0

چادری شدنم عشق به چادر را در قلب مادر زنده کرد

 
maarej
maarej
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1832
محل سکونت : خراسان رضوی

چادری شدنم عشق به چادر را در قلب مادر زنده کرد

ماجرا از آنجا شروع شد که :
یکی بود...اونم فقط خدا بود ...
یه دختری بود با یه مادری...
یعنی البته یه مادری بود بعد یه دختری....
روزها خیــــــــلی زود گذشت....دختر کوچولو خیلی زود بزرگ شد....
مامانش پا به پای اون تو غصه هاش غصه خورد و تو شادیهاش شکرِ خدا رو کرد.....
این مادرِِ خاطره  ما خیـــــــــلی مادر بود....
یعنی خیــــــــــلی فداکار بود.....خییییییییییلی مهربون بود و البته خیــــــــلی باهوش...
قبلا تر ها  مادر چادری بود....
و مذهبی صد البته....
اما هیچگاه مثل خیــــــلی از مادرهای مذهبی دختر را کشان کشان به مجالس قرآن و حدیث و... نمیبرد
و دختر بسی مشعوف بود از اینکه قاطیِِ این خشکه مذهبها نمیشود. چه نخاله ای بوده ، دختره!!!)
خلاصه خیــــــــلی گذشت.....
مادر برحسب خیلی اتفاقات و علیرغم تمام میل باطنی اش چادرش را گذاشت کنار...
دخترک به لطف عقاید پدر و مادرش و تحمیل نکردن هیچ چیزی به دخترک، شد یه پا علامه یا حداقل علامه نما!!!
چندی بعد دخترک با پدر و مادر صحبت کرد که الا و بلا من چادری میخوام بشم!!! (ماجراشو بخونید در اینجا)
و آنها گفتند به شرطی قبول است که همیشگی باشد.....
مادر که دید دخترک چادری شده ، عشق به چادر دوباره زنده شد در قلبش...
اما دخترک ...
نگذاشت مادرش چادر سر کند!!!!
چرا؟
دخترک گفت اگر شما چادر سرتان کنید مردم فکر میکنند من با اجبارِِ شما چادر سر کرده ام !!!!
نه...نمیشه!!!
و مادرِِ طفلکی چادری نشد!!!
بخاطرِِ دخترک!!!
و دخترک آن چند ماه را که مادر، مانتوئی محجبه بود و دختر،چادری عشق کرد به قولی با چادرش!!!
این چند ماه فرصت خوبی بود تا دخترک ببیند که اگر حامی نباشد برایش بازهم میتواند؟؟؟
بعد از چندماه موعد فرارسید، موعدِ سفرِِ حج مادر ....
قرار مادر و دختر این بود بعد از برگشتن از حج مادر چادری بشود برای همیشه....
و پا به پای هم بروند این راهِ پر فراز و نشیب را....
مادر برگشت ....
و   چادری شد.....
دخترک اکنون خوشحال است ، شده اند مادر و دختری چادری...!!
در خیابان که راه میروند مادر به دختر افتخار میکند و دختر به مادر...!!!
خوشحالیم با چادرهایمان ....
.............................................................................................

پ.ن: این را هم بدانید بد نیست، سالها قبل همان وقت که هنوز دختری نبود، مادر، دخترکی بود که در فامیل خیــــــلی حرفها شنید از این و آن ....
و اکنون .... تاریخ تکرار میشود:
دخترِِ همان مادر و باز هم همان حرفها....
که لذتبخش هستند بعضی اوقات شاید.....
همیشه  در مسیر پرواز که باشی کسانی که نمیخواهند پرواز تو را ببینند زخم زبان می زنند ، تو، به پرواز فکر کن نه به آنها...
و...
جالبه بدونید من و مادرم 2نفری، تنها کسانی هستیم که تو فامیل چادری هستیم....
حرفِ مردم....
به بهای رضایت امام زمان(عج) و مادر مهربانشان(س) خریده شد....
و...
در آخر....
ممنونم ازت مامان،بخاطر تمام صبوری هات....

چهارشنبه 28 اسفند 1392  11:09 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها