0

خدا دوست داره من چادری باشم

 
maarej
maarej
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1832
محل سکونت : خراسان رضوی

خدا دوست داره من چادری باشم

از وقتی به سن تکلیف رسیدم به حجابم حساس بودم و اگه تو عکسام ناخودآگاه کمی از مویم پیدا بود اعصابم خورد می شد ولی چون فکر میکردم نمی تونم چادر رو جمع و جور کنم چادری نبودم و اصلا به آن فکر هم نمی کردم.
تو دوران دبیرستان بودم که برای مادرم یه قواره چادر از کربلا سوغات آوردن. مامانم گفت: چادر ملی می خوای؟ و منم موافقت کردم دادیم چادر ملی اندازه ام دوختن و سرم کردم
خودمونیم خجالت می کشیدم یه دفعه تو محل چادر به سر بودم و این قضیه تو فامیل خیلی پیچید چون مادرم مانتویی بود و همه تعجب کردن که چی شد که من چادری شدم .
یه دو سه سالی چادر ملی به سر بودم که از چادر ملی خسته شدم و داشتم دوباره مانتویی می شدم. یه جاهایی به خصوص تو محل خودمون از خجالت چادر ملی سرم می کردم اما جاهای دیگه با مانتو بودم که کار خدا رفتم تو کلاس جوان در حسینیه محلمون اسم بنویسم .
کلاس جوان جمع دوستانه ای است که جمعه صبح ها در حسینیه تشکیل می شه استادمون درباره موضوعات مختلف(مثلا درباره توکل بر خدا و ...) برامون صحبت می کنه و تو محل از این کلاس خیلی تعریف می کردن ( وقتی رفتم دیدیم واقعا کلاس خوبی است و حاضر نیستم جمعه ای غایب بشم )
تو هیچ کدوم از شرایط کلاس مشکلی نداشتم جز اینکه چادر ملی قبول نمی کردند و باید چادر ساده سر می کردیم. من گفتم که نمی تونم چادر ساده رو جمع کنم! یکی از بچه ها گفت که جاهای دیگر رو با چادر ملی برو اینجا رو با چادر ساده بیا. منم پذیرفتم و اسم نوشتم.
خودم تو کار خدا موندم ! وقتی چادر ساده سر کردم و راهی حسینیه شدم تو چادر ساده احساس راحتی کردم و دیدم جمع کردنش سخت نیست و این فقط فکر باطل بود که نمی تونم .
کم کم به چادرم حساس تر شدم و دیگر در منزل هم نامحرم می آمد چادر سر می کردم و نمی دونم چه جوری شد که به خودم اومدم و دیدم تازه رویم را هم می گیرم . همان طور که مادر بزرگم رو می گرفت و من با خودم یه زمانی می گفتم من عمرا بتونم اینجوری رو بگیرم جوری شد که مثل دوست قبلی که گفته بود تو کلاس های آزمایشگاه دانشگاه هم چادرم رو درنیاوردم.
مادر و پدرم از اول به حجاب من کار چندانی نداشتند و گفتند هرجور خودت دوست داری حجابت رو رعایت کن. وقتی هم چادری شدم با اینکه خود مامانم مانتویی هست ولی والدینم هردوشون خوشحال شدن.
الان حدود 2 سال و خورده ای از اون ماجرا می گذرد و من بیشتر از قبل به چادرم علاقه مند هستم و شاید منشاء این علاقه اینه که یه چیز تو قلبم بهم می گه که خدا دوست داره من چادری باشم و منو اینجوری بیشتر می پسنده.

چهارشنبه 28 اسفند 1392  11:17 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها