یه روز بابایی گلم با خنده اومد خونه ... صدام کرد نجمه خانوم .بابایی ...... بیا اینجا.. کارت دارم.
منم خوشحال پریدم بغلش .سلام کردم و گفتم ... هوووووووم؟؟؟؟؟
گفت:بابایی .یه چیز خوشگل برات خریدم اما دو .سه روز دیگه میارمش... خیلی قشنگه..فقط باید قول بدی یه سری کارهارو انجام ندی... مثلا دیگه صورتت رو با استینت پاک نکنی... به حرف بزرگترت گوش بدی.. چون این هدیه فقط مال اون دخترهاییکه باباهاشون دوستشون داره . بزرگ شدن و عقلشون بیشتر از همسنهاشون میرسه...
من که دلم داشت آب میشد. دو سه روزی بود که دختر خوبی شده بودم....
وقتی هدیه منو اوردم وسرم کرد حس کردم مثل یه پری دریایی شدم.
بعد گفت بریم بیرون؟؟؟؟؟ میخوام همه ببینن دخترم بزرگ شده.خانوم شده..
منم دیگه از اون روز چادر رو زمین نذاشتم....حتی گاهی شده 14روز چادر رو سرم بوده اما هیچ شکایتی ندارم ..چون چادر عزیزترین هدیه دنیاس
بابایی جونم دوستت دارم
پدر من سال 66 شهید شدند...