هر حال در مسیحیت قرون وسطى وضع چنان بود كه احیاء دین بى واسطه موجب تحولات بزرگ در سیاست سیاستمداران مى گردید، در حالى كه در تمدن اسلامى برخى جنبشهاى عقیدتى از طرف سیاستمداران و فرمانروایان دامن زده مى شد و چنانكه دوران «محنت» و جدال نقلیان و اهل شرع و حدیث با اهل عقل و معتزله در عصر مامون، واثق، معتصم و متوكل با اغراض سیاسى همراه بود.

از اینجا در تمدن اسلامى غالباً سیاست ولایى شرعى اسلامى بر اساس امامت (چه بر مبناى بیعت اهل حل و عقد و مردم با امام و قول به اتفاق و اختیار امت و چه بر اساس گزینش و انتصاب و قول به نص الهى) در برابرسیاست ولایى عقلى و طبیعى خلفاى اموى و عباسى دچار فتور شده است.

 

جهاد اسلامى اغلب صرفاً توجیه دینى اعمال قدرت طلبانه فرمانروایان بوده تا توسعه ملك خدا و حكومت شرع اسلام. در این بین بسیارى از روحانیون تابع فرمانروایان شده اند. اما در مسیحیت همان طورى كه گفتیم بنابر غلبه ادوارى تشكیلات كلیسایى اگر حكمت سیاسى مسیحیت قرون وسطى و جهاد دینى در عمل به كار مى آمد، منشأ و مصدر قدرت سیاسى، روحانیون كلیسا بود و اگر این حكمت لفافه اى براى عمل سیاسى و توسعه طلبى بوده باز نقش اساسى در این بین از آن مقامات روحانى بوده تا مقامات سیاسى و دنیوى.

 

 

به هر تقدیر همواره كلیسا به جهت تشكیلات منظم كه غالباً همراه با قدرت مستقل و گاه برتر سیاسى در جنب مرجعیت روحانى و دینى، بروز كرده است، تأثیراتى به مراتب بیش از روحانیون و مرجعیت علمى در اسلام بر سیاست موجود داشته است. آنچه كه در مطلب فوق بدان اشاره شد، آثارى است كه فرع بر وقایع اساسى درتاریخ این دو دین به وقوع پیوسته است.

 اما این وقایع و حوادث چه بوده اند كه تاریخ دو امت دینى بر اساس آن در دو مسیر جداگانه سیر كرده است.

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى

 

این امر در اسلام جدایى ولایت (حكومت و سیاست) از ولایت (قرب و دوستى) است. بدین تفصیل كه با رحلت پیامبر كه جامع ولایت و ولایت بود با خلافت اولین خلفا میان این دو تفرقه افتاد و ولایت از آن كسانى شد كه ولایت نداشتند. مدت كوتاه خلافت على بن ابى طالب (ع) نیز بیشتر ناشى از مصالح اسلام مى شد تا تحقیق امر طبیعى در مسیرعادى، على الخصوص كه على (ع) مى دانست كه دیگر با بدعتهاى فراوان نمى توان به آسانى راه پیامبر را ادامه داد و چنین نیز شد و سر انجام دوباره باز ماجراى جدایى ولایت از ولایت تكرار شد.

در حالى كه ائمه صاحبان حقیقى حق ولایت بر امت اسلامى (بر اساس ولایت و قرب به حق) عملاً از این حق برخوردار نگشتند و حاكمان غاصب جور و عالمانى كه بر جدایى ولایت و ولایت اصرار مى ورزید بر امت اسلامى استیلا یافتند، و شد آنچه كه نباید مى شد.

از اینجا تاریخ اسلام پر گشت از بدعتهایى كه با میزان باطل مستقر شده بودند. در این وضع اجتهاد بر نص سبقت یافت و هر كه توانست به معارضه با معارف قرآنى برخاست. این دوره همان دوره اى است كه در روایت ماثورات اسلامى به دوره آخر الزمان و غیبت كبرى تعبیر شده است.

اما در مسیحیت نیز انحراف از لحظه معراج عیسى (ع) آغاز گردید. پس از اندك زمانى بدعتها به وقوع پیوست و سخن از دوگانگى لاهوت و ناسوت چون دو امرى كه در وجود عیسى جمع شده و تفكیك دو امر روحانى و جسمانى به نهایت بروز كرد. بر این اساس سیاست و دین دو امر جدا از هم پنداشته شد (به صورت سیاست و هدایت جسمانى و سیاست و هدایت روحانى).

از اینجا كلیسا چون «مرجع روحانى» و حكومت چون «مرجع جسمانى» تلقى گردید كه مرجع جسمانى مى بایست تابع مرجعیت روحانى باشد تا كارها راست آید و كژیها رفع شود و آدمى با عنایت الهى و به مدد كلیسا به رستگارى نائل شود. بدین ترتیب عملاً در عصر غلبه دین در قرون وسطى توفق از آن كلیسا بوده و بدین معنى سیاست و دین انفكاك ذاتى و تباین نداشته اند، به عبارت دیگرجدایى مطروحه در روایات انجیلى صرفاً نوعى تفكیك نظرى و نه عملى را به همراه داشته در حالى كه در تفكر اسلامى در روایت ماثوره و آیات قرآنى و تاریخ اسلام عكس این امر اتفاق افتاده، بدین معنى كه هیچ گونه تفكیكى از لحاظ نظر و ماهیت میان سیاست و دین مطرح نگردیده، اما در عمل دیانت از سیاست و سیاست از دیانت و به عبارت دیگر، ولایت دینى از ولایت، و حكومت و سیاست و قدرت دنیوى جدا شده است.

و حتى دو مرجع دینى و دنیوى واجد قوایى متوازن و متعادل در برابر یكدیگر چون تشكیلات كلیسایى در برابر تشكیلات حكومتى نبوده است. البته از مطالب فوق نباید چنین استنباط كرد كه در اسلام سیاست به هیچوجه توجیه شرعى نمى شده و مناسبات انسانى بدون توجه به شریعت تكوین یافته است، یا اینكه در مسیحیت سیاست مبتنى بر دین حقیقى بوده است، خیر، سخن ما در اینجا این است كه در تمدن اسلامى میان سیاست موجود و دیانت اسلامى (بدون تفكیك اصول) جدایى بیشتر بوده، حال آنكه سیاست مسیحى از دیانت مسیحى موجود (ضمن تفكیك اصول) بیشتر برخوردار بوده، كه در واقع سبب اساسى این تفاوت، فقدان دو مرجعیت تشكیلاتى با قدرت سیاسى برابر بوده است.

از اینجا هر گاه اصلاحى و احیایى در دین اسلام واقع مى شد، به جهت فقدان قدرت فوق العاده سیاسى در برابر سیاستمداران این اصلاح به حكومت تسرى پیدا نمى كرد و فقط در محدوده علما و متفكران اسلامى كه ازجریانات رسمى حاكم دور بوده اند باقیمانده و از آن رو كه الناس على دین ملوكهم، اصلاح و احیاى دین در اكثریت عامه و ناس نیز كمتر مؤثر افتاده است.

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى

و تنها عده اى از ایشان به جهت غلبه احساس دینى در وجودشان و نفوذ متفكران اسلامى در جامعه به این آثار گرایش مى یافتند. این مسئله را در جنبش تصوف اسلامى بیشتر مشاهده مى كنیم و اگر گاهى مشاهده مى كنیم كه سیاستمداران از جنبشى نظیر جنبش حنبلیان و پیروان احمد بن حنبل و اهل حدیث و شریعت در برابر معتزلیان عقلى مذهب حمایت مى كنند، بیشتر اغراض سیاسى در كار است، تا مقاصد دینى و اصلاح جامعه و نیل به جمع میان سیاست و دیانت. این جمع اساساً بنا بر روایات اسلامى فقط در جامعه معنوى مهدوى بالتمام دوباره متحقق مى شود.

اما این وضع خاص سیاست و دیانت در هنر منشأ چه اثرى شده است؟

 

 

 

غلبه و سیطره مطلق و یا نسبى كلیسا در شرق و غرب عالم مسیحیت به عنوان نهادى مستقل، موجب شده كلیسا خود مصدر بسیارى از فعالیتهاى هنرى در زمینه شعر و موسیقى و نقاشى تا معمارى و صنایع گردد، از این رو كلیسا در كنار قدرت سیاسى بزرگترین سفارش دهنده یا ناظر مستقیم اجراى بسیارى از آثار هنرى مسیحى بود و بسیارى از دیرها خود مبادرت به ابداع آثار هنرى مى كردند.

همچنین بزرگترین آثار شعرى و ادبى و منظوم و منثور از سوى رهبانان و روحانیون مسیحى به وجود آمده است. در جنبشهاى هنرى و ضد هنر نیز همواره روحانیون مسیحى سهمى بسزا داشته اند، فى المثل پس از تأثیرات افكار تنزیهى و اندیشه هاى توحیدى و ضد جسمى و بت شكنانه اسلام كه به بیزانس رسید، یكى از امپراتوران بیزانس به نام لئون سوم اقدام به نابودى ایكونها و شمایلهاى مسیحى نمود.

دوگانگى حضور و غياب روحانيت در هنر اسلامى و مسيحى

اما روحانیون مسیحى در مقابل او به رهبرى یوحناى دمشقى به معارضه برخاستند و در كار خویش توفیق یافتند و در دوره جدید نیز به دنبال نهضتهاى هنرى قرون وسطى نظیر نهضت هنرى «رومانسك»، «گوتیك» و بیزانس «نهضت اصلاح دین» و «ضد اصلاح دین» هر كدام در پیدایش نحله هاى هنرى خاص منشأ آثار بوده اند. این وضع هنرى و ارتباطى كه تشكیلات رسمى روحانیت عیسوى با آثار هنرى داشته اند در اسلام اتفاق نیفتاده است و همین دورى روحانیت اسلامى به هنر موجود در تمدن اسلامى در بعضى جهات وجه غیردینى بیشترى به آن داده است.

تا آنجا كه از نمونه حقیقى مورد تائید متفكران اسلامى در حوزه هاى تجسمى و معمارى كمتر مى توان سراغ گرفت. البته این بدان معنى نیست كه هنر دینى و معنوى حقیقى با ممیزاتى كه قبلاً بدان اشاره كردیم در تمدن اسلامى به ظهور نپیوسته است. خیر سخن این نیست، بلكه سخن از ارتباط روحانیت با كل آثار هنرى است، آنچنانكه در تمدن مسیحى رخ داده و حتى نهایتاً به افراط رفته و در آراى شوراهاى رسمى و متفكران رسمى بسیارى از این آثار نظیر ایكونها واجد معنایى متعالى تلقى گردیده و شایسته توسل براى تقرب به عیسى و خدا شده اند.

قدر مسلم این است كه دخالت مستقیم روحانیت در هنر مسیحى آن را به معنى اصیل لفظ دینى نمى كند، اما به هر تقدیر موجب دینى تر شدن و نزدیكى آن به حكمت معنوى و تجربیات دینى مى گردد. در حالى كه در مقابل چنین وضعى، گسیختگى آثار و تجربه هاى هنرى از نظارت مستقیم متفكران دینى و اهل تفقه آن را از حكمت و تجربه دینى دورتر مى كند.

به هر صورت با تمام اوصاف فوق هنر اسلامى از حكمت ولایى انسى و معنوى اسلام برخوردار شده است، على الخصوص در شعر و هنر مربوط به حكمت انسى متفكران اسلامى این امر بیش از دیگر صور هنرى مشاهده مى شود، و آنچه كه تحت عنوان ولایت و قرب حقیقى به حقیقت اسلام نام بردیم در هنر و شعر هنرمندان و شاعران ولایى اسلام متحقق شده است. اما به تحقیق صورى از شعر و موسیقى و نقاشى و صنایع و معمارى موجود در تمدن اسلامى چنین وضعى نداشته اند با وجود اینكه بنا بر حكم كلى در تمدن اسلامى بالذات یا بالعرض تحت تأثیر روح و صورت نوعى این تمدن قرار گرفته اند.

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:00 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

علل جواز صورتگری

9dd ,h'2 5h1*¯1j

از مباحث‌ گذشته‌ استفاده‌ كرديم‌ كه‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ اگر به‌ قصد پرستش‌ و با گرايش‌ عبادي‌ ساخته‌ شود به‌ هر صورت‌ حرام‌ است. ولي‌ در صورتي‌كه‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از فعاليت‌هاي‌ جاري‌ زندگي‌ كه‌ فعاليت‌ هنري‌ نيز از آن‌ جمله‌ است، صورت‌ پذيرد جايز است.

 

 

 ادلهِ جواز صورتگري‌ حكم‌ به‌ جواز و اباحه‌ در هر موردي‌ مطابق‌ با اصل‌ است‌ و نياز به‌ اقامه‌ دليل‌ و اثبات‌ ندارد. آنچه‌ در شرع‌ مقدس‌ محتاج‌ اقامه‌ برهان‌ و اثبات‌ است‌ حكم‌ به‌ تحريم‌ چيزي‌ است.

 بنابراين‌ همين‌كه‌ براي‌ حرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ دليلي‌ اقامه‌ نشود جواز آن‌ خود به‌ خود ثابت‌ مي‌شود و نياز به‌ هيچ‌ دليلي‌ ندارد. ولي‌ با اين‌ حال‌ مي‌توان‌ حكم‌ جواز را در اين‌ مسئله‌ با چند وجه‌ تاءييد كرد.

1 - به‌ شهادت‌ تاريخ‌ صورتگري‌ در اكثر نقاط‌ دنيا و بين‌ ملل‌ و اقوام‌ مختلف‌ از قبيل‌ مصري‌ها1 هندي‌ها2 ژاپني‌ها3 چيني‌ها4 قوم‌ سومر5 و اقوام‌ ديگر حتي‌ انسانهاي‌ اوليه6 وجه‌ آئيني‌ داشته‌ و از شئوون‌ ديني‌ به‌ شمار مي‌رفته‌ است.

9dd ,h'2 5h1*¯1j

به‌ طور كلي‌ مجسمه‌ها غالبا با گرايش‌ عبادي‌ و براي‌ معابد و مقابر ساخته‌ مي‌شده‌ است.

مجسمه‌ ساز در همهِ دوره‌هاي‌ تاريخي‌ پيش‌ از آنكه‌ آرزوي‌ خود را در آثار خود متجلي‌ سازد، خواست‌ متوليان‌ امور ديني‌ را عملي‌ مي‌ساخته‌ تا آنجا كه‌ در بين‌ اعراب‌ جاهلي، مجسمه‌ هيچ‌ نقشي‌ جز اشباع‌ نياز بشر به‌ پرستش‌ و عبوديت‌ نداشته‌ است.

2- موضع‌ قرآن‌ در قبال‌ صورتگري، جز در مواردي‌ كه‌ بحث‌ از بت‌ و بتگري‌ و بت‌پرستي‌ است، موضع‌ مواجهه‌ با محرمات‌ نيست.

قرآن‌ كريم‌ قدرت‌ عيسي‌ (ع) بر ساختن‌ پرنده‌ گلين‌ و دميدن‌ جان‌ در او را به‌ عنوان‌ معجزه‌ و نشانه‌ نبوت‌ عيسي‌ (ع) مطرح‌ كرده‌ و ساختن‌ تمثال‌ براي‌ حضرت‌ سليمان‌ را به‌ عنوان‌ نعمتي‌ كه‌ بر بندگان‌ صالح‌ خود ارزاني‌ داشته‌ عنوان‌ مي‌دارد و بدون‌ هيچ‌ اعتراضي‌ كه‌ بر منع‌ و تحريم‌ آن‌ دلالت‌ كند از آن‌ مي‌گذرد. اگر نقاشي‌ مجسمه‌ به‌ طور مطلق‌ حتي‌ بدون‌ گرايش‌ عبادي‌ حرام‌ بود لازم‌ بود در اين‌ آيات‌ اشاره‌اي‌ به‌ آن‌ مي‌شد.

3 - در تعدادي‌ زيادي‌ از روايات‌ وارد شده‌ و تعدادي‌ از فقها به‌ آن‌ فتوا داده‌اند كه‌ اگر صورت‌ و تمثال‌ مورد اهانت‌ قرار گيرد، نگهداري‌ آن‌ اشكالي‌ ندارد. اگر موضوع‌ رواياتي‌ كه‌ درصدد منع‌ صورتگري‌ وارد شده‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ سازي‌ معمولي‌ باشد اهانت‌ به‌ مجسمه‌ و نقاشي‌ كاري‌ لغو و بيهوده‌ است.

 در تعدادي‌ زيادي‌ از روايات‌ سخن‌ از لگد كردن‌ و اهانت‌ به‌ صورت‌ و تمثال‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است. به‌ طوري‌ كه‌ استفاده‌ مي‌شود اهانت‌ به‌ صورت‌ و تمثال‌ مطلوب‌ شارع‌ و مجوز استفاده‌ از وسيله‌اي‌ است‌ كه‌ تمثالي‌ بر آن‌ نقش‌ شده.

از پاره‌اي‌ از اين‌ روايات‌ استفاده‌ مي‌شود اين‌ اهانت‌ در مقابل‌ احترامي‌ است‌ كه‌ مشركين‌ براي‌ صورت‌ها و تمثال‌ها قايلند مي‌دانيم‌ كه‌ مشركين‌ هر نقاشي‌ و مجسمه‌اي‌ را تجليل‌ نمي‌كنند بلكه‌ تنها تماثيلي‌ را با ديده‌ احترام‌ مي‌نگرند كه‌ جنبه‌ آئيني‌ داشته‌ باشد.

ما تعدادي‌ از اين‌ روايات‌ را در اينجا نقل‌ مي‌كنيم:

9dd ,h'2 5h1*¯1j

1- كليني‌ از امام‌ رضا (ع) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: كسي‌ از امام‌ باقر (ع) سئوال‌ كرد: آيا مي‌توان‌ بر روي‌ زيراندازي‌ نشست‌ كه‌ داراي‌ تمثال‌ است؟ حضرت‌ فرمود: عجم‌ها تمثال‌ را بزرگ‌ مي‌دارند و ما آن‌ را خوار مي‌داريم.7

2 - در كتاب‌ مكارم‌ الاخلاق‌ از امام‌ كاظم(ع) روايت‌ شده‌ كه‌ فرمود:

گروهي‌ بر امام‌ باقر وارد شدند، ديدند حضرت‌ بر روي‌ فرشي‌ نشسته‌ كه‌ داراي‌ تماثيل‌ است‌ در اين‌ باره‌ از او سئوال‌ كردند، فرمود: خواستم‌ به‌ آن‌ اهانت‌ كنم.8

3 - شيخ‌ صدوق‌ از امام‌ باقر (ع) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود:

اشكالي‌ ندارد كه‌ بر روي‌ تمثال‌ نماز بخواني، اگر در زير پايت‌ قرار گيرد.9

كليني‌ از ابوبصير روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ از امام‌ صادق‌ (ع) درباره‌ پشتي‌ و زيراندازي‌ كه‌ داراي‌ تمثال‌ است‌ سئوال‌ كردم. فرمود: اشكالي‌ ندارد. گفتم: خود تمثال‌ چطور؟ فرمود هرچيزي‌ كه‌ لگد شود اشكالي‌ ندارد.10

روايات‌ فراواني‌ وارد شده‌ كه‌ اين‌ مضمون‌ را با بيان‌هاي‌ مختلف‌ افاده‌ مي‌كنند، از اين‌ رو بسياري‌ از فقهاي‌ شيعه‌ و سني‌ اهانت‌ به‌ تصاوير و تماثيل‌ را مجوز استفاده‌ از آنها دانسته‌اند؛ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ شيخ‌ طوسي11، كيدري12، علامه‌ حلي13، شهيد اول14 و مقدس‌ اردبيلي.15

از اين‌ روايات‌ و فتاوي‌ استفاده‌ مي‌شود موضوع‌ بحث، تماثيل‌ و تصاويري‌ است‌ كه‌ مورد تعظيم‌ مشركان‌ و بت‌پرستان‌ بوده‌ است‌ و ائمه‌ (ع) به‌ پيروان‌ خود دستور داده‌اند با اهانت‌ به‌ آنها خود را از شبهه‌ گرايش‌ به‌ بت‌ تبرئه‌ كنند. در غير اين‌صورت‌ اهانت‌ به‌ مجسمه‌ و نقاشي‌ كاري‌ عاقلانه‌ نيست‌ و حسني‌ ندارد كه‌ شارع‌ ما را به‌ آن‌ مكلف‌ كند.

 

4- طبق‌ پاره‌اي‌ از روايات‌ برخورد معصومين‌ با نقاشي‌ و مجسمه‌ به‌ گونه‌اي‌ بوده‌ است‌ كه‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌ موضوع‌ از نظر ايشان‌ قابل‌ اغماض‌ بوده‌ است.

به‌ چند روايت‌ در اين‌ زمينه‌ توجه‌ فرماييد.

4-1- در مكارم‌ الاخلاق‌ از امام‌ صادق‌ (ع) روايت‌ شده‌ كه‌ فرمود: گاهي‌ براي‌ نماز برمي‌خيزم‌ مي‌بينم‌ در مقابلم‌ يك‌ پشتي‌ وجود دارد كه‌ داراي‌ عكس‌ پرنده‌ است‌ من‌ براي‌ نماز پارچه‌اي‌ روي‌ آن‌ مي‌اندازم‌ و فرمود: از شام‌ برايم‌ زيراندازي‌ هديه‌ آورده‌اند كه‌ عكس‌ پرنده‌ دارد، دستور دادم‌ سرپرندگان‌ را به‌ شكل‌ درخت‌ تغيير دهند.16

4-2- برقي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ شخصي‌ به‌ امام‌ باقر (ع) عرض‌ كرد:

خدايت‌ رحمت‌ كند! اين‌ تمثال‌ها چيست‌ كه‌ در خانه‌هاي‌ شما مي‌بينم. حضرت‌ فرمود: اينها مال‌ زنهاست. يا فرمود: مربوط‌ به‌ اتاق‌ زنهاست.17

4 -3 - مسلم‌ در صحيح‌ خود از عايشه‌ همسر پيامبر اكرم‌ (ص) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت: پارچه‌ عكس‌ داري‌ داشتم‌ كه‌ بر در گنجه‌اي‌ آويخته‌ بودم، آن‌ سو كه‌ پيامبر اكرم‌ (ص) نماز مي‌خواند، حضرت‌ فرمود: اين‌ را از مقابل‌ من‌ بردار. من‌ هم‌ آن‌ را برداشتم‌ و از آن‌ دو پشتي‌ درست‌ كردم.18

5 - بعضي‌ از فقها علي‌ رغم‌ اينكه‌ صورتگري‌ را في‌ الجمله‌ حرام‌ مي‌دانند به‌ صراحت‌ گفته‌اند كه‌ اگر مجسمه‌ براي‌ غرضي‌ عقلايي‌ ساخته‌ شده‌ جايز است.

حضرت‌ امام‌ در تحليل‌ روايت‌ تحف‌ العقول‌ آورده‌ است: تمثال‌ روحانيون‌ كه‌ مردم‌ آنها را عبادت‌ و تكريم‌ مي‌كنند حرام‌ است‌ ولي‌ آنچه‌ مردم‌ از آن‌ بهره‌اي‌ مثل‌ تزئين‌ و ساير اغراض‌ عقلاني‌ مي‌برند حلال‌ است‌ خواه‌ تمثال‌ روحاني‌ باشد يا غيرروحاني.19

همچنين‌ بسياري‌ از فقهاي‌ اهل‌ سنت‌ گفته‌اند: ساختن‌ عروسك‌ براي‌ بازي‌ دختر بچه‌ها جايز است‌ چرا كه‌ دختر بچه‌ها به‌ اين‌ وسيله‌ تربيت‌ كودك‌ را تمرين‌ مي‌كنند.20

 

از مجموع‌ اين‌ قرائن‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ بين‌ صورتگري‌ عادي‌ با صورتگري‌ براي‌ ساخت‌ بت‌ و هياكل‌ عبادت‌ تفاوت‌ قائل‌ است‌ و موضوع‌ حكم‌ در ادله‌اي‌ كه‌ برحرمت‌ صورتگري‌ دلالت‌ دارند بتگري‌ است. بنابراين‌ ساختن‌ مجسمه‌ و كشيدن‌ نقاشي‌ در صورتي‌ كه‌ با گرايش‌ عبادي‌ نباشد جايز است.

 

 

 

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:00 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

 

چرا قرآن داستان می گوید

                                                          چرا قرآن داستان مي گويد

 

نقش داستان در قرآن ، چه از ديگاه موضوع و شيوه نمايش يا كارگرداني، همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد كه صرفاً مطلوب مجرد خاصي دارند، كاملاً متفاوت است و هدف اساسي آن ، قبل از هر چيز دعوت ديني است .

منتها از راه ارائه آيات روشن الهي و  باز نمودن صفحه‌هاي قيامت و تصاوير بهشت و عذاب و ايراد دليل از راه عقل و تمثيل در حقانيت رستاخيز و توانايي خداوند و غيره .

در نتيجه داستانهايي كه در قرآن آمده در خدمت اغراض ديني به كار گرفته شده، با اين حال نمي‌توان انكار كرد كه با وجود غرض ديني اينگونه داستانها، به علت قدرت تعبير و عظمت تصويرپردازي در قرآن واجد كمال اهميت هنري نيز هستند.

تعبير قرآن جمع ميان غرض ديني و هدف هنري كرده، تا آنجا كه زيبائي هنري براي او ابزاري است كه بوسيله آن وجدان ديني را برمي‌انگيزد تا بهتر بتواند آنرا پذيرايي تأثرات مذهبي سازد.

 هنر چون به چنين ساحت و مرزي رسيد يعني با بهترين تعبير بيان عقيده كرد و نفس به مرحله پالايش رسيد، آنگاه زيبائي نيز در القاء عقيده به مرز كمال مي‌رسد.

 

 

نقش داستان

داستان در قرآن ، وسيله‌اي است براي اثبات يگانگي خدا، وحدت اديان، قدرت نمائي خداوند. بيم و اميد،سرانجام نيكي و بدي و سپاسگزاري و غرور و سرمستي و بسياري از اهداف ديگر كه قرآن به آنها عنايت دارد.

مهمترين اهداف بيان داستان در قرآن عبارتند از :

1 ـ يكي از هدفهاي داستانگويي نقل سرگذشت اقوام گذشته ، اثبات وحي و رسالت است .

 چرا كه محمد(ص) خواندن و نوشتن نمي‌دانست و با دانشمندان يهود و نصاري همنشين نبود.

 با اينهمه در نقل روايات پيامبران گذشته از ابراهيم گرفته تايوسف و موسي و عيسي گاه چنان اشارات درست و دقيق است كه حقانيت وحي محمدي را به اثبات مي‌رساند.

در آغاز سورة يوسف مي‌خوانيم كه « ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تاشما بينديشيد. ما زيباترين داستان را به موجب همين قرآني كه به تو وحي كرديم بر تو حكايت مي‌كنيم با آنكه پيش از نزول آن واقعاً از جمله بي‌خبران بوده‌اي». يوسف /3

و در سورة قصص / 44 ـ 46 مي‌خوانيم :

چرا قرآن داستان مي گويد

« و چون امر پيامبري را به موسي واگذاشتيم تو نه در جانب غربي(طور) بودي و نه از جمله گواهان ليكن نسل‌ها پديد آورديم و عمرها بريشان همي گذشت و تو در ميان ساكنان شهرمقيم نبودي تا بريشان آيات ما برخواني، ليكن اين ما بوديم كه فرستنده پيامبر بوديم! و آندم كه موسي را ندا درداديم تو در جانب طور نبودي ولي [آگاهي توفرع] رحمتي از پروردگار تست، تا قومي را كه هيچ هشدار دهنده‌اي ، قبل از تو، بريشان نيامده بيم دهي، شايد كه آنها بپذيرند! »

و نيز در سورة آل عمران /44:

« اين جمله از اخبار غيبي است كه بر تو وحي مي‌كنيم و گرنه وقتيكه آنها خامه‌هاي خود را [بقصد قرعه كشي] مي‌افكندند ـ تا كداميك سرپرست مريم گرددـ پيش ايشان نبودي و نيز چون با همديگر مجادله مي‌كردند نزد آنها نبودي !»

و نيز :

« بگو اينها خبري بزرگ بشمار مي رود و از آنها شما روي مي تابيد! مرا هيچ دانشي دربارة ملاء اعلي نبود آنگاه كه مجادله مي‌كردند. به من هيچ چيز وحي نمي‌شود مگر اينكه من هشدار دهنده‌اي آشكارم! آنگاه كه پروردگارت گفت : « من بشري را از [ماده ] خاكي خواهم آفريد. » سوره صاد/67 ـ 71

ونيز:

« اين (ها) از اخبار نهان است كه به سوي تو آنها را وحي مي‌كنيم : پيش از اين نه تو خود و نه قومت آن را مي‌دانستيد! »‌ هود /49

2 ـ غرض ديگر از داستان بيان اين واقعيت است كه همة اديان منبع الهي دارند

از روزگار نوح تا عهد محمد (ص) ، و خدا پروردگار همگان است و مؤمنان امت واحدي‌اند . گاه آنچه مربوط به انبياست و نظر به هدف والاي دعوت دارد در سورة واحدي نظير سوره پيامبران يا انبياء مي‌آيد:

« و در حقيقت موسي و هارون را فرقان داديم و [كتابشان] براي تقوي طلبان روشنايي و اندرزي است . همان كساني كه از پروردگارشان در نهان مي‌ترسند و از ساعت [رفتن به جهان ديگر يا قيامت] هراسناكند . و اين كتاب ياد كردي خجسته است كه آن را نازل كرده‌ايم، آيا باز آن را انكار مي‌كنيد؟ سورة انبياء /48 ـ 50

چرا قرآن داستان مي گويد

و نيز آيات پياپي زير از همين سوره:

« و قطعاً رشد پسرش ابراهيم را به او داديم و بدان دانا بوديم. چون به پدر خود و قومش گفت : « اين مجسمه‌هايي كه شما به ملازمتشان ايستاده‌ايد چيست؟ « گفتند: پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم‌»! و باو نيرنگي مي خواستند زد ولي آنها را بازنده گردانيده‌ايم .

 او لوط را [ براي رفتن ] به سوي آن سرزميني كه براي جهاني اندر آن بركت نهاده بوديم نجات داديم . و به او اسحاق و يعقوب را مزيد بر آن بخشيديم و همه را از نيكان قرار داديم . و آنها را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي‌كردند و به ايشان انجام كاري نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستندة ما بودند! و به لوط تميز و دانش عطا كرديم و او را از شهري كه [مردمش ] پليد كاري‌هاي [جنسي] مي‌كردند نجات داديم راستي كه آنها قوم بدمنحرفي بودند! و او را در رحمت خويش داخل كرديم زيرا او از شايسته كاران بود.

 و نوح چون پيشتر [از ساير پيامبران] ندا كرد، اجابتش كرديم و او و خانواده‌اش را از بلاي بزرگ رهانيديم و او را عليه آن مردمي كه نشانه‌هاي ما را به دروغ گرفته بودند ياري داديم ، چرا كه آنها مردم بدي بودند،‌در نتيجه همه آنها را غرق كرديم! و داود و سليمان آنگاه كه درباره كشتزار [ مورد نزاعي ] داوري مي‌كردند، هنگامي كه گوسفندان قوم شب هنگام در آن چريده بودند و ما شاهد داوري ايشان بوديم ! پس [موضوع] دعوي را به سليمان فهمانديم و همه را تشخيص و دانش عطا كرديم . و ما كوهها را همراه داود واداشتيم كه به نيايش ما پردازند و ما بوديم كه [چنين ] مي‌كرديم و به داود فن زره سازي آموختيم تا شما را از [ خطرات ] جنگتان حفاظت كند، پس آيا شكر گذاريد؟! و براي سليمان باد طوفان‌زا را آرام كرديم كه به سوي سرزميني كه در آن بركت نهاده‌ايم (بيت المقدس) جريان پيدا مي‌كرد و ما به هر چيزي دانا بوديم . و برخي ازشياطين بودند كه براي او غواصي و به عملياتي غير از آن مبادرت مي‌كردند و ما مراقب آنان بوديم.

و ايوب چون پرودگارش را ندا در داد كه به من آسيب رسيده و توئي مهربانترين مهربانان ! پس اجابتش كرديم و آنچه از آسيب كه به او [وارد آمده] بود برطرف كرديم وبه صرف رحمتي از خود و عبرتي براي عبادتكاران، كسان او و نظيرشان را همراه با آنها [مجدداً] به او عطا كرديم! و اسماعيل و ادريس و ذالكفل همه از شكيبايان بودند و آنها را داخل در رحمت خود كرديم زيرا آنها از درستكاران بودند و ذالنون را آنگاه كه خشم زده رفت و پنداشت كه ما را هرگز بر او توان نباشد، تا در دل تاريكيها ندا داداو كه :‌

چرا قرآن داستان مي گويد

« خدايي غير از تو نيست، منزهي تو، ! راستي را كه من از ظالمان بودم ! » پس اجابتش كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را چنين نجات دهيم! و ذكريان چون پروردگار خود را خواند: « پرودگار من مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگاني !» ما پس اجابتش كرديم و يحيي را بدو بخشيديم و زنش را براي او شايسته كرديم زيرا آنها در كارهاي نيك شتابزدگي مي‌نمودند و ما را از روي رغبت و بيم مي‌خواندند و براي ما فروتن بودند .

 و آن [ زن] كه خود را پاك دامن نگاهداشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براي جهانيان آيتي قرار داديم . اين امت شما براستي امتي يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد! & سوره انبياء /70 ـ 92

چرا قرآن داستان مي گويد

3 ـ ديگر از اهداف داستان تأكيد روي يگانگي دين و الوهيت واحداست.

