داستان دو برادر
|
دو برادر بودند که در کودکى پدر و مادر خود را از دست داده بودند و سالها بود که کار کرده بودند و پولى بهدست آورده بودند. |
|
يک روز نشستند و پولهاى خود را تقسيم کردند. يکى از آنها با پول خود دکانى باز کرد و مشغول کسب و کار شد، و ديگرى پولهاى خود را خرج عروسى کرد و دخترى را به زنى گرفت. روزها بهدنبال شبها سپرى شد. روزى برادر زندار برادر بىزن خود را سرزنش کرد و به او گفت: - چرا عروسى نمىکنى تا از اين سرگردانىها رهائى يابي؟ |
|
برادر بىزن گفت: - من اولاً شوق جوانى خودم را پاى زن هدر نمىدهم، ثانياً زن وفا وعده و پيمان درستى ندارد. |
|
برادر زندار گفت: - زن لذت دنيا است. زن داريم تا زن. |
|
برادر بىزن گفت: - زنى که خود دارى چگونه زنى است؟ |
|
برادر زندار گفت: - زن من از بهترين زنها است. روزها که از خانه مىخواهم بيرون بيايم بىتابى مىکند. |
|
برادر بىزن گفت: - از تو خواهش مىکنم بيا و زنت را امتحان بکن ... |
|
- من حاضرم. |
|
- برو يک هفته خودت را به مريضى و بىحالى بزن و پس از آن وانمود کن که مرگت بهزودى فرا مىرسد. آن وقت به زنت بگو که بيايد دنبال من، تا سفارش زن و اموال خود را به من کني، وقتى زنت آمد دنبال من، صورت خود را خاکآلود مىکني، و وقتىکه من و زنت برگشتيم، نفس در سينه حبس مىکنى تا خيال کنيم که مردهاي، اما گوشهايت را باز کن و بشنو من چه مىگويم و زنت چه جواب مىدهد. |
|
برادر زندار رفت و همانطور که قرار شده بود عمل کردند. يک روز زن برادر زندار آمد دنبال برادر بىزن که: - بيا شوهرم مىخواهد وصيت بکند. |
|
آمدند ديدند برادر زندار مرده است. برادر بىزن به زن برادر خود گفت: - چرا مرا زودتر خبر نکردي، تا برادر مرد آمدى پيش من؟ |
|
زن بنا کرد هاىهاى گريه کردن، موهاى خود را کشيدن، خودش را به زمين زدن. برادر بىزن گفت: حالا زياد ناراحت نباش، من خودم تو را به زنى مىگيرم. هم از شوهرت جوانتر هستم هم پولدارتر. |
|
زن گفت: قربانت گردم خيلى ميل دارم با تو زندگى کنم، اما سه ماه پيش به پسر فلانى قول دادهام و نمىتوانم زير قولم بزنم. |
|
برادر زندار همينکه اين حرفها را از دهن زنش شنيد، بلند شد با چوب و چماق افتاد به جانش، تا مىتوانست کتکش زد و سپس زنش را برد و طلاق داد و با بردارش مشغول زندگى شد. |
|
- داستان دو برادر |
- فرهنگ عاميانهٔ عشاير بويراحمد و کهکيلويه |
- تأليف: دکتر منوچهر لمعه |
- انتشارات اشرفى - چاپ اول ۱۳۴۹ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |