پاسخ به:قشنگ ترین شعرهایی که خوندی
مهم نيست فردا کجايي مهم اينه هر جا هستي دوستت دارم
قدر لحظات رو باید دانست
به من چيزي بگو شايد ، هنوزم فرصتي باشه هنوزم بين ما شايد، يه حس تازه پيداشه يه راهي رو به من وا كن تو اين بيراهه بن بست يه كاري كن براي ما ، اگه مايي هنوزم هست به من چيزي بگو از عشق از اين حالي كه من دارم من از احساس شك كردن ، به احساس تو بيزارم تو هم شايد شبيه من تو اين برزخ گرفتاري تو هم شايد نميدوني چه احساسي به من داري گريزي جز شكستن نيست منم مثل تو مي دونم نگو بايد بريد از عشق نه مي توني نه مي تونم به من چيزي بگو شايد ، هنوزم فرصتي باشه هنوزم بين ما شايد، يه حس تازه پيداشه يه راهي رو به من وا كن تو اين بيراهه بن بست يه كاري كن براي ما ، اگه مايي هنوزم هست به من چيزي بگو از عشق از اين حالي كه من دارم من از احساس شك كردن ، به احساس تو بيزارم تو هم شايد شبيه من تو اين برزخ گرفتاري تو هم شايد نميدوني چه احساسي به من داري
من مست مي عشقم، من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد امروز چنان مستم، از باده دوشينه امروز چنان مستم، از باده دوشينه تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد تا هست ز نيك و بد در كيسه من نقدي تا هست ز نيك و بد در كيسه من نقدي در كوي جوانمردان عيار نخواهم شد عيار نخواهم شد من مست مي عشقم، من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد از دوست به هر خشمي آزرده نخواهم گشت از يار به هر رخمي افگار نخواهم شد افگار نخواهم شد چون يار من او باشد، بييار نخواهم ماند چون غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد غمخوار نخواهم شد تا دلبرم او باشد، دل بر دگري نبندم تا غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد چون ساخته دردم، در حلقه نيارامم چون سوخته عشم، در نار نخواهم شد چون سوخته عشم، در نار نخواهم شد در نار نخواهم شد من مست مي عشقم، من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد
ماکه می ترسیم از هجرت دوست کاش می دانستیم لحظه هایی که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد کاش می دانستیم که سفر یعنی چه... و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز به خود می لرزد
ميخواهي سكوت كن در نارنجي پيراهن بلند ناز حرفي نيست ــ اما در خاموشي خويش شنيدنيتر مي نمايي ــ نازنين
از قرن ِ چندم چشمهايم می آيم سرفه ام ميگيرد از هوای زمستانی ِ اين آفتاب خورشيد هم ديگر مال ما نيست يک هرزه ی تن فروش ؛ که ابرها ، قبل از رسيدن ِ پايش به خيابان ما در آغوشش می کشند ابرها اين روزها مردهای پولداری هستند که حسابهای مغزشان خاليست.
حکايت جالبيست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمي کنند..
اعتراف گناهي ناکرده عذابم مي دهد هنگامي که در پوست چشمانت نمي گنجي. به کسانتان بگوييد : در مرگ کسي گريه نخواهم کرد. در پاييز خاطره هاي تو آنقدر گريستم که تطهير استخوان هاي پوسيده ام کافور ذهنت را کفا يت نمي کند. **** مهتاب کنيد هلال پيشانيم را . به نيمه رسيده ايم.
مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد، گریه می کنم با شکوه ، مثل اقیانوس ، بلند مثل کوه ، او نمی شنود و نمی داند که ماه ، خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست
تو را همه جا میبینم هستی و من فریاد می کنم نام بلندت را می دانم می شنوی صدایم را پس منتظرم نگذار.
با دل تنگ به سوی تو سفر باید كرد از سر خویش به بتخانه نظر باید كرد پیر ما گفت ز میخانه شفا باید جست از شفاجستن هر خانه حذر باید كرد گر دل از نشئه ی می دعوی سرداری داشت به خود آیید كه احساس خطر باید كر