و در تأييد اين مطلب حكايت پيامبران پياپي نقل مي‌شود. مثلاً « ما در حقيقت نوح را به سوي قومش فرستاديم . پس او گفت: اي قوم من ! خدارا بپرستيد كه شما را جز او معبودي نيست ! » اعراف /95

« و به سوي قوم ثمود بردارشان صالح را فرستاديم . گفت : اي قوم من ، خدا را بپرستيد، ‌شما را جز او معبودي نباشد !» اعراف /73

« و به شهر مدين برادرش شعيب را [فرستاديم ] گفت : اي قوم من ،‌خدا را بپرستيد ، شما را جز او معبودي نباشد! » اعراف /85

4 ـ‌ ديگر از اهداف داستان بيان اين معناست كه همه پيامبران بيك نحو دست كه به دعوت مي‌زنند و واكنش و استقبال قوم آنها نيز همه يكسان است . علاوه بر آن دين خدا يكي است و يك مبنا دارد .

5 ـ‌ ديگر از اغراض آوردن داستان در قرآن بيان اصل مشترك دين محمد و دين ابراهيم است .

  منبع تمام اديان الهي توحيدي است، به طور عام . اينك اشاراتي چند در اين زمينه :

« اين [مطلب] در صحيفه‌هاي اوليه يعني صحيفه‌هاي ابراهيم و موسي آمده است .» اعلي/19

« در حقيقت سزاوارترين مردم به ابراهيم همان كساني‌اند كه او را پيروي كرده‌اند و اين پيامبرست و كساني كه به [آئين او ] ايمان آورده‌اند » آل عمران / 68

« آئين پدر شما ابراهيم همانكس كه از پيش شما را مسلمان ناميد! » حج /78

6 ـ ديگر از اهداف داستان تأييد اين مطلب است كه سرانجام خدا پيامبران خود را ياري و دروغزنان را هلاك مي‌كند .

و اين مطلب تأييد دين محمد (ص) و ترغيب گروندگان بدوست و بهمين دليل خطاب به پيامبر ما مي‌فرمايد غرض از نقل حوادث و سرگذشت پيامبران بر تو دلگرم داشتن و محكم ساختن قلب تو و اندرز و يادآوري براي مؤمنان است .در تأييد اين انديشه داستان پيامبران پياپي گوشزد و خاطرنشان مي‌شود . مثلاً « ما نوح را به سوي قومش فرستاديم و در ميان آنها نهصدوپنجاه عام درنگ كرد تا طوفان آنها را فراگرفت در حاليكه آنها ستمكار بودند!» عنكبوت /14

چرا قرآن داستان مي گويد

7 ـ‌ و نيز از اغراض داستان هشدار و بشارت است

نظير: « به بندگان من خبرده كه منم آموزگار مهربان و شكنجه من شكنجه‌اي است دردناك و آنها را از مهماني ابراهيم خبرده . چون بر او درآمدند وسلام گفتند . [ابراهيم] گفت : ما از شما بيمناكيم ! گفتند: مترس! ما ترا به پسري دانا مژده مي‌دهيم . » حجر / 49 ـ 53

اين بخش مژده خوش است ، ولي در دنباله همين سوره حكايت از تهديد و خبر مرگبارست.

8 ـ‌ ديگر از فوايد نقل ماجراي حال گذشتگان بيان نعمت خداست برپيامبران و گزيدگان و پاكان

مانند ماجراي سليمان، داود، ايوب، ابراهيم، مريم، عيسي، زكريا، يونس، موسي كه در قرآن نمونه‌هاي فراوان دارد .

9 ـ‌ و نيز غرض ديگر از داستان هشدارست به فرزندان آدم كه از اغواي شيطان بر حذر باشند

چرا قرآن داستان مي گويد

چرا كه ميان او و آدميان دشمني ديرينه است و پروردن اين مطلب در لباس داستان مؤثرتر و زيباتر و دلنشين‌تر است تا از مكر اين وسواسگر كهنه كار ـ كه مركز خير آدميان را نمي خواهد ـ در امان باشند و به همين سبب داستان آدم در موارد عديده تكرار شده است.

 

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:01 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

نسبت میان اسلام و تعالیم اسلامی با هنر

نسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر

 

بعد از تأسیس اسلام و آمدن تعالیم اسلامی از جانب پیامبر اکرم(ص) آن چه که بدیهی است دین با آمدنش یک سری تعالیم را به صورت مستقیم برای توده مردم مطرح کرد از جمله مباحث اعتقادی، اخلاقی و آداب دینی و در این 3 حوزه تأثیر و مفاهیم کلان وکلی را عرضه نمود، اما در دیگر عرصه های فرهنگی (از جمله آن ها هنر) بی تردید سیاست های کلی و کلان از جانب دین مطرح شد، که در شکل گیری یک هنر یا هنرهای خاص تأثیر گذار بود آن چه را که در ابتدا باید با هم توافق کینم این است که اسلام وقتی که ظهور کرد (پیش از اسلام هم سرزمین های اسلامی دارای هنر بودند به تعبیر دیگر ما می توانیم تقسیمی داشته باشیم درباره کشورهای اسلامی به :

                                                                                                1 .  هنر قبل از اسلام
نسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر
 

        2.   هنر بعد از اسلام

نسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر

که به عنوان مثال در ایران قبل از اسلام ، دارای هنر و معماری بودیم، مجسمه سازی و یا انواع دیگر از هنرهای تجسمی بعد از آمدن اسلام و به مرور زمان بسیاری از کشورها به سمت تعالیم اسلامی رفتند. طبیعی است که تعالیم اسلامی به نگرش توده اسلامی مردم در باب هنر اثر گذار بودند به عنوان مثال یکی از اساسی ترین مبانی اسلام نفی شرک و بت پرستی بود و این نفی بت پرستی و شرک طبیعی است که بر نگرش مردم در هنر هایی مثل مجسمه سازی اثر گذار بود

تمامی ادیان ابراهیمی یکی از کلان ترین وظایفشان نفی شرک و هر گونه شریک برای خداوند بزرگ بود و طبیعی است که در سده های اول اسلام ما می بینیم که مسلمانان به جهت این که به سمت بت پرستی و شرک کشیده نشوند هنری مثل هنر مجسمه سازی را مورد توجه قرار نمی دادند؛

 بنابراین اولین نکته و استنتاجی  را که می توانیم از این مبحث بگیریم این است که بعد از آمدن اسلام ما مواجه با یک سری هنر ها می شویم که این هنرها مورد اقبال واقع شد و هنر هایی که مورد نفی و یا تا حدی مورد بی اعتنایی واقع شد و این تقسیم دوگانه بعد از ظهور اسلام در حوزه هنر های تجسمی یک امر بدیهی است ولی این هم قابل تأمل است که با گذشت زمان بعضی از هنرها در فرهنگ اسلامی از توجه بیشتری برخوردار شد.

 بسیاری ازمورخان هنر معتقدند که (بعنوان مثال) در تفکر مسیحیت چون عیسی کلمه الله است سمبل و ظهور خداوند است، مسیحیان همیشه در باب هنر هایی مثل مجسمه سازی اقبال داشتند؛ اما در تفکر اسلامی به جهت این که قرآن کلمه الله بود و بزرگترین وحی و آخرین معجزه و یا به تعبیری بزرگترین معجزه از سنخ سخن و کلام بود، از این جهت هنر هایی که در رابطه با قرآن بود رشد بیشتری کرد (بعنوان مثال) از جمله هنرهایی که در طی قرون متمادی تاکنون ، همیشه مورد توجه مسلمانان بوده هنرهایی در رابطه با خطاطی ، تذهیب و امثال این هنرها بوده و ما می بینیم که بخش زیادی از کسانی که در این حوزه ها فعالیت می کردند شدیداً گرایشات مذهبی و عرفانی دارند.

 (بعنوان مثال) در حوزه خطاطی ما، یکی از کتاب های کهن که در این حوزه جزو منابع هنرهای دینی طلقی می شود ، کتاب گلستان هنر (اثر مرحوم قاضی احمد قمی) هستیم که ایشان در این کتاب درباره انواع خط و چگونگی نوشتن و حتی بخشی در باب نگارگری سخن گفته بودند.

بنابراین ما می توانیم این طور تقسیم بندی کنیم که آمدن اسلام موجب شد که بعضی از هنر ها بیشتر مورد توجه مردم باشد و یا به تعبیری شکل گیری هنر خاصی در میان مردم باشد و بخشی از هنرها هم مورد بی اعتنایی یا کم توجهی شود، بی تردید در تاریخ فرهنگی اسلامی هنرهایی یا گونه هایی از هنر مثل برهنه نگاری یا حتی رقص و یا حتی موسیقی مبتذل هیچ گاه مورد توجه مسلمانان نبوده یا به تعبیر دیگر آن چه را که مسلمانان در تضاد با مبانی و افکار دینی خودشان می دیدند به آن نمی پرداختند،

 گاهی هم در دوره هایی در طبقات خاص (مثل اشراف یا حاکمان) ما می بینیم که حتی هنرهایی که از دیدگاه دینی مورد نهی و بی توجهی قرار گرفته بود ، پرداخته می شد.

ما نگاره هایی داریم در اندرونی های کاخ های شاهان یا در گرمابه ها یا در منازل و اندرونی خانه های اشراف که به عنوان مثال به تصاویر پرداخته شده که این تصاویر با مفاهیم دینی سازگار نبوده البته ما این بخش را هر چند در تمدن اسلامی جزو پیشینه تمدن اسلامی تلقی می شود ولی هیچ گاه نمی توانیم جزو هنر اسلامی تلقی کنیم یا به تعبیری مثلاً در تفکرات اسلامی حجاب یکی از مبانی های کلان دین است، حال اگر در یکی از سرزمین های اسلامی عده ای به حجاب نپردازند نمی شود آن را تلقی اسلام نسبت به به حجاب و زن دانست ، همیشه در جوامع و در تاریخ تمدن ها مولفه های زیادی اثر گذار بوده .                                                                                                            قصر الحیرنسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر

امروزه بسیاری از جامعه شناسان وقتی فرهنگ را تعریف می کنند می گویند عناصری مثل تاریخ ، زبان، فرهنگ، مذهب و غیره همه می توانند در شکل گیری یک فرهنگ نقش داشته باشند

(بعنوان مثال) در صدر اسلام پیامبر شدیداً با کاخ سازی مخالف بودند ولی در دوره بنی امیه و بنی عباس می بینیم که در کنار معماری آیینی (مثل معماری مساجد) معماری کاخ هم به واسطه بعضی از حاکمان بنی امیه و بنی عباس شکل می گیرد. (کاخ هایی مثل اوسیر تمره یا قصیر الحیر) کاخ های شاهان بنی امیه بوده که علی رقم مخالفت پیامبر اسلام با کاخ سازی و این که حاکمان اسلامی شکل و گونه ای از شاهان باشند، علی رقم این مخالفت ها ما کاخ سازی را در اواخر قرن اول (هجری) می بینیم بنابراین باید این نکته را عرض کنیم که بخشی از هنرهای مورد تأیید و تشویق تعالیم اسلامی قرار گرفت و بخشی هم مورد تشویق و تأیید قرار نگرفت که در این بخش اگر هم در تاریخ تمدن اسلامی مواردی را می بینیم باید ریشه این پرداخت را در شرایط و عوامل دیگر جستجو کرد.

در کنار این نکات، این نکته هم قابل توجه است که در نزد بعضی از علوم و معارف دینی شاید به بعضی از هنرها پرداخته شد و در دیگر معارف و علوم به آن هنرها پرداخته شده است مثلاً: در دوره هایی مثل دوره ایل خانان، تیموری و صفوی حاکمان به جهت گرایشات عرفانی ما با گونه هایی از هنرها در تاریخ فرهنگ اسلامی مواجه هستیم که شاید بتوان گفت حدود این هنرها لغزان است یا به تعبیری تحت شرایطی می تواند این هنرها گاهی مجاز و گاهی غیر مجاز باشد مثلاً موسیقی در تمدن اسلامی که پاره ای از مفسران عرفانی از هنر اسلامی معتقدند که موسیقی که در نزد عرفا و سوفیه شکل می گیرد، یک نوع موسیقی آیینی و مناسکی است، یا حتی رقص، رقص آیینی که به شکل سما، شور و جذبه عرفانی است گاه در دوره هایی در نزد متصوفه و عرفا مورد توجه بوده، بنابراین باید بخشی از هنرها را برایش ما یک نوع دوگانگی هم قائل باشیم یا فرض بگیرید امروزه شاید آن قباحت یا تقبیحی را که هنرهایی مثل مجسمه سازی یا حتی نگارگری موجودات دارای روح در یک زمانی به دلایلی شرک و بت پرستی از نهی شدیدی برخوردار بود ولی امروز ممکن است خیلی از عالمان دینی در این حوزه به جهت این که رایحه شرک بت پرستی نیست در بخش هایی حتی اجازه دادند بنابراین این نکته را هم باید اضافه کنیم که در تاریخ هنر های تجسمی که بعضی از این هنرها در دوره هایی یا در نزد بعضی معارف و علوم اسلامی مورد توجه بوده و در نزد دیگران به آن بی اعتنا بوده.

بنابراین به بحث نخست که نسبت میان دین و هنر است، این نکته را هم باید اضافه کنیم که دین مجموعه ای از مولفه های اعتقادی و اخلاقی است ، که این اعتقادات و اخلاقیات در ایجاد اسلوب ، فرم و یک مدل و فرم خاص هنری در طی تمدن اسلامی اثر گذار بوده .

نسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر

یکی از مورخان اسلامی در یکی از پژوهش های خود می کوشد تا بگوید وقتی که پیامبر (ص) آمدند یکی از مواردی را که به یکی از انواع هنر پرداختند معماری بود و اولین اثر معماری ، مسجدی بود که توسط پیامبر بنا شد. ایشان در مقاله خود کوشش می کند که بگویند مسجدی را که پیامبر ساختند هیچ تفاوتی در فرم و اسلوب هایی را که پیش از اسلام بودند نداشت و در واقع می خواهد نتیجه بگیرد که اسلام هنر خاصی را به همراه خودش نیاورده است.

از کسانی که این سخن را به همراه خود آورده اند در میان مورخان هنر افرادی مثل گرابار ، آندره گودار یا تری آلن این ها کسانی اند که بسیار کوشش می کنند که اسلام را فاقد یک هنر خاص بدانند.

در برابر این نگاه، نگاه دیگری وجود دارد که اعتقاد بر این است که اسلام قرار نیست یک فرم و شکل خاصی را بیاورد بلکه تعالیم اسلامی باعث شکل گیری، اقبال و عدم اقبال به هنر خاصی می شود، به تعبیر دیگر اسلام در درون خود مضامینی را داشت که بعدها باعث شد که مسلمانان به هنر خاصی بپردازند هر چند که مناره، محراب، تاق قوسی و تاق گنبد قبل از اسلام هم وجود داشت ولی آن هنرهایی را که با روحیه مسلمانان و اعتقاد آن ها سازگارتر بود بی تردید این ها را گرفتند و آن جنبه هایی را که با روحیه آن ها سازگار نبود ، حذف می کردند؛ بنابراین هر چند که در فرم و اسلوب هنرمندان مسلمان در بخش زیادی فرم هنری خودشان را از هنرمندان قبل از اسلام گرفتند اما در محتوا و در معنا و در سوژه هایی که به آن پرداختند بی تردید تعالیم اسلامی کمک شایان توجهی کرده است یکی از نمونه هایی را که می توانیم مثال بزنیم نگارگری یا مینیاتور است، اگر به تاریخ نگارگری بنگریم بسیاری از مورخان هنر معتقدند که از قرن هفتم به بعد یک نوع مینیاتور و نگارگری خاصی در فرهنگ اسلامی شکل گرفت می بینیم که در آن زمان هنرمندان نگارگر معمولاً کتاب آرایی می کردند؛ عده ای خطاطی می کردند، عده ای نقاشی و عده ای تجلید (جلد کردن) و عده ای صحافی می کردند و این ها به دلایل هزینه های گزاف تحت الحمایه حاکمان و یا اشراف بودند در دوره های میانی یعنی بعد از قرن هفتم می بینیم که مینیاتور ما تحت تأثیر ادبیات عرفانی مسلمانان قرار گرفت، مثل نگاره های شاهنامه شاه طهماسب، بایسن قوری و دیگر کتاب هایی که در این دوره ها کتاب آرایی شده از دوره ایل خانان تا دوره شاه عباس اول شدیداً می بینید که نگارگری تحت تأثیر نگارگری عرفانی ما قرار گرفته و سوژه های حماسی ، سوژه های تغزلی و سوژه هایی را که می شود از آن تعبیر های عرفانی و معنوی کرد شدیداً در این آثار بارزند و این خود گویا این است که هنری مثل نگارگری تا حد زیادی برگرفته از روحیات مسلمانان بوده و مسلمانان همان طوری که در ادبیات خود به مباحث عرفانی، اعتقادی و اخلاقی پرداختند در هنر مثل نگارگری هم این گونه بود یا بعنوان مثال در هنرهای تزیینی، در معماری مساجد، در خطاطی ( که بعضی آن ها را تعبیر به هنرهای قدسی می کنند) و هنر های سنتی مثل موسیقی و نگارگری ، شما می بینیم که

در گذشته هنرمندان ما افکار و اندیشه هایشان ریشه در اعتقاداتشان داشته هیچ گاه از موسیقی سنتی اسلامی ابتذال و لهب و لعب بر نمی آید بلکه هنرمندان در دوره هایی که به این هنرها می پرداختند و معتقد بودند، بنابراین نتیجه ای که از این سخن می گیریم این است که هر چند که هنر قبل از اسلام در سرزمین هایی مثل ایران یا در سرزمین های مملوکیان مثل شام ، سوریه و مناطق مدیترانه و یا سرزمین های دیگر که بعد از اسلام ، اسلام را پذیرفتند وجود داشت اما بعد از آمدن اسلام به گونه خاصی از هنر توجه کردند،

همان طور که ما در دوره های متأخر می بینیم که بعد از این که کمونیسم در سال 1917 در شوروی پیروز شد فرهنگ داس و چکش و الحاد در تمام و انواع و زمینه های هنر شرقی اثر گذار شد. شما آثاری را که بعد از سال 1917 در شوروی و در کشورهای بلوک شرق آفریده شد از رمان تا نقاشی و یا سینما رگه های اعتقادی کمونیسم و الحاد را می بینید و این موضوع مبنی بر این که معمولاً در آثار هنری پرداختی می شد به طبقه کارگر، نفی مفاهیم متافیزیک در آثار این ها شدیداً هویدا و آشکار است و به همین ترتیب در تاریخ فرهنگ اسلامی سخن این چنین است یعنی فرهنگ اسلامی موجب شکل گیری یک ادبیات خاص در سرزمین های اسلامی شد و موجب شکل گیری نگارگری و حتی معماری خاص شد ، پاره ای از هنرشناسان ما معتقدند که معماری آیینی ( معماری مساجد) شدیداً تحت تأثیر مفاهیم دینی است.

 چرا در مساجد نقوش انسانی هیچ گاه کشیده نمی شد و جایگزین آن از نقوش اسلیمی و گل و گیاه استفاده می شد.؟
نسبت ميان اسلام و تعاليم اسلامي با هنر

به جهت این که مسلمان یکی از مبانی اعتقادیش این بود که در مسجد فقط باید خداوند مورد ستایش واقع شود و هیچ انسان و موجود زی نفس نباید بر دیواره های مسجد هک شود. این موجب شد که هیچ گاه هنر تصویری (فیگوراتیو) به آن معنایی که در هنر روم غربی (بیزانسی) می بینیم شکل نگیرد ، در کلیساها مجسمه ها و شمایل آویخته می شد، هک می شد به خاطر این که عیسی نماد الوهیت است، اما در فرهنگ اسلامی هیچ گاه در مساجد شمایل نمی بینید بنابراین هر فرهنگ و هر تمدن براساس مبانی، ایده ها و تعالیم ذهنی خود به یک هنر خاصی شکل می دهد.

 

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:01 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 اهمیت هنر از دیدگاه دین

                                                           اهميت هنر از ديدگاه دين

گرچه ممكن است مصاديق فطرت و درون خواهي آدمي فراوان باشد، اما در مجموع، از چهار محور اساسي مي توان نام برد: خداخواهي، آگاهي طلبي، ميل به نيكيها، ميل به زيباييها.

بنابراين، ميل به زيباييها از محورهاي اساسي نهاد فطرت آدمي است كه از رهگذر آن، دهها مصداق را مي توان بیان نمود. از طرفي همان گونه كه در بيان عناصر هنر گفته شد زيبايي، يكي از عناصر جداناپذير آن مي باشد، به اين معنا كه هر اثري که زيبايي ندارد، هيچ گاه اثر هنري تلقي نمي گردد و چون ميل به زيبايي، فطري است، ميل به هنر و آثار هنري نيز، براي آدمي خواهد بود؛ زيرا اثر هنري از عصر زيبايي جدا ناپذير است.

 

 پذيرش فطري بودن هنر ما را به يك اصل مسلم رهنمون مي گردد كه هرگز نمي توان مدعي شد اديان آسماني و پيام آوران آن با هنر مخالفت كرده اند، چه اساساً دعوت پيامبران در راستاي قانون فطرت بوده است.

اهميت هنر از ديدگاه دين

همان گونه كه حضرت امير (علیه السلام) در بیان مقاصد پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است: «لیستأدوهم ميثاق فطرته .... ويثيروا لهم دفائن العقول »؛ تا پيمان فطرت خداوند را بازپردازي كنند و دفينه هاي خرد را براي آنان (مردم) برافشانند. (نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبه اول).

بنابراين، براي باز يافتن ديدگاه اسلام به عنوان «جامع و مكمل اديان آسماني» در مورد هنر، نمي توان به پيشينه مردود بودن آن باور داشت.

افلاطون در جايي مي گويد: «روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنياي حقيقت زيبايي و حسن مطلق، خير و نيكي را بدون پرده حجاب ديده است. پس در اين دنيا چون حسن ظاهري و نسبي و مجازي را ببيند از آن زيبايي مطلق كه سابقا درك نموده ياد مي كند، غم هجران به او دست مي دهد و هواي عشق او را بر مي دارد».

وي در اين بيان، به فطرت نظر دارد.

و به گفته سعدي:

 

پيش از آب و گل در دل من مهر تو بود *** با خود آوردم از آن جانه به خود بربستم

 

 

اثرات زیبایی و هنر را این گونه می توان بیان نمود:

 

رسايي هنر در بیان مقاصد:

هنر با بهره گيري از ذوق و خلاقيت آدمي از چنان لطافت و نرمي اي برخوردار است كه با استفاده از آن به راحتي تمام مي توان عاليترين مقاصد را بیان نمود، كاري كه اگر هنر به مدد آدمي نيايد، براستي در پاره اي از مواقع سخت و دشوار مي نمايد. شعر و هنر، زيباترين قالب براي همه پيامها نوين و مايه گسترش و نفوذ اين پيامها تا هر سوي خطه دلها و جانهاي انساني است.

 

شاهد قرآني:

قرآن براي آن كه حقيقت شرك و فرايند آن را در سقوط آدمي در سخت ترين جايگاه ممكن نشان دهد. چنين آورده است: «و من يشرك بالله فكانما خرّ من السماء فتخطفه الطيّر او تهوي به الريح في مكان سحيق» (حج/31)؛ هر كس به خداوند شرك ورزد، گويي از آسمان افتاده و پرنده اي او را در ربوده، يا تندباد او را به جايي دوردست در انداخته است.

شاهد شعري:

سعدي حكيم سخنور پارسي با استفاده از شعر و رسايي آن و با بهره گيري از صنعت تشبيه و تمثيل، پيام بلندي را در دو بيت زير آورده است:

بني آدم اعضاي يكديگرند *** چو در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

(اين شعر سعدي برگرفته از روايت نبوي (صلی الله علیه و اله) است. رسول الله (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «مثل المومن في توادهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكي بعضه تداعي سائره بالحرو الحمي»؛ داستان انسان های باایمان در مهربانی و مهرورزی به یکدیگر همانند پیکر انسان است که در بیماری و ناراحتی یک عضو سایر اعضاء با شب بیداری و تب با او همدردی می کنند. (بحارالانوار، ج 61، ص 150). در رسايي آن همين بس كه زينت بخش سر در سازمان ملل متحد شده است.

نكته اساسي ديگري كه در رسا بودن اثر هنري نقش دارد، عدم رهيافت استدلال و برهان و پيچيدگيهاي عقلاني ويژه آثار علمي در آن مي باشد. به این خاطر گفته اند كه زبان علم و فلسفه، زبان ويژه برخي از مردم است، در حالي كه در اثر هنري، فهم آن براي همگان ميسر مي باشد.

 

پذيرشمندي بيشتر هنر:

اهميت هنر از ديدگاه دين

در بين روشهاي پذيرفته شده براي رساندن پيام، آن كه بيشتر از همه مورد توجه است، استفاده از روش غيرمستقيم است.

 در متون ديني هم بسيار به اين روش توجه شده است؛ آن جا كه امام حسن و امام حسين (علیهم السلام) براي بیان خطاي پيرمرد، وضو مي سازند و او را به قضاوت مي خوانند پيداست كه اگر روش غير مستقيم با بهره گيري از اثر هنري همراه باشد، تأثير آن دو چندان خواهد بود. امام صادق (ع) می فرماید: «كونوا دعاه الناس باعمالكم و لاتكونوا دعاه الناس بالسنتكم (بحارالانوار، ج 5، ص 198)؛ با رفتارتان مردم را (به دین) دعوت کنید نه با زبانهایتان.

قرآن در بیان مقاصد خود، به يادكرد قصص تفكر آميز و عبرت آموز پرداخته است و مي فرمايد: «فاقصص القصص لعلهم يتفكرون» (اعراف/176)؛ پس داستانها را حكايت كن! شايد كه (در آنها) بينديشند. «لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب» (يوسف/111)؛ به حقيقت كه در داستانهاي آنها براي خردمندان، درس عبرتی است.

بديهي است كه گزينش قرآن به عنوان معجزه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از سوي خداوند به منظور پذيرش پيام الهي از طريق هنر قرآن بوده است.

 چنان كه تاريخي بخوبي گواهي داده است كه بخش عظيمي از سهم پذيرش اسلام توسط مشركان - خصوصا در اوائل بعثت - بر عهده هنر گفتاري قرآن بوده است.

 هم اكنون نيز، تهاجم فرهنگي كه خطر آن كشورهاي اسلامي و غيراسلامي را مورد تهديد جدي قرار داده عمدتا در مايه هاي هنري - فيلم، سينما و ويدئو و غيره - انجام مي گيرد. تكيه بر پديده هاي هنر در شبيخون فرهنگي بيشتر به این خاطر است كه پذيرش پيام، هر چند كه ضداخلاق باشد، از راه هنر آسانتر انجام مي پذيرد؛ زيرا تأثير آن؛ غيرمستقيم است.

 

هنر ، زبان جهاني:

اهميت هنر از ديدگاه دين

از جمله موانع اساسي بر سر راه انتقال فرهنگها تفاوتهاي زباني است كه ارتباط با ديگران، بجز از راه فراگيري زبان ممكن نمي باشد. از اين رو، مقوله هاي هنري بياني نيز، كه بر گفتار تكيه دارند، از چنين محدوديتي برخور دارند؛ اما برخي از هنرها چنين نيستند و براحتي قابل انتشار مي باشند. هنرهايي كه با كِلك توانا و انگشتان جادونماي آدمي به ظهور مي رسند - نظير نقاشي، مجسمه سازي، كاشيكاري، گرافيك، عكاسي و نيز برخي هنرهاي نمايشي همانند سينما تئاتر و هنرهاي آميخته با صنعت - بدون كوچكترين محدوديتي قابل انتشار در ميان تمام فرهنگها و ملتها مي باشند. مسابقات جهاني، جوايز بين الملي، وجود سازمانهاي تشويق كننده نسبت به آثار هنري، حكايت از بين الملي بودن زبان هنر دارند. به همين خاطر اگوست كنت با اعتقاد به اين كه هنر، زبان بين الملي است، اصرار دارد كه تمام كودكان بايد نقاشي و موسيقي را فرا گيرند.

 

ماندگاري هنر:

همه آنچه از آنها سخن گفته شد، از جمله عواملي هستند كه هنر را ماندگار مي سازند. بسياري از صاحبان انديشه، افكار بلند خود را به این منظور در قالب يكي از مقوله هاي هنر ارائه كرده اند.

 يكي از دلايلي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و اله) و نيز اهل بيت (علیهم السلام) به شعر و شاعران درست انديش، توجه تام داشته، در حوادث مهم از ايشان كمك مي خواستند توجه به ويژگي ماندگاري شعر بوده است.

در جريان حادثه غدير، پيامبر (صلی الله علیه و اله) از حسان بن ثابت خواست تا درباره آن، شعر بسرايد كه شعر وي امروز يكي از دلايل تاريخي غدير خم در ولايت حضرت علي (علیه السلام) است.

ترنم سيدالشهداء (علیه السلام) به اشعار مختلف در حادثه كربلا نيز، در همين راستا ارزيابي مي شود كه از جمله، اشعار زير است كه در روز عاشورا به هنگامه نبرد، زمزمه مي داشتند:

 

القتل اولي من ركوب العار *** والعار خير من دخول النار

اهميت هنر از ديدگاه دين

ان كان دين محمد لم يستقم *** الا بقتلي فيا سيوف خذيني

انا الحسين بن علي ... *** امضي علي دين النبی

ترجمه: کشته شدن از ننگ پذیری بهتر است. و ننگ و ذلت از ورود به دوزخ بهتر است.

اگر دین حضرت محمد (ص) جز با کشته شدن من برپا نمی گردد، پس ای شمشیرها مرا دربرگیرید.

من حسین پسر علی هستم که بر اساس دین پیامبر حرکت می کنم.

در اين شعرها بخوبي بیان شده است كه نهضت آن حضرت براي حفظ و بقاي دين پيامبر (صلی الله علیه و اله) بوده است، نه براي اهداف دنيوي و .... نكته ديگر اين است كه شايد ترس حكمرانان ستمگر از شاعران، همواره باعث مي شده است كه شعر آنان را پاس داشته، مال فراوان بر ايشان بذل نمايند. به عنوان مثال بهترين شاهدي كه خسيس بودن سلطان محمود غزنوي را به تصوير كشيده، اشعاري است كه در مذمت او سروده شده است:

نبودش ز فضل سخاوت شرف *** نگه داشتي در به سان صدف

خزاين بسي داشت پر از گهر *** ولي زان نشد مفلسي بهره ور

سرعت انتقال پيام به وسيله هنر:

آثار هنري معمولا بسيار سريعتر از هر اثر ديگري در ميان مردم جاي خود را باز مي كنند. البته ميزان سرعت و دامنه گسترش ان به ميزان برتر آن اثر، بستگي تام دارد.

 فيلمي كه يك فيلمساز غير مشهور در منطقه گمنام و با امكاناتي اندك ساخته باشد. در صورتي كه از ويژگيهاي يك اثر برتر هنري برخوردار باشد. به سرعت مرزهاي شهر و استان و حتي كشور را در نورديده، در محافل جهاني سينمايي به نمايش در مي آيد.

براستي كدام اثر علمي، فلسفي به اين سرعت مورد توجه جهانيان قرار مي گيرد؟ بي ترديد، برگزيدن سلمان رشدي براي نگاشتن كتابي بر ضد اسلام از آن رو، بوده كه طراحان صهيونيست بين المللي، قدرت وي را خلق يك اثر هنري ممتاز در قالب رمان دريافته بودند. حمايتهاي مالي كلان انجام يافته پس از نگارش نيز، با باورداشت سرعت اثر رمان در ميان ملل دنيا انجام گرفته است.

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:01 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

صورتگري‌ در روايات‌

صورتگري‌ در روايات‌ ,

از روايات‌ فراواني‌ كه‌ در مورد صورتگري‌ (نقاشي‌ و مجسمه‌سازي) وارد شده‌ تعداد اندكي‌ از نظر سند معتبر مي‌باشند، ولي‌ با اين‌ حال، توجه‌ به‌ كثرت‌ رواياتي‌ كه‌ با مضامين‌ مختلف‌ درباره‌ صورتگري‌ به‌ دست‌ ما رسيده‌ ترديدي‌ باقي‌ نمي‌گذارد - همانطور كه‌ پيش‌ از اين‌ گفتيم- صورتگري‌ في‌ الجمله‌ حرام‌ است. ما به‌ منظور دستيابي‌ به‌ نظري‌ صحيح، روايات‌ معتبري‌ را كه‌ در اين‌ باب‌ وارد شده‌ نقل‌ و بررسي‌ مي‌كنيم.

 

رواياتي‌ كه‌ براي‌ اين‌ بحث‌ گزينش‌ شده‌ به‌ دو دسته‌ قابل‌ تقسيم‌اند:

1 - رواياتي‌ كه‌ عمل‌ صورتگري‌ را منع‌ مي‌كنند.

2 - رواياتي‌ كه‌ درباره‌ صورت‌ و تمثال‌ ساخته‌ شده، سخن‌ مي‌گويند.

 

دسته‌ اول‌

 

رواياتي‌ كه‌ عمل‌ صورتگري‌ را منع‌ مي‌كنند:

1 - برقي‌ از اميرالمومنين‌ علي‌ (ع) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: .من‌ جدد قبر او مثل‌ مثالا فقد خرج‌ عن‌ الاسلام.(1)

يعني: كسي‌ كه‌ قبري‌ را نوسازي‌ كند يا تمثالي‌ بسازد از دين‌ اسلام‌ خارج‌ مي‌شود.

بدون‌ شك‌ هرعملي‌ موجب‌ خروج‌ فاعل‌ از حوزه‌ اسلام‌ شود حرام‌ است. بنابراين، اين‌ حديث‌ بر حرمت‌ موضوع‌ خود يعني‌ نوسازي‌ قبر و ساختن‌ تمثال‌ دلالت‌ دارد. ولي‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ بدانيم‌ منظور از اين‌ دو عنوان‌ چيست.

همانطور كه‌ مي‌دانيم‌ پاره‌اي‌ از افعال‌ در دين‌ اسلام‌ با شدت‌ و تاكيد تحريم‌ شده‌ ولي‌ هيچ‌ يك‌ از آنها موجب‌ خروج‌ انسان‌ از مسلماني‌ نيست، به‌ عنوان‌ مثال‌ قتل‌ نفس، سرقت، زنا و شرب‌ خمر گناهان‌ كبيره‌اي‌ هستند كه‌ اسلام‌ آنها را ممنوع‌ كرده‌ است، ولي‌ هيچ‌ كس‌ نگفته‌ كسي‌ كه‌ يكي‌ از اين‌ كارها را انجام‌ دهد مسلمان‌ نيست. پس‌ تجديد قبر و ساختن‌ تمثال‌ كه‌ موجب‌ خروج‌ از اسلام‌ مي‌شود شنيع‌تر از همه‌ اين‌ گناهان‌ است. و مي‌دانيم‌ كه‌ ساختن‌ مجسمه‌ و بازسازي‌ يك‌ قبر در چنين‌ حدي‌ از شناعت‌ نيست.

از اين‌ مقايسه‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ منظور از صورت‌ سازي‌ در اين‌ روايات‌ ساختن‌ مجسمه‌ يا كشيدن‌ نقاشي‌ معمولي‌ نيست، همانطور كه‌ منظور از تجديد قبر بازسازي‌ يك‌ قبر كهنه‌ نيست، بلكه‌ مراد از قبر و صورت‌ در اين‌ روايت‌ همان‌ قبور و صورتهايي‌ است‌ كه‌ در دوران‌ جاهليت‌ مورد پرستش‌ قرار مي‌گرفتند و اسلام‌ آنها را از بين‌ برده‌ پرستش‌ آنها را منسوخ‌ كرد. بنابراين، معني‌ اين‌ روايت‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ دوباره‌ زمينه‌ توجه‌ عبادي‌ مردم‌ به‌ قبور و صورتهاي‌ منسوخ‌ شده‌ زمان‌ جاهلي‌ را فراهم‌ نمايد از اسلام‌ خارج‌ مي‌شود. نتيجه‌ اينكه‌ موضوع‌ اين‌ روايت‌ با موضوع‌ بحث‌ ما كه‌ ساختن‌ مجسمه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فعاليت‌ هنري‌ است‌ متفاوت‌ است‌ و در اين‌ مسئله‌ نمي‌توان‌ به‌ آن‌ استناد كرد.

5h1*¯1j  /1 1h'j'*

2 - مرحوم‌ كليني‌ از امام‌ صادق‌ (ع) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ در تفسير آيه‌ شريفه‌ .يعملون‌ له‌ مايشاء من‌ محاريب‌ و تماثيل.(2) فرمود: .واللّه‌ ما هي‌ تماثيل‌ الرجال‌ و النساء و لكنه‌ لشجر و شبهه.(3)يعني‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ (ع) در تفسير آيه‌ .براي‌ سليمان‌ هرچه‌ ساختمان‌ و تمثال‌ مي‌خواست‌ مي‌ساختند.، فرمود: .به‌ خدا قسم‌ آنها تمثال‌ انسان‌ نمي‌ساختند، بلكه‌ تمثال‌ درخت‌ و امثال‌ آن‌ را مي‌ساختند..

آيه‌اي‌ كه‌ در اين‌ روايت‌ مورد بحث‌ قرار گرفته، در ضمن‌ داستان‌ حضرت‌ سليمان‌ در قرآن‌ كريم‌ آمده‌ و نشان‌ مي‌دهد كه‌ جنيان‌ براي‌ حضرت‌ سليمان‌ تمثال‌هايي‌ مي‌ساخته‌اند كه‌ آن‌ حضرت‌ از آنها مي‌خواسته، ولي‌ طبق‌ اين‌ روايت‌ حضرت‌ صادق‌ (ع) با قسم‌ تاكيد مي‌فرمايد كه‌ آنها تمثال‌ درخت‌ مي‌ساخته‌اند نه‌ تمثال‌ انسان.

 از اين‌ بيان‌ معلوم‌ مي‌شود ساختن‌ تمثال‌ انسان‌ در دين‌ ممنوع‌ است‌ وگرنه‌ نفي‌ آن‌ از ساحت‌ حضرت‌ سليمان‌ وجهي‌ ندارد.

اشكالي‌ كه‌ بر دلالت‌ اين‌ حديث‌ وارد شده‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ حديث‌ در ارتباط‌ با يك‌ قضيه‌ خارجيه‌ صادر شده، موضوعي‌ كه‌ كم‌ و كيف‌ آن‌ براي‌ ما معلوم‌ نيست. از اين‌ رو براي‌ اثبات‌ حكم‌ شرعي‌ نمي‌توان‌ به‌ آن‌ استدلال‌ كرد.

 

3 - در متون‌ روايي‌ شيعه‌ و سني‌ روايات‌ زيادي‌ وارد شده‌ كه‌ دلالت‌ مي‌كنند هركس‌ صورتي‌ ايجاد كند روز قيامت‌ مكلف‌ مي‌شود در آن‌ روح‌ بدمد و چون‌ نمي‌تواند، عذاب‌ مي‌شود.(4)

به‌ عنوان‌ نمونه‌ برقي‌ از امام‌ باقر (ع) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: .ان‌ الذين‌ يؤذون‌ الله‌ و رسوله‌ هم‌ المصوّرون‌ يكلفون‌ يوم‌ القيامه‌ ان‌ ينفخوا فيها الروح..(5)

يعني‌ آنان‌ كه‌ خدا و رسول‌ را آزار مي‌دهند همان‌ صورتگرانند در روز قيامت‌ مكلف‌ مي‌شوند در ساخته‌هاي‌ خود روح‌ بدمند.

اين‌ روايات‌ در عين‌ فراواني‌ همگي‌ از نظر سند ضعيف‌ و غيرقابل‌ اعتمادند؛ ولي‌ با اين‌ حال‌ به‌ خاطر كثرت، تعدد طريق‌ و نقل‌ در جوامع‌ روايي‌ شيعه‌ و سني‌ به‌ نظر مي‌آيد مضمون‌ آنها قابل‌ اعتماد باشد و همين‌ مقدار براي‌ اعتماد به‌ يك‌ مضمون‌ كافي‌ است.

نكته‌ اصلي‌ در تطبيق‌ اين‌ روايات، با مجسمه‌ و نقاشي‌ معمولي‌ است.

5h1*¯1j  /1 1h'j'*

 دقت‌ در سياق‌ اين‌ احاديث‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ موضوع‌ آنها مجسمه‌ و نقاشي‌ معمولي‌ نيست، زيرا برفرض‌ كه‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ حرام‌ باشد، در عداد محرمات‌ ديگر است، در حالي‌ كه‌ اين‌ روايات‌ درباره‌ حرامي‌ فوق‌العاده‌ بحث‌ مي‌كنند. چرا كه‌ اين‌ روايات‌ از عذاب‌ ابدي‌ صورت‌ ساز خبر مي‌دهند .

او را عذاب‌ مي‌كنند تا در آنها روح‌ بدمد و او نمي‌تواند.. منظور از اين‌ سخن‌ اين‌ است‌ كه‌ صورت‌ ساز تا ابد مورد عذاب‌ قرار مي‌گيرد.

مي‌دانيم‌ كه‌ عذاب‌ ابدي‌ مناسب‌ يك‌ حرام‌ معمولي‌ نيست‌ و همانطور كه‌ مي‌دانيم‌ مجسمه‌سازي‌ معمولي‌ در حدي‌ نيست‌ كه‌ موجب‌ آزار خدا و رسول‌ باشد. بنابراين‌ موضوع‌ اين‌ روايات‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ سازي‌ معمولي‌ نيست‌ بلكه‌ نقاشي‌ و مجسمه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرستش‌ ساخته‌ مي‌شوند.

 

 

 

دسته‌ دوم‌

 

رواياتي‌ كه‌ از صورت‌ و تمثال‌ ساخته‌ شده‌ سخن‌ مي‌گويند:

1 - برقي‌ از امام‌ صادق‌ از اميرالمومنين‌ (ع) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: .بعثني‌ رسول‌ اللّه‌ (ص) الي‌ المدينه‌ فقال: لاتدع‌ صوره` الامحوتها و لاقبرا الاسويته‌ و لاكلبا الا قتلته..(6)

يعني: پيامبر اكرم‌ مرا به‌ مدينه‌ فرستاد و فرمود: همه‌ صورتها را نابود كن، همه‌ قبرها را هموار كن‌ و همه‌ سگها را بكش.

اين‌ روايت‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ از بين‌ بردن‌ صورت‌ و تمثال‌ واجب‌ و ابقاي‌ آن‌ حرام‌ است‌ و چون‌ حرمت‌ ابقاي‌ چيزي‌ بر مبغوضيت‌ وجود آن‌ دلالت‌ مي‌كند، معلوم‌ مي‌شود ايجاد آن‌ چيز هم‌ حرام‌ مي‌باشد. بنابراين‌ ايجاد صورت‌ و تمثال‌ حرام‌ است. ولي‌ به‌ نظر مي‌رسد اين‌ روايت‌ و روايات‌ مشابهي(7) كه‌ در اين‌ باب‌ وارد شده، ناظر به‌ قضاياي‌ خارجي‌ هستند. يعني‌ اين‌ روايات‌ درصدد هستند حكم‌ موضوعاتي‌ خاص‌ در شرايطي‌ ويژه‌ را بيان‌ كنند بنابراين‌ نمي‌توان‌ به‌ وسيله‌ اين‌ روايات‌ برحرمت‌ صورتگري‌ اعم‌ از نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ استدلال‌ كرد.

حضرت‌ امام‌ (قده) معتقد است‌ صورتهايي‌ كه‌ اميرالمومنين‌ مامور به‌ شكستن‌ آنها شده، با توجّه‌ به‌ تناسب‌ حكم‌ و موضوع، همان‌ هياكل‌ عبادت‌ و بت‌هاي‌ مورد پرستش‌ مشركان‌ بوده‌ است.(8)

براي‌ تاييد اين‌ نظريه‌ مي‌توان‌ به‌ چند وجه‌ استناد كرد:

 

1-1- در پاره‌اي‌ از رواياتي‌ كه‌ به‌ اين‌ مضمون‌ وارد شده‌ در كنار واژه‌ صورت، واژه‌ .وثن. به‌ معني‌ بت‌ نيز به‌كار گرفته‌ شده‌ است.(9)

2-1- سيره‌ پيامبر اكرم‌ (ص) در ارتباط‌ با اقوام‌ تازه‌ مسلمان‌ مبتني‌ بر سخت‌گيري‌ و دقت‌ در جزئيات‌ نبوده‌ است. آن‌ حضرت‌ همين‌ اندازه‌ كه‌ قومي‌ به‌ اصول‌ اعتقادات‌ اسلام‌ معتقد و به‌ اركان‌ عملي‌ دين‌ ملتزم‌ باشند، قناعت‌ مي‌كرد و به‌ مسائل‌ كوچكي‌ چون‌ شكل‌ قبور، ساختن‌ مجسمه‌ و نقاشي‌ و حال‌ سگهاي‌ يك‌ شهر نمي‌پرداخت.

3-1- اگر بپذيريم‌ كه‌ موضوع‌ ماموريت‌ حضرت‌ امير شكستن‌ مجسمه‌هاي‌ معمولي‌ بوده، بايد بپذيرم‌ كه‌ كشتن‌ سگهاي‌ معمولي‌ نيز واجب‌ است، در حالي‌ كه‌ هيچ‌ فقيهي‌ به‌ اين‌ امر ملتزم‌ نمي‌شود.

4-1- اگر موضوع‌ اين‌ ماموريت‌ شكستن‌ مجسمه‌هاي‌ معمولي‌ و كشتن‌ سگهاي‌ معمولي‌ بود، نياز به‌ شخصيت‌ برجسته‌اي‌ مثل‌ اميرالمؤمنين‌ كه‌ پيامبر اكرم‌ در مهم‌ترين‌ امور دين‌ به‌ او نياز داشت، نبود.

بنابراين‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌ روايت‌ درصدد بيان‌ ماموريتي‌ است‌ كه‌ براي‌ مقابله‌ با مظاهر شرك‌ مثل‌ بت‌ها و قبوري‌ كه‌ مورد احترام‌ مشركان‌ بوده‌ انجام‌ شده‌ و منظور از سگ‌ در اين‌ حديث‌ سران‌ كفر است‌ كه‌ همانند سگ، بندگان‌ صالح‌ و اهل‌ ايمان‌ را هراسان‌ كرده، براي‌ ايشان‌ ايجاد مزاحمت‌ مي‌كرده‌اند. چنانكه‌ در روايتي‌ دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ نيز سگ‌ ناميده‌ شده‌اند.

(10)

طبق‌ اين‌ توجيه‌ تمام‌ فقرات‌ روايت‌ هماهنگ‌ شده، ماموريتي‌ مهم‌ كه‌ در شان‌ بزرگمردي‌ چون‌ علي‌ (ع) باشد را بيان‌ مي‌كنند و هيچ‌ ربطي‌ به‌ موضوع‌ بحث‌ ما كه‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ معمولي‌ است‌ ندارد.

2 - از امام‌ صادق‌ (ع) روايت‌ شده‌ كه‌ فرمود: .لاتبنوا علي‌ القبور و لاتصوروا سقوف‌ البيوت، فانّ رسول‌ اللّه‌ (ص) كره‌ ذلك..

.(11)

يعني: بر روي‌ قبرها ساختمان‌ نسازيد و سقف‌ خانه‌ها را نقاشي‌ نكنيد زيرا رسول‌ خدا اين‌ كار را خوش‌ نداشت.

در اين‌ باب‌ يك‌ روايت‌ معتبر ديگر وارد شده‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد امام‌ صادق‌ (ع) نيز خوش‌ نداشت‌ در خانه‌ صورت‌ باشد(12) همچنين‌ به‌ اين‌ مضمون‌ دو روايت‌ ديگر وارد شده(13) كه‌ چون‌ سند معتبري‌ نداشتند از نقل‌ آنها صرف‌ نظر كرديم.

 به‌ هرحال‌ اين‌ روايات‌ بر حرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ دلالت‌ ندارند چون‌ نهايت‌ دلالت‌ آنها اين‌ است‌ كه‌ معصومين‌ وجود تمثال‌ و صورت‌ را در خانه‌ دوست‌ نداشته‌اند و مي‌دانيم‌ كه‌ آن‌ حضرات‌ تنها از محرمات‌ اكراه‌ نداشته‌اند بلكه‌ از مكروهات‌ و پاره‌اي‌ از مباحات‌ نيز اجتناب‌ مي‌كرده‌اند.

5h1*¯1j  /1 1h'j'*
3 - در كتب‌ روايي‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ روايات‌ زيادي‌ وارد شده‌ كه‌ دلالت‌ مي‌كنند فرشتگان‌ از ورود به‌ محلي‌ كه‌ در آن‌ مجسمه‌اي‌ نصب‌ شده‌ باشد اجتناب‌ مي‌كنند ما براي‌ نمونه‌ يكي‌ از اين‌ روايات‌ را نقل‌ مي‌كنيم.

برقي‌ از امام‌ صادق‌ (ع) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: .ان‌ جبرئيل‌ قال: انا لاندخل‌ بيتا فيه‌ كلب‌ و لاصوره` انسان‌ و لابيتا فيه‌ تماثيل..(14)

يعني: جبرئيل‌ گفت: ما به‌ خانه‌اي‌ كه‌ در آن‌ سگي‌ باشد يا صورتي‌ باشد يا در آن‌ تمثالهايي‌ باشد وارد نمي‌شويم.

مفاد رواياتي‌ كه‌ به‌ اين‌ مضمون‌ وارد شده‌ اين‌ است‌ كه‌ فرشتگان‌ به‌ خانه‌اي‌ كه‌ مجسمه‌ يا نقاشي‌ در آن‌ باشد وارد نمي‌شوند ولي‌ عدم‌ ورود فرشته‌ به‌ خاطر مجسمه‌ و نقاشي‌ برحرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ دلالت‌ نمي‌كند.

