پدر و مادرم مذهبی خیلی شدید نبودن ولی نماز و قرآن و روزه شون سرجاش بود و حجاب ما هم در حد مانتو و روسری کامل بود. پدرم چادر دوست نداشت و مادرم هم میگفت تو جوونی که چادر سر میکردم به خاطر قد بلند و باریکم بیشتر جلب توجه میکردم و خلاصه چادرش رو برداشته بود.من هم در درونم چادر رو دوست داشتم و به همه چادری ها احترام میزاشتم ولی به خاطر نظر والدینم اصلا بهش فکر نمیکردم فقط هر وقت مسجد یا زیارت یا قبرستان می رفتیم من و مادرم چادر سر می کردیم و البته روزهای تاسوعا و عاشورا هم همینطور
تو دوران راهنمایی مدرسه ای که میرفتم چادر اجباری بود ولی فقط برای رفتن به مدرسه چادر سر میکردم خلاصه گذشت تا اینکه موقع ازدواج همسرم تو دوران اشنایی بهم گفت که دوست داره همسرش چادری باشه البته او هم این نظر رو نه از روی دین بلکه از روی غیرت و سنت خانوادگی می گفت.ما هم بعد از ازدواج به خواست همسرمون چادر سر کردیم اونم از نوع ملی اش که مثلا دست و پا گیر نباشه خانوادم خیلی موافق نبودن و فقط به خاطر خواست همسرم چیزی نمیگفتن.
بعد تولد پسرم ، مادرم اینا همه گفتن برات دست و پا گیره و با بچه نمیشه چادر سر کرد و میفتی و از این حرفا و منم که چادر رو از روی عقیده و باور سر نکرده بودم خیلی راحت برِش برداشتم و همسرم هم حرفی نزد.تا اینکه دو سال پیش با یه استاد مذهبی آشنا شدم که حرفاش خیلی به دلم می نشست.اولین باری که آن استاد را دیدم در مکانی بود که برای رفتن در آنجا باید چادر سر می کردم و بعد اون هم چندباری که دیدمشون همیشه با چادر میرفتم بهشون گفته بودم که بعد ازدواج به خواست همسرم چادر سر کردم ولی هیچ وقت نگفته بودم دیگه الان چادری نیستم.
ایشان هم فردی بود که با اجبار و اکراه مخالف بود و همیشه به همه میگفت حق ندارید به زور چادر سر کسی کنید . همیشه تو حرفاشون غیر مستقیم جوری از چادر حرف میزدن که ادمو تکون میداد همیشه میگفتن این حجاب شما حجاب زهرا و زینبه و ....بعد اون اشنایی و بعد اون مباحث معرفت نفس و آشتی واقعی با خدا و ائمه مخصوصا امام حسین و امام زمان کم کم به فکر فرو رفتم و می دیدم در درونم عشق به حجاب برتر آرام آرام شعله می کشد.
اولین بار وقتی تصمیم گرفتم چادر بزارم همسرم گفت که جو گیر شدم و دوباره دو روز دیگه برش میدارم گفت که این چادر گذاشتنت فایده نداره بخاطر حرفای فلانیه و برای من ارزشی نداره، اون موقعی که من بهت گفتم بزار توجه نکردی و بهونه اوردی... آخه من همیشه به همسرم میگفتم چادری که از روی زور باشه و اعتقادی پشتش نباشه به درد نمی خوره ممکنه روی سر باشه ولی ازش حفاظت نمیشه رها میشه، بهش بی توجهی میشه، من اینجوری دوست ندارم و... هر چند همون موقع هم چادرم باز نمیزاشتم مثل خیلی ها، ولی خب با عشق نبود.
خلاصه وقتی دیدم همسرم همش مسخره میکنه باز چادر رو برداشتم اینبار چادری شدنم یکی دو روز بیشتر طول نکشید و کسی متوجه آن نشد.اما این قضیه مرا رها نمی کرد شروع کردم به تحقیق در مورد برتری چادر برای اینکه قلبم مطمئن بشه برای اینکه نکنه تصمیمم واقعا به خاطر جو گیر شدن باشه و دوباره دو روز دیگه به یک بهانه ای یا به با هر حرفی دلمون بزنه.