4 - برقي‌ از محمد بن‌ مسلم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت: .ساءلت‌ اباعبداللّه‌ (ع) عن‌ تماثيل‌ الشجر و الشمس‌ و القمر، فقال: لاباءس‌ مالم‌ يكن‌ شيئا من‌ الحيوان..(15)

يعني: از حضرت‌ صادق‌ (ع) درباره‌ تمثال‌ درخت، خورشيد و ماه‌ سئوال‌ كردم، فرمود هرچه‌ تمثال‌ حيوان‌ نباشد اشكال‌ ندارد.

اشكالاتي‌ كه‌ به‌ دلالت‌ اين‌ حديث‌ شده‌ به‌ طور خلاصه‌ به‌ شرح‌ زير است:

الف: موضوع‌ سئوال‌ در اين‌ حديث‌ معلوم‌ نيست. ما نمي‌دانيم‌ راوي‌ در اين‌ جمله‌ از چه‌ چيزي‌ پرسش‌ نموده، ساختن‌ تمثال‌ و صورت، نگهداري‌ مجسمه‌ و نقاشي، بازي‌ كردن‌ با آنها، نماز گزاردن‌ در مقابل‌ آنها يا تزئين‌ خانه‌ به‌ وسيله‌ آنها. چرا كه‌ همه‌ اين‌ مسائل‌ در روايات‌ مطرح‌ شده‌ و اين‌ جمله‌ ممكن‌ است‌ به‌ هريك‌ از معاني‌ فوق‌ حمل‌ شود. بنابراين، اين‌ حديث‌ مجمل‌ است‌ و معني‌ آن‌ روشن‌ نيست.

ب: در صورتي‌ اين‌ حديث‌ بر حرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ دلالت‌ دارد كه‌ لفظ‌ .ما. در جملهِ جواب، شرطيه‌ باشد. در حالي‌كه‌ بعضي‌ آن‌ را موصوله‌ يا ظرفيه‌ دانسته‌اند و در هر دو صورت‌ مفهوم‌ آن‌ قابل‌ تمسك‌ نيست‌ چون‌ از قبيل‌ مفهوم‌ وصف‌ است.(16)

ج: در صورتي‌ كه‌ از دو اشكال‌ فوق‌ صرف‌نظر كنيم‌ اين‌ جمله‌ در صورتي‌ برحرمت‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ .باءس. در حرمت‌ ظهور داشته‌ باشد چون‌ امام‌ فرمود: هرچه‌ تمثال‌ حيوان‌ نباشد اشكال‌ (بأس) ندارد در حالي‌كه‌ بأس‌ به‌ معني‌ اشكال‌ است‌ و اشكال‌ اعم‌ از حرمت‌ و كراهت‌ است.(17)

5h1*¯1j  /1 1h'j'*

نتيجه‌ اينكه‌ به‌ وسيله‌ اين‌ حديث‌ نمي‌توان‌ برحرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ حتي‌ در خصوص‌ جانداران‌ استدلال‌ كرد.

5 - برقي‌ از امام‌ صادق‌ (ع) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: .لاباس‌ بتماثيل‌ الشجر..(18)

يعني: ساختن‌ تمثال‌ درخت‌ اشكالي‌ ندارد.

از اينكه‌ امام‌ (ع) از تمثال‌ درخت‌ نفي‌ اشكال‌ فرموده‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ ساختن‌ تمثال‌ جانداران‌ جايز نيست.

به‌ دلالت‌ اين‌ روايت‌ دو اشكال‌ شده‌

الف: اينكه‌ اين‌ جمله‌ اصلا مفهوم‌ ندارد كه‌ بتوانيم‌ به‌ مفهوم‌ آن‌ استناد كنيم. بنابراين، اين‌ حديث‌ فقط‌ برجواز ساختن‌ تمثال‌ درخت‌ و امثال‌ آن‌ دلالت‌ دارد و هيچ‌ ارتباطي‌ با تمثال‌ موجود زنده‌ از قبيل‌ انسان‌ و حيوان‌ ندارد.

ب: بر فرض‌ كه‌ اين‌ جمله‌ مفهومي‌ داشته‌ باشد مفاد مفهوم‌ از منطوق‌ فراتر نخواهد رفت‌ و چون‌ باءس‌ به‌ معني‌ اشكال‌ و اعم‌ از حرمت‌ و كراهت‌ است‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ ساختن‌ تمثال‌ حيوانات‌ في‌الجمله‌ اشكال‌ دارد، ولي‌ معلوم‌ نيست‌ اين‌ اشكال‌ در حد حرمت‌ باشد. بنابراين، جمله‌ مجمل‌ است‌ و بايد به‌ قدر متيقن‌ آن، يعني‌ كراهت‌ عمل‌ كرد.

6 - برقي‌ از ابوبصير از امام‌ صادق‌ (ع) روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود:

.قال‌ رسول‌ اللّه‌ (ص): اتاني‌ جبرئيل، قال‌ يا محمد (ص) ان‌ ربك‌ يقرئك‌ السلام‌ و ينهي‌ عن‌ تزويق‌ البيوت. قال‌ ابوبصير: فقلت: و ما تزويق‌ البيوت؟ فقال‌ تصاوير التماثيل..(19)

يعني‌ پيامبر اكرم‌ (ص) فرمود: جبرئيل‌ نزد من‌ آمد و گفت: اي‌ محمد پروردگارت‌ سلام‌ مي‌رساند و از تزئين‌ خانه‌ نهي‌ مي‌كند. ابوبصير مي‌گويد پرسيدم: منظور از تزئين‌ خانه‌ها چيست؟ فرمود: منظور قراردادن‌ تمثال‌ در خانه‌ است.

اين‌ حديث‌ از نهادن‌ تمثال‌ درخانه‌ نهي‌ مي‌كند، از اين‌ جهت‌ نگهداري‌ تمثال‌ حرام‌ مي‌شود و چيزي‌ كه‌ نگهداري‌ آن‌ حرام‌ باشد ساختنش‌ نيز حرام‌ است. بنابراين، نقاشي‌ و ساختن‌ مجسمه‌ حرام‌ مي‌باشد.

اشكالي‌ كه‌ به‌ اين‌ استدلال‌ وارد است‌ اينكه:

اولا: معلوم‌ نيست‌ كه‌ نهي‌ به‌ اصل‌ نگهداري‌ تمثال‌ و صورت‌ تعلق‌ گرفته‌ باشد، چون‌ موضوع‌ حديث‌ تزئين‌ خانه‌ با تمثال‌ است‌ نه‌ نگهداري‌ تمثال، از اين‌ رو نمي‌توان‌ گفت‌ پس‌ ساختن‌ تمثال‌ هم‌ حرام‌ است. چون‌ ممكن‌ است‌ اين‌ نهي‌ براي‌ جلوگيري‌ از اسراف‌ و تجمل‌ باشد. اين‌ برداشت‌ را مي‌توان‌ با روايتي‌ كه‌ از طريق‌ اهل‌ سنت‌ وارد شده‌ تائيد كرد. در روايتي‌ از عايشه‌ نقل‌ شده‌ كه‌ پيامبر اكرم‌ از سفر مي‌آمد من‌ پرده‌اي‌ نصب‌ كردم(20) كه‌ با عكس‌ اسبهاي‌ بالدار مزين‌ بود(21) وقتي‌ حضرت‌ پرده‌ را ديد فرمود: آن‌ را بردار. خدا به‌ ما نفرموده‌ است‌ سنگ‌ و گل‌ را با پارچه‌ بپوشانيم(22).

و ممكن‌ است‌ اين‌ نهي‌ براي‌ جلوگيري‌ از شباهت‌ خانه‌ مسلمانان‌ به‌ خانه‌هاي‌ بت‌ پرستان‌ باشد. بنابراين‌ وجه، نهي‌ از تزئين‌ خانه‌ به‌ وسيله‌ تمثال، كنايه‌ از نهي‌ نماز گزاردن‌ در چنين‌ خانه‌هايي‌ است.(23)

و بر فرض‌ كه‌ نهي‌ به‌ نگهداري‌ تعلق‌ گرفته‌ باشد. اين‌ نهي‌ به‌ قرينه‌ رواياتي‌ كه‌ نگهداري‌ مجسمه‌ را تجويز مي‌كنند، نهي‌ تنزيهي‌ است‌ نه‌ تحريمي.

 

خلاصه‌ بحث‌

از مجموع‌ آنچه‌ گذشت‌ استفاده‌ مي‌شود هيچ‌ يك‌ از روايات‌ معتبري‌ كه‌ در اين‌ باب‌ وارد شده‌ به‌ طور مطلق‌ بر حرمت‌ صورتگري‌ اعم‌ از نقاشي‌ و مجسمه‌ سازي‌ دلالت‌ ندارند. چرا كه‌ اكثر اين‌ روايات‌ اصلا بر حرمت‌ دلالت‌ ندارند و تعداد اندكي‌ نيز كه‌ برحرمت‌ دلالت‌ مي‌كنند به‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ سازي‌ معمولي‌ نظر ندارند، بلكه‌ از تمثالها و صورتهايي‌ سخن‌ مي‌گويند كه‌ به‌ قصد پرستش‌ ساخته‌ مي‌شوند.

بنابراين، ملاك‌ حرمت‌ صورتگري‌ اين‌ است‌ كه‌ اعراب‌ به‌ خاطر قرب‌ عهدي‌ كه‌ با زمان‌ جاهليت‌ داشتند با آنكه‌ به‌ اسلام‌ روي‌ آورده‌ بودند بازهم‌ به‌ بت‌ها علاقهِ قلبي‌ داشتند و براي‌ اينكه‌ آثار گذشتگان‌ خود را حفظ‌ كنند، امثال‌ آنها را مي‌ساختند. از اين‌ رو پيامبر اكرم‌ به‌ شدت‌ از ساختن‌ صورت‌ و تمثال‌ نهي‌ كرد تا كفر و زندقه‌ را ريشه‌ كن‌ و از حريم‌ توحيد دفاع‌ كرده‌ باشد.

(24)

براي‌ تاييد اين‌ مطلب‌ مي‌توان‌ به‌ روايتي‌ كه‌ از وجود مقدس‌ ولي‌ عصر (عج) به‌ دست‌ ما رسيده‌ استناد كرد.

 صدوق‌ در اكمال‌الدين(25) از محمد بن‌ عثمان‌ عمروي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ تعدادي‌ مسئله‌ از امام‌ (ع) پرسيده‌ و حضرت‌ جواب‌ آنها را برايش‌ نوشته‌ است‌ در جواب‌ يكي‌ از مسائل‌ محمد بن‌ عثمان‌ آمده‌ است: .اما اين‌ مسئله‌ كه‌ درباره‌ نمازگزاري‌ پرسيده‌اي‌ كه‌ آتش‌ يا صورت‌ يا چراغ‌ در مقابل‌ او باشد، اين‌ كار براي‌ كسي‌ جايز است‌ كه‌ پدر و مادرش‌ بت‌پرست‌ و يا آتش‌پرست‌ نبوده‌ باشد.. اين‌ حديث‌ شريف‌ ما را به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ مي‌دهد كه‌ شخص‌ تازه‌ مسلمان‌ كه‌ پدر و مادرش‌ را در حال‌ پرستش‌ بت‌ ديده، نمي‌تواند در حال‌ نماز مجسمه‌ را در مقابل‌ داشته‌ باشد هر چند به‌ بت‌ يا آتش‌ توجه‌ نكند و هيچ‌ حس‌ تقديس‌ و تجليلي‌ در او انگيخته‌ نشود. از اين‌ رو همان‌ بهتر كه‌ تا ريشه‌ كن‌ شدن‌ اين‌ گرايش‌ دروني، او را از ساختن‌ هرگونه‌ مجسمه‌ و صورتي‌ بازداشت.

5h1*¯1j  /1 1h'j'*
از مباحث‌ گذشته‌ استفاده‌ كرديم‌ كه‌ نقاشي‌ و مجسمه‌ اگر به‌ قصد پرستش‌ و با گرايش‌ عبادي‌ ساخته‌ شود به‌ هر صورت‌ حرام‌ است. ولي‌ در صورتي‌كه‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از فعاليت‌هاي‌ جاري‌ زندگي‌ كه‌ فعاليت‌ هنري‌ نيز از آن‌ جمله‌ است، صورت‌ پذيرد جايز است. ادلهِ جواز صورتگري‌ حكم‌ به‌ جواز و اباحه‌ در هر موردي‌ مطابق‌ با اصل‌ است‌ و نياز به‌ اقامه‌ دليل‌ و اثبات‌ ندارد. آنچه‌ در شرع‌ مقدس‌ محتاج‌ اقامه‌ برهان‌ و اثبات‌ است‌ حكم‌ به‌ تحريم‌ چيزي‌ است. بنابراين‌ همين‌كه‌ براي‌ حرمت‌ نقاشي‌ و مجسمه‌سازي‌ دليلي‌ اقامه‌ نشود جواز آن‌ خود به‌ خود ثابت‌ مي‌شود و نياز به‌ هيچ‌ دليلي‌ ندارد.
یک شنبه 3 فروردین 1393  3:01 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

وجود و ماهيت هنر اسلامي

h,h/ h e'gj* gf1 '3d'ej

 مناقشات مختلفي که در وجود و ماهيت هنر اسلامي از سوي محققان غربي و شرقي وجود دارد به دو دسته کلی تقسیم می شود

1ـ افرادي که وجود هنر اسلامي را انکار مي‌کنند.

2ـ افرادي که در ماهيت هنر اسلامي تشکيک مي‌کنند.

 

الف) منکران هنر اسلامی

متفکران دسته اول در دو بعد تحقيق کرده اند: در منشأ و رويکرد .

افرادي که از بعد منشأ، هنر اسلامي را رد مي‌کنند معتقدند که اگر ايران، بيزانس، شمال آفريقا، هند و ... را حذف کنيم چيزي از هنر اسلامي باقي نمي‌ماند. ريشة اين هنر يا ايران است يا بيزانس و یا ... و نژاد اصيل ندارد.

دستة دومي که از بعد منشأ، هنر اسلامي را رد مي‌کنند معتقدند که عرب فاقد ذوق هنري است- عربي که قبل از ظهور اسلام حتي بت هايش را هم سفارش مي‌دهد تا برایش بسازند.پس در اين تمدن ريشه‌ها و بنيان‌هاي هنري وجود ندارد.

کسان دیگری، چون اتینگهاوزن، با مقایسه حضرت محمد و عیسی و سالکی چون بودا، بر آن شدند که زندگی پیامبر اسلام فاقد رمز و راز است و، به همین دلیل، اسلام را عاری از رمزها و نمادهایی که بنیان القائات و الهامات شمایل نگاری‌اند دانستند.

این گروه معتقدند که عیسی پیغمبر راز است، سراسر زندگی او، از تولد تا مرگ، با راز همراه بوده است.

و هنگامي که بودا به دنيا آمد سخن گفت و گفت خداوند مرا براي نجات بشر فرستاده است و در متن جنگل که نشان باکرگی خداوند است گام برداشت و روي دو پاي خود ايستاد و با هر گام بوداي کوچک يک نيلوفر روييد.

h,h/ h e'gj* gf1 '3d'ej
 

آنها می‌گویند پيغمبر اسلام، در زندگی‌اش رازآمیز نیست، همه چیز آشکار و واضح است و هنگامي که از او مي‌خواهند مرده زنده کند و يا مانند موسي يد بيضا نشان دهد مي‌گويد: برادرم موسي دنيا را با چشم چپ مي‌ديد، برادرم عيسي با چشم راست مي‌ديد، و من با دو چشم مي‌بينيم.

این پيغمبر نه بحري مي‌شکافد، نه مرده زنده مي‌کند (فقط فقط يک مورد شق‌القمر).

پيغمبري که فاقد راز باشد دينش هنر ندارد چون جنس هنر راز است. هنر سخنراني نيست، هنر قرار نيست ناظر را به مقام تشنگي برساند. اثر هنري يعني اينکه مخاطب را با خود درگير کند و آغاز يک قرائت متن گشوده باشد. بر اين اساس اين دين نمي‌تواند مبنایي براي القائات شمایل گرایانه باشد.

و دیگر، کساني معتقدند اسلام مملو از احکام نفی هنر است؛ مثل اينکه تصوير حرام است، موسيقي حرام است. آنها معتقدند هيچ ديني چون اسلام بر هنر سخت نگرفته است و هيچ ديني هنر‌مندان را تا این حد تار و مار نکرده است.

(تري آلن- 5 مقاله در هنر اسلامي)

 

ب) مشکّکان در ماهيت هنر اسلامی

هنر چيز ديگري را روايت مي‌کند هنر سنتي هنر بازتابي است هنر آيينه‌گون است و هنرمند شخصيتش استحاله مي‌شود در چيزي که قرار است روايت ‌کند. او مني قائل نيست که در جلوه‌گري اثر هنري نامش را روايت کند؛ به همین جهت 70% هنر سنتی امضا ندارد. به طور مثال، نقاشي چينی اصولی دارد که یکی مهمترین آن اصل مراقبه است: 48 ساعت در متن طبيعت تعمق کردن به قسمي که طبيعت در جان تو مي‌نشيند، دست تو قلم طبيعت است چون بر بوم مي‌نگارد. لائوتسه مي‌گويد: کسي مي‌تواند آب را روايت کند که سرشت آب را بفهمد و کسي مي‌تواند آب را ترسيم کند که سرشت آب را ادراک کند.

h,h/ h e'gj* gf1 '3d'ej
 

در قلمرو هنر سنتي و هنر شرقي، هيچ گاه هنرمند خود را روايت نمي‌کند. هنر کشف است خلق نيست، مکاشفه است. هنرمند زيبايي را ظهور مي‌دهد خلق زيبايي نمي‌کند.

اما در قلمرو هنر مدرن، بر اساس نظريه بيان، هنرمند خود را روايت مي‌کند.

 

هنر اسلامي معنايي ديگر را روايت مي‌کند يا فاقد معنا است؟

 

1- طبيعت‌گريزي

از نظر افرادي مثل گامبريج، طبيعت‌گريزي مسلمانان و انتزاع هندسي عربانه (اسليمي) که شاخصه آن تکرار بي‌شمار و تشابه بي‌نهايت است و به حدي مي‌رسد که سرتاسر سطح را مي‌پوشاند، بازتاب حواس رواني از جاي خالي است. مسلمان از فضاي خالي بيزار است و از خلا گريزان است. مسجد را از نقش پر مي‌کند.

از نظر اين افراد ماهيت هنر اسلامي صددرصد تزييني است و فاقد معنا است

 

2ـ نظریه اتمیست‌ها

هنر اسلامي نظريه اتميست دارد كه ريشه در باستان دارد. این گروه معتقدند كه اين هنر چون شرقي است، معنايي را روايت مي‌كند (افرادي مثل ماسینیون). جهان از ذرات غيرقابل شكستي تشكيل شده که اين ذره‌ها دائماً در تحول هستند. نقوش اسليمي، هندسي، فرم گنبد بيان‌گر آن است که هنر اسلامي بازتاب اتميست است. نقوش اسلامي شكل را بيان نمي‌كند، رابطه اتم‌ها را نمايان می‌سازد.

 

3- هنر اسلامی، هنر قرآنی

گروه دیگری معتقد هستند هر كس مي‌خواهد هنر اسلامي را بفهمد الزاماً بايد قرآن و تفاسير قرآن را بداند و بفهمد. به همان صورت كه افلاطون بر بالاسر آكادمي خود نوشته بود هركه هندسه نمي‌داند وارد نشود، همانطور كه بر سردر هنر و معماري هند نوشته است يوگا، در نقاشي چيني تائو، در هنر ژاپني ذن، بر سردر هنر اسلامی قرآن قرار دارد.

 

4-هنر اسلامی هنر عرفانی است (سنت‌گرایان)

h,h/ h e'gj* gf1 '3d'ej

رنه‌ گنون، تیتوس بوركهارت، مارتين لينگز، آن ماري شیمل، و سيدحسين نصر

كساني هستند كه معتقدند هنر و معماري اسلامي بالاصاله وجود دارد و به علت ماهيت حكمي و عرفاني كه در متن اين هنر وجود دارد، در جهان نظير ندارد.

از راست به چپ نوشتن در خط اسلامی يعني اينكه بايد از عمل شروع کرد تا به شهود رسید.

بوركهارت اصل را در عالي‌ترين حالت ممكن مي‌بيند، اصل روايت، اصل عالم عين نيست.

 هنرمند از دايره خيال خدا، هنر خود را رسم مي‌كند.(اعیان ثابته) هنر اسلامي بازتاب صور عوالم فوق‌القمر است.

فارابی می گوید: قوه متخيل يك انسان قادر است به عقل فعال برسد و از آن نيز فراتر برود، صور عالم مثال و فراتر از عالم مثال حتي صور ذهن خداوند را ادراك بكند و لذا اثر هنري بازتاب صور الهي مي‌شود. چون خداوند بي‌حد است در نقوش اسلامي حد نداريد. او لايتنهاهي است، مثالش هم لايتناهي است.

خانم نجيب اوغلو استاد دانشكده هاروارد ، از اساتيد برجسته هنر اسلامي که خود نیز مسلمان است كتابي نوشته‌اند به نام« هندسه و تزئين در معماري» و آراء سنت‌گرايان را زير سؤال برده‌اند.

ایشان معتقدند عدله سنت‌گرايان هيچ مبناي اسلامي منطقي ندارد و بنا به 2 دليل نظر عرفاني‌ها را رد كرده‌اند..

1ـ در سرزمين وسيعي كه يك طرفش چين است و يك طرفش جنوب فرانسه چه چيزي مي‌تواند فرم ثابت توليد كند، مي‌توانيد اثبات كنيد كه در قرن 5 هجري نقاش و معمار ايراني ديدگاه عرفاني همان كسي را داشته كه در شمال آفريقا داشته است. يك ذهن و يك ماهيت واحد داشته‌اند.

از ديدگاه خانم اوغلو تاريخ به ما عدله‌اي را نشانه نمي‌دهد كه هنرمندان معماران جهان اسلامي با هم مرتبط بودند و همچنین معمار و حکیم آن زمان با هم ارتباط داشته‌اند. و آراء آنان بر اساس متد نقد تاريخي مردود است.

2ـ شيعه و اهل سنت

h,h/ h e'gj* gf1 '3d'ej

چگونه فرهنگ و تمدنی که با يک تخالف شديد روبرو است، مي‌تواند هنر و فرم واحد توليد كند.

خانم نجیب اوغلو معتقدند اگر اشعريون را بفهميد هنر اسلامي را مي‌فهميد.

چه کسی مي‌گويد پيغمبر اسلام فاقد راز است، حضرت محمد (ص) می فرمایند: من با خدا يك قرارهايي دارم و در آن لحظات هيچ نبي و هيچ فرشته‌اي نمي‌تواند در قرار من و خدا حاضر باشد. در حالي كه من اويم، و او من است، در حالي كه او اوست و من منم.آیا می‌شود معراج پيغمبر را رد كرد؟ اثر معراج در نگارگري واضح است. آن كس كه مي‌گويد پيغمبر بي رمز است روز پيغمبر را ديده است، نه شب او را.

تأويل از رخ شيء غبار را كنار زدن است، یعنی ورود به لايه‌هاي باطني شيء، به جوهر شيء و به ذات شيء. برخي معتقدند كه هنر رمزي تأويل‌بردار است، نه نقدبردار. کسی که می‌خواهد هنری را نقد کند باید از تبار قبیله خالق آن هنر باشد. به دليل عدم اشراف، برخي از آراء جز در فضاي بوميت نمي‌تواند صادر شود. قرآن 70 بطن دارد. مولانا و ابن‌عربي را با نگاهی سطحی نگر نمي‌شود فهميد.. ..

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:02 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

سر ما و آستان حضرت دوست

سر ما و آستان حضرت دوست

رسانه و سینما و تلویزیون ؛ موسیقی و تئاتر و نقاشی به راستی فصل مقوّم تعریف وسایل جدید ارتباط امروز و هنرهای پشتیبان آنان است ؟ بی شک مسئولین و دلسوختگان حوزوی آنان که سلطۀ ابزار امروزی را در هیپنوتیزم انسان معاصر درک کرده اند همچنان به این دریافت فاخر نیز دست یازیده اند که جذابیت رکن رکین و عامل اصلی هجوم مردمان به سمت و سوی ابزار ارتباط جمعی عصر حاضر است .

 آن جاذبۀ ماندگار که حوزه ها با قدمتی بیش از 1000 سال به عرضه آن مباحات می کردند امروزه در جنگی مردافکن با جذابیتهای سطحی هنرهای وارداتی است .

وقتی درآمد تنها یک شرکت فیلم سازی در آمریکا برابر با درآمد سالانه کشوری در آن سوی آبها است چگونه می توان امید داشت که دندان طمع اندیشمندان وسرمایه داران دنیا به چنین تجارت موفقی تیز نگردد .

 متفکران غربی به خوبی دریافته اند که اگر بخواهند هنر را معرفی و در ظرف زمان با قابلیت تاریخ مصرف ارائه دهند لاجرم باید انسان را محور عالم و منشأ قدرت تفسیر نمایند .

سر ما و آستان حضرت دوست
انسان مبتنی بر وحی به هنری دست خواهد یازید که تنبیه گر عالم ملکوت و تداعی کننده گمگشته او باشد اما انسان پریشان اومانیست نشان بی شک به هنری اجازه تجلی می دهد که همه حالات و احوالات زمینی او را بی ارتباط با منشأ غیب روایت کند ، کوبیسم ، اکسپرسیونیسم ، دادائیسم و هزارن ایسم دیگر در نقاشی و سینما و موسیقی و تئاتر و ... زائیده و متولد چنین نگاهی بودند . اما عنصر مهم دیگر که با اندیشه وحیانی در تقابلی صددرصدی قرار گرفته بود مصرفی بودن تاریخ و عمر ایسم های حاصل چنین نگاهی است
هنر مخدوم به  نگاه اومانیسم به تابعیت از ارباب خویش که هر روزه جلوه جدیدی از شهوت و خشونت و جنگ و ابتذال را به مکتبی جدید با نام شناختی جدید و مدرن از انسان نامگذاری می کرد . گریزی جز جلوه نمائی های متفاوت همگام با نگاه فلسفی اومانیستی نداشت پس بنابر این مهم هنر نیز مانند مکاتب متولد شده در فضای اومانیستی به برچسب تاریخ انقضاء بر پیشانی خویش مزین گردید و سودای جاوید بودن را به زمان ترجیح داد .

 و حال در چنین فضائی انسان مبتنی بر وحی به تولید چگونه هنری خواهد پرداخت ؟

بشریت امروز خسته ازپایان ها و ناگریز از شروع ها در تب و اندیشۀ هنر جاوید  دست تمنا به دامن هر چسبنده ای دراز نموده است
سر ما و آستان حضرت دوست

و چه کسانی می توانند خواستگاه این تولید مقدس گردند ؟ آیا جز در مکتب تشیع می تواند به مبنائی جاوید و بالطبع هنری پایدار دست یازید و چه مسئولیت سنگین و مسیر پر خطری است .

 و اینک دستان توانای حوزه های  تولید فکر و اندیشه که در صدر آنها حوزه مقدسه علمیه قم به عنوان پایگاه فقهی و فکری جهان تشیع قرار  دارد از جمله مهمترین بازوهای سامان بخشیدن به چنین فضائی می باشد و سر ما و آستان حضرت دوست  ... 

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:02 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

ظهور هنر اسلامي

                                                         ظهور هنر اسلامي

اسلام در منطقه‌اي كه داراي تمدن نژادي بود، گسترش يافت، و اين هنر مردمي، آثار خود را در منطقه وسيعي از تمدن ايراني برجاي گذاشت. و در هنر ايراني چنان تأثير گذاشت و خود را نشان داد، همانند هنر بيزانس در آسياي صغير و سوريه.

اسلام در منطقه‌اي ظهور يافت كه محل جولانگاه دو امپراطوري بزرگ ايران و روم بود.

 شكّي وجود ندارد كه هنر اوليه را، اجداد متقدم اعراب به وجود آورده بودند و هنري كه در دوره‌هاي متوالي رشد و نمو كرده بود، ساكنين اصلي اعراب آن را ساخته و پرداخته كرده بودند.

 مانند كليساي اياصوفيا كه شاهكاري در هنر بيزانس به شمار مي‌رود و سازندگان آن، در واقع معماراني از شمال سوريه، به نام‌هاي (انتيموس) و ترالس بودند. اين پديده‌هاي زيبا كه نمونه‌ي اصلي در ساختار هنر عثماني قرار گرفته بود، از نوع هنر رومي به‌شمار نمي‌رود.

 كنستاتين، پادشاه بيزانس، كه اين شهر را در سال 311 به‌وجود آورد، وي هيچ ساختماني در آن نساخت، و هيچ‌يك از شيوه‌هاي متداول رومي را در آن پياده نكرد. در واقع هنر بيزانس، مديون ديگر هنرهاست و هنري كه دوره‌ي جديد آن‌را به ارث برده، در حقيقت خود، هويت مشخصي ندارد.

ساكنين اصلي عرب، مجدداً دست به خلق آثار ديگري زدند و آثار قبلي خود را كامل نمودند مانند گنبد صخره (بيت‌المقدس) و مسجد جامع اموي در دمشق كه از شاهكارهاي منحصر به فرد به شمار مي‌روند.

ظهور هنر اسلامي
ظهور هنر اسلامي

 

(قبة الصخره)

 

 

 

 

 

 

 

        (صحن جامع اموی)دمشق    

 

 در زمان حكومت اسلامي، زندگي از باديه‌نشيني به شهرنشيني در مدت كوتاه متحول گرديد. اين امر توانايي اعراب را در تحول سريع، و نتيجه تفكر تمدن اسلامي، نشان مي‌دهد.

درخت اسلام در خارج از منطقه اعراب امتداد يافت و رشد نمود. با تمدن‌هايي كه داراي ريشه‌هاي تاريخي مختلفي بودند همزيستي كرد، اما آن اصول هنري كه در زادگاه اصلي خود به وجود آمده است، منتشر گشت و به صورت آثار محكمي باقي ماند. به خصوص اين‌كه اين آثار، پوششي از تفكر توحيدي كه داراي ريشه قديم هم بود، بر تن كرد. پس خداوند كه خالق آسمان‌ها و زمين است و اجداد ما از آغاز تاريخ به او ايمان آورده‌اند.

 بدين‌ترتيب هنر عربي، به شكل يك هنر توحيدي كه داراي مضمون ثابتي كه همان ايمان باشد منتشر گرديد، شكل و صورت اين هنر، به نحوي بود كه مسلمانان با يكديگر كار مي‌كردند، ايمانشان يكي و هنرشان هم يكي بود. اين آثار هنري مهم، بيشتر به جهت انجام عبادات و اجراي واجبات معيّني برپا شده بود.

اين آثار هنري براي تعالي و ايمان به خدايي واحد و همچنين تعالي مفهوم انسان از هستي و وجودي يگانه بود.

بدين‌ترتيب هنر، به عبارت مطلق و تجريدي آن، در انسجام با جوهر اسلامي گرايش پيدا كرد. هنري كه از جهتي تلاش مي‌كرد از تمثيل و تشبيه حق تعالي دوري جويد و از جهتي ديگر، مي‌خواست مفاهيم حق تعالي را توسعه و گسترش دهد.

ظهور هنر اسلامي
در اينجا لازم است بگوييم كه عامل جغرافيايي سهم مهمي در ايجاد مشخصه‌ي هنر اسلامي داشته است، اين هنر در منطقه وسيعي گسترده شده كه از خليج بنگال گرفته تا اقيانوس اطلس امتداد مي‌يابد و داراي مناطق آب و هوايي مختلفي بوده است. مناطق آب و هوايي نزديك، مناطق خشك و آفتابي، و نسبتاً كم باران.

 در اين شرايط، هنر اسلامي تفكر خود را به صورت معماري و ساختمان‌سازي تحميل نمود و شهرها وضعيت ديگري به خود گرفت به تدريج كوچه باريك‌تر و پياده‌روهاي آن آفتاب‌رو شد. خانه‌ها به طرف حياط بزرگي كه بيشتر شبيه به باغ بود، باز مي‌شد. حياط خانه‌ها داراي حوض و بركه و درختان و باغچه زيادي شد. درب خانه‌ها از بيرون قفل مي‌شد و اطراف آن آفتاب‌گير و بادگير بود.

 

اگر اسلام شرايط معنوي خود را بر هنر تحميل نمود، در عوض يك شكل هنري با مبادي عقيدتي جديد به‌وجود آمد. اين‌چنين است كه مي‌توانيم بگوييم، هنر اسلامي به تنهايي و با اتكال به تمدن، عمل به عقيده و همچنين عامل جغرافيايي‌اش به‌وجود آمد. اين وحدت در هنر اسلامي علي‌رغم تنوع و فراواني سبك‌ها و شيوه‌هايش، استمرار يافت و حتي اين هنر، به صورتي بارز در خارج از مناطق اسلامي و مسلمان‌نشين، گسترش يافت. به‌طوري كه اين توسعه‌ي هنري تاكنون ادامه دارد. پس مي‌توان گفت كه، هنر دوره‌ي جديد از قِبَلِ هنر اسلامي و به شكل يك جريان اساسي سيراب شده است.

 بدين‌ترتيب در مورد هنر اسلامي به تنهايي نمي‌توانيم از مناطق جغرافيايي وسيع و پهناوري كه از آن نشأت گرفته و به جهت وحدت طبيعت آب و هوايي آن و همچنين به علت عدم موانع سياسي موجود بين كشورهايي كه هنر از آن برخاسته سخن برانيم، همچنان‌كه نمي‌توانيم بخش‌هايي از اين هنر را به حكومت‌ها تقسيم و منتسب بدانيم.