این بار کلی اینترنت رو بالا پایین کردم، کلی از دوستان چادری کمک گرفتم.توی تحقیقاتم متوجه شدم چادر حجاب حضرت مادر بوده، اینکه ازش محافظت میکردن، اینکه چادر حجاب حضرت زینب بوده و اینکه فرزندان امام حسین تو اون بلبشوی بعد عاشورا دنبال چادر و حجابشون بودن و از اینکه نامحرم داره بدون چادر می بیندشون ناراحت بودند و این یکی از بزرگترین غم هاشون بود.خیلی تحقیق کردم تا اینکه مطمئن شدم که جلباب در ایه 59 سوره احزاب هر چند تو اغلب ترجمه ها پوشش بلند ترجمه شده ،ولی تو فرهنگ ما نزدیکترین پوشش به آن چادره.
تعارف که نداریم اگر بخواهیم با پوشش های دیگر مثل مانتو حدود حجاب را رعایت کنیم باید گشادی و بلندی اش به گونه ای باشه که حجم بدنت معلوم نباشه، خب آیا ما اینطوری مانتو می پوشیم؟ دیدم بهتر و سنگین تر و محجوبتر اینه که چادر داشته باشی و به چشم من هیچ کدام از مدل های چادر که دیده بودم مثل چادر مشکی سنتی خودمون نبود، برای من فقط فقط همون چادر سنتی ساده بود که ارامشم رو تامین میکرد و باهاش احساس امنیت و ارامش و عشق به خدا می کردم.
خلاصه محرم سال پیش شروع کردم به گذشتن چادر و شدم یه چادری ، یه چادری که این بار دیگه عاشق چادرشه این بار مواظب چادرشه .
روز عاشورا وقتی رفته بودم بیرون، وقتی اتفاقات روز عاشورا رو در ذهنم مرور می کردم دقیقا ظهر عاشورا حس خاصی داشتم، همان جا با امامم عهد بستم که چادرم همیشه همیشه سرم باشه.من به خاطر خدا و به حرمت امام حسین حجاب مادرش را از صمیم قلب انتخاب کردم و ازشون خواستم دستم رو بگیرند.
یادمه تو یکی از خاطرات همین جا خونده بودم که یکی گفته بود خدای ما اینقدر ستار العیوبه که یه جوری گذشته ات رو پاک میکنه و تو ذهن ها عوض میکنه که انگار از اول همینطوری بودی منم با توجه به اینکه قبلا چادرم رو کنار گذاشته بودم انتظار پرسش از اطرافیان و فامیل وهمسایه رو داشتم یا حداقل یه نگاه پرسشگرانه یا زخم زبان و ... ولی جز یکی دو مورد اصلا پیش نیومد و منم خدا رو شکر کردم.
ضمن اینکه همون استادی که ذکر خیرشون شد و جرقه و زیر بنای همه خیرات معنوی من بودند همیشه میگن: وقتی یه کاری رو انجام میدی و میدونی دلایلت برای بعضی ها قابل درک نیست، لازم نیست دلیلت رو براشون توضیح بدی میتونی یه جوری جواب بدی که هم جواب فرد رو داده باشی و هم دروغ نگفته باشی.
این توصیه تو اون یکی دو مورد به دردم خورد مثلا مادرم وقتی بار اول منو با چادر دید گفت دوباره میخوای چادر سرت کنی و از این حرفا. منم بهشون گفتم بله از محرم گذاشتم و ایشان هم دیگه حرفی نزد فقط گفت اره چادر خوبه ولی دست وپاتو نگیره و با بچه مواظب باش. منم بهشون گفتم مامان اینا همه بهونه است این همه ادم چادری با بچه (که سه تا خاله و چند تا دختر خاله ام از جمله شون بودند) خلاصه حرفی نزد . واقعا هم همینطوره عشق همه چیز رو آسون می کنه . یادمه بابام هم اولین بار که منو دید مامانم بهش گفت سارا دوبار چادر گذاشته بابام هم خداروشکر فقط گفتن اره دیدم و من سریع موقیعتم رو عوض کردم که حرفی پیش نیاد و بعد اون هم دیگه عادی شد و یکی دو مورد دیگه مثل همین