 ما اعتقاد داريم، كساني‌كه اين هنر را ايجاد كرده‌اند، در واقع مردمي هستند كه به عقيده مشتركي ايمان آورده‌اند و اين هنر، معلول سلطه حكومت خاصي نيست كه در ترغيب يا از بين بردن هنر نقشي داشته باشد.

 ما اين سخن مارسيه را تأييد مي‌كنيم كه مي‌گويد: مرزهاي سياسي به‌خصوص در مناطق اسلامي، نمي‌تواند مانع باشد و سدّ ايجاد نمايد، چنان‌كه مرزهاي هنري، داراي كمترين مانع هستند و سرزمين‌هايي كه هنر اسلامي در آن‌ها نمايان مي‌شوند، در واقع استان‌هايي هستند كه در يك امپراطوري معنوي، يا اطاق‌هايي در يك منزل مسكوني هستند كه همان منزل اسلام است: فقط با اين تفاوت كه يك ارتباط دائمي بين آن‌ها برقرار است.

به هرحال ما از اسامي كشورها، در جهت تميز دادن مراحل تحول هنر اسلامي و اَشكال مختلف آن استفاده مي‌كنيم. به علت اينكه موقعيت سياسي، نقش مهمي را در ايجاد جوّ مناسب براي بروز هنر و غني ساختن، يا ركود و سقوط آن ايفا مي‌كند.

استفاده از اسامي كشورها، يا اسامي حكومت‌ها براي تميز دادن مشخصات مختلف هنري نيست، هنر اسلامي به صورت يگانه متولد گشته و استمرار دائمي پيدا كرده و ما وحدت و يگانگي آن را در شكل و مضمون، به طور واضح مي‌بينيم.

بنابراين اگر ما به يك جلد قرآن چاپ تركيه نگاهي بيندازيم يا حوض آب اسپانيايي، يا شمشير دمشقي، يا پارچه موصلي يا آفتابه مسي ايراني، بدون ترديد، ما در نسبت آن با هنر اسلامي شك مي‌كنيم.

اما اين ارتباط بين هنر اسلامي، در اشكال مختلف استمرار پيدا كرده، و برقراري اين ارتباط بين فلسفه هنر و فلسفه اسلامي، ما را بر آن مي‌دارد كه در خصوص زيبايي هنر اسلامي بحث نماييم.

 اين زيبايي كه تا دوره‌ي نزديك براي ما آشكار نبود.

اكثر مورخين هنر اسلامي از مستشرقين بودند و به هنر اسلامي از ديدگاه زيبايي هنر غربي مي‌نگريستند و هيچ‌كدام از آن‌ها به زيبايي چشمگير هنر اسلامي اعتراف نكردند. ما اقرار مي‌كنيم كه زيبايي هنر غربي، برپايه قوانين رياضي و محك تجربه واقعي نهفته است. اما زيبايي‌هاي ديگر و از جمله زيبايي هنر اسلامي، از لحاظ نوع و نه از لحاظ درجه (چنان‌كه مستشرقين) مي‌گويند با هنر غربي متفاوت است، اين زيبايي با وحدت دروني هنر اسلامي متمايز مي‌گردد، وحدتي كه جميع مورخين اين هنر در آن توافق‌نظر دارند.

 

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:02 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

عطر معماری خدا
971 e9e'1j ./'

 

هنر معماری اسلامی، هنری است كه بر پایه دین گام بر می دارد.

میراث معماری اسلامی ثروتی تمدنی به شمار می رود كه با توجه به شرایط عصر و تحولات تمدنی، ویژگی های خاص خود را بر اساس نگاه و دید معنوی و دینی خود حفظ كرده است.

 از آنجایی كه هنر معماری نشانگر هویت فرهنگی و تمدنی به همراه ویژگی های ابداعی و زیبایی به شمار می رود، باید اصالت معماری اسلامی را در دین اسلام جست.

 معماری اسلامی تا حدی مورد توجه بود كه با ظهور اسلام و علاقه مسلمانان به ساخت مسجد و استقبال آنها، تلاش كردند تا از این هنر نه تنها در بنای مساجد بلكه در كاخ ها، كوخ ها، ساختمان های شهری، حمام و دیگر بناها از آن بهره برند. بنابراین معماری اسلامی طی زمان كمی توسعه و رشد چشمگیری یافت و اینك با گذشت قرنها و ایجاد معماری مدرن غرب بازهم معماری اصیل اسلامی جایگاه زیبایی و ابداعی خود را حفظ كرده و نشانه های تمدن و فرهنگ اسلامی در آن به صورت قابل ملاحظه ای نمایان است. اگرچه نوآوری در معماری غربی بسیار زیاد است و شهرها از طرح های مدرن استقبال زیادی كردند اما معماری مدرن از زبان معماری اصیل جدا شده و بی هویت و بدون زبان تاریخی پیش رفت كه این امر منجر شد تا انسان به معماری خاصی رجوع كند كه نه تنها هویت داشته باشد بلكه با محیط تاریخی و اجتماعی بشر منسجم باشد و با داشتن زبانی شیوا گذرگاهی برای هویت بشری را ایجاد كند.

971 e9e'1j ./'

این امر زمینه ای فراهم كرد تا اصالت معماری اسلامی و آنچه كه پس از نوآوری ایجاد شده بود، حركتی جدی را آغاز كند و زمینه ای برای دیدار استادان، دانشجویان و محققان معماری اسلامی را فراهم كرد تا به فرهنگ و تمدن اسلام بیشتر توجه شود. بنابراین در این راستا آنچه كه مهم به نظر می رسد، اطلاع رسانی تاریخی درباره هنر معماری اسلامی است كه متأسفانه غربیها بیشتر به تاریخ معماری مدرن پرداخته اند تا مسلمانان به تاریخ معماری اسلامی. از سوی دیگر ترجمه و تألیف كتاب هایی در ارتباط با معماری اسلامی به زبان های مختلف نه تنها زمینه ای برای شكوفایی معماری اسلامی را فراهم می كند بلكه بستری برای معرفی معماری اسلامی در جهان ایجاد می كند.هر چند گروهی از مسلمانان به تاریخ معماری اسلامی و یا اساس زیبایی و فلسفه معماری و هنر اسلامی پرداخته اند، اما باید این گرایش بیش از پیش شود.

اما عملكردی كه برخی از كشورها و شهرهای تاریخی دارند اهتمام آنها را به هنر معماری اسلامی نشان می دهد كه تدریس درس معماری اسلامی در شهرهای تاریخی چون اصفهان و قاهره نمونه ای از آنها است كه با این اقدام اهمیت معماری اسلامی با فعال سازی عملیات ترمیم و بازسازی این اماكن نمود بیشتری یافته است.

 به گزارش مهر، هنر معماری اسلامی، هنری است كه بر پایه دین گام بر می دارد و اولین جرقه های توسعه آن زمانی بود كه

مسلمانان هنگامی كه كشوری را فتح می كردند نه تنها اندیشه اسلامی بلكه معماری اسلامی را در میان كشورهای فتح شده اشاعه می دادند، چرا كه اساس این فتوحات توسعه اندیشه اسلامی و ظهور اندیشه زیبایی شناسی بوده است.

اولین حاكمان مسلمان اموی به معماری اسلامی اهمیت بسزایی می دادند و در ساخت مساجدی چون مسجدالاقصی، مسجد دمشق و مسجد قیروان از آن بهره می گرفتند و دیوارها، درها، ستون ها، پنجره ها، سقف و گلدسته های مساجد را با سنگ های قدیمی زیبا و با كاشی های تزئینی می آراستند.

 در دوران عباسی ها معماری اسلامی به دلیل نفوذ فرهنگ فارس ها و ترك ها تنوع بسیاری یافت، اما بر بافت معماری اسلامی تأثیر نگذاشت. آنها در دیوارهای ساختمان ها و بناهای اسلامی علاوه بر استفاده از تزئینات خاص و متنوع خود، از خطوط مختلف كوفی، ثلث و نسخ نیز برای تزئین بهره مند می شدند.

 بنابراین می توان گفت كه معماری اسلامی معماری مستقلی است كه همه عناصر زیبایی معماری را با در نظر گرفتن ویژگی های اسلامی در خود جای داده است به گونه ای كه هویت و فرهنگ اسلامی را به تصویر می كشد.

 

تصویرسازی معنوی در معماری اسلامی

971 e9e'1j ./'

هنگامی كه خداوند انسان را به بهترین وجه خلق كرد، به او عقل و علم داد تا به واسطه آن راز هستی را كشف كند و این هدف تمدن به شمار می رود، یعنی تمدن در پی كشف مستمر اسرار هستی است و رابطه انسان با هستی رابطه ای معرفتی است كه از ارتباط انسان با خدا كه ارتباط دوستی و عبادی است، ناشی می شود. اندیشه اسلامی در همه هنرهای اسلامی اعم از معماری و تصویر سازی تحرك و جنبشی تازه به وجود آورد كه علم زیبایی شناسی اسلامی در ذیل تفكر هنری اسلامی تكامل یافت .

می توان گفت كه هدف هنرمند خلق نیست، بلكه ابداع و نوآوری است كه از این راه نمی خواهد خدا را به تصویر كشد و یا تشبیه كند كه این كار برای مردم بدترین عذاب ها را در پی دارد، بلكه سعی دارد تا رویكردی از معنویت را به نمایش گذارد كه این مساله در دوره های مختلف اسلامی از زمان خلفای راشدین توسعه و ترویج یافت و در قصرهای پادشاهان و دیوارها نمادی از حیوانات و پرندگان به تصویر در آمده بود و اینك باقی مانده آنها در موزه های مختلف دیده می شود.

هنگامی كه هنر اسلامی پدید آمد تصویرسازی در عمارت های دینی نیز جلوه گری كرد و در اكثر بناهای اسلامی و دینی هنرمندان مسلمان با هدف قرب الهی به تصویرسازی در بخش های مختلف این اماكن اعم از قبه ها و گلدسته ها پرداختند .

در این تصویرسازی هنرمند از هر تصویری كه عبادت، وحدانیت، جلوه های دینی را نشان دهد، بهره می گرفت و مناظری از گیاهان، درختان و شكوفه های بهشتی را به تصویر در می آورد. حتی در خانه ها نیز طرحی از بهشت موعود كه با درختان، شكوفه ها و فضای كلی بهشت تصویر سازی می شد. هنرمندان مسلمان سعی می كردند واقعیت های زندگی خود را با تصویری دقیق و با رعایت قوانین ریاضی بیاورند كه بعد روحانی هنر و اینكه همه هستی سرچشمه خداوندی دارد را نشان دهند.

هنرهای اسلامی ویژگی های تمدن دینی واضحی دارند كه در شهرهای اسلامی مورد استفاده قرار می گرفت . این جلوه ها در مساجد جامع در مراكز شهر بسیار بود و حتی در معماری مدارس، بیمارستان ها و كتابخانه ها نیز وجود داشت.

971 e9e'1j ./'
یک شنبه 3 فروردین 1393  3:02 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 چرا تصویر در مساجد وجود ندارد؟

                           

                                                             †1' *5hj1 /1 e3',/ h,h/ f/'1/

 

بر گرفته از مقاله: روح هنر اسلامي

گرچه وحدت خود يك حقيقت كاملاً عيني است لكن به نظر انسان يك مفهوم ذهني و انتزاعي جلوه مي‌كند. اين امر و نيز يكي دو عامل كه از روحيه و طرز تفكر مردم سامي‌نژاد بر مي‌خيزد علت انتزاعي بودن هنر اسلامي است.

 اسلام مبتني بر توحيد است و وحدت را نمي‌توان با هيچ تصويري نمودار ساخت و بيان كرد. لكن به‌كار بردن تصوير در هنر اسلامي به‌كلي منع نشده است.

 

وجود نداشتن تصاوير در مساجد در مرتبة اول يك هدف منفي دارد و آن  از ميان برداشتن هر گونه « حضوري » است كه ممكن است در مقابل « حضور نامرئي » خداوند جلوه كند و باعث اشتباه و خطا شود به علت نقصي كه در هر تمثيل و رمزي وجود دارد . در مرتبة ثاني اين وجود نداشتن تصوير يك هدف و غايت  مثبت  دارد كه آن تأكيد جنبه تنزيه ذات باريتعالي است بدين معني كه ذات مقدس او را نمي توان با هيچ چيز سنجيد.  

 

  بنا به نظر اسلامي كه اساس آن در شهادة اول لا الله الا الله بيان شده است منشأ هرگونه خطا از اين سرچشمه مي گيرد كه نسبي و مقيد به عنوان مطلق تلقي شود و بنابراين به آنچه نسبي و مقيد است يك استقلال وجودي داده شود كه در واقع از او نيست و فقط متعلق به مطلق است، و همان خيال و بصورت دقيق‌تر وهم است كه انسان را به اين اشتباه  مي كشاند.

مسلمانان  در هنر تصويري يكي از انواع آشكار و مسري اين خطا را مي بينند زيرا به نظر آنان حتي اگر يك تصوير نمودار و مبين الوهيت نباشد باز هم باعث اشتباه بين دو مرتبه از واقعيت مي شود مثلاً در مورد تصوير يك حيوان واقعيت پايين‌تر سنگ مرده واقعيت برتر گوشت و خون زنده را غصب مي كند.

†1' *5hj1 /1 e3',/ h,h/ f/'1/

دارويي كه اين گيجي و اشتباه را علاج مي‌كند حكمت است كه هر چيز را در جاي خود قرار مي دهد.

در هنر بكار بردن حكمت يعني درك اين حقيقت كه هر اثر هنري بايد طبق قوانيني كه بر موادي كه آن اثر از آن بوجود آمده است حكمفرمايي مي كند ساخته و پرداخته شود و اين قوانين بايد بيان شود و آشكار باشد نه اينكه كتمان شود و در حجاب مستور ماند...

...   همچنين مطابق با قول استادان اسلامي كه مؤيّد اين امر است مي توان گفت كه هنر عبارت است از ساختن و پرداختن اشياء مطابق با طبيعت و فطرت آنها كه بالقوه زيبا است و چون از دست  خداوند آمده است. هنر يعني ماده را شرافت و اصالت بخشيدن.

اينها اصولي است كه مي‌توان در صنايع و هنرهاي فرعي‌تر نيز يافت مثلاً در قالي‌بافي كه اينقدر در جهان اسلامي عموميت دارد. محدوديت به طرحهاي هندسي و فقدان هر گونه شكلي كه بتوان واقعاً آن را تصوير خواند به هيچ وجه مانع خلاقيت و حاصل‌خيزي نشده است بلكه برعكس هر قطعه مگر آنكه براي بازار اروپايي تهيه شده باشد شادي و سرور هنرمندي را كه آن را بافته است جلوه‌گر مي سازد...  

یک شنبه 3 فروردین 1393  3:03 PM
تشکرات از این پست
like77
like77
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 514
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:هنر در اسلام

 

ناگهان در نماز جمعه شهر ...
 ناگهان در نماز جمعه شهر ...

شعری از حجت الاسلام جواد محمد زماني  

 

 

دیشب این طبع، بی‌قرار شما

خواست عرض ارادتی بكند

دست كم از دل شكسته‌تان

واژه‌هایم عیادتی بكند

***

چشم بد دور، عمرتان بسیار

كس نبیند ملالتان آقا!

ما نمردیم خون دل بخوری

تخت باشد خیالتان آقا!

***

چیست روباه در مصاف شیر؟!

چه نیازی به امر یا گفته؟!

تو فقط ابرویی به هم آور

می‌شود خواب دشمن آشفته

***

هست خاموشی‌ات پر از فریاد

در تو آرامشی است طوفانی

«الذی انزل السكینه» تو را

كرده سرشار از فراوانی

***

واژه‌ها از لبت تراویدند

پرصلابت، پرعاطفه، پرشور

آفریدند در دل مردم

عزت، آمادگی، حماسه، حضور

***

این حماسه همه ز یمن تو بود

گرچه از آن مردمش خواندی

رهبرا! تا ابد ولی محبوب

در دل عاشقان خود ماندی

***

سهم دلدادگان تو سلوی

قسمتِ دشمنان تو سجیل

رهبری نیست در جهان جز تو

كه ز امت چنین كند تجلیل

***

نسل سوم چو نسل اول هست

با شعف با شعور با باور

جاری است انقلاب چون كوثر

هان! «فصل لربك وانحر»

***

گرچه در باغ سینه‌ات داری

لطف‌ها، مهرها، محبت‌ها

گفتی اما نمی‌روی چو حسین

تا ابد زیر بار بدعت‌ها!

***

ناگهان در نماز جمعه شهر

عطر محراب جمكران گل كرد

بغض تو تا شكست بر لب‌ها

ذكر یا صاحب الزمان (عج) گل كرد

***

جان ایران! چه شد كه جانت را

جان ناقابلی گمان كردی؟!

آبروی همه مسلمانان

اشك ما را چرا درآوردی؟!

***

جسم تو كامل است، ناقص نیست

می‌دهد عطر یك بغل گل یاس

دستت اما حكایتی دارد...

رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!

 
یک شنبه 3 فروردین 1393  3:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها