صفاتی که ما را بدبخت می کند!!
صفات رذیله از گناه برای روح خیلی بدتر است. صفت رذیله، حجابی برای روح ماست. صفت رذیله بدتر از حجاب، آن جنبهء ملکوتی و انسانیت ما را مریض میکند و بالاخره صفت رذیله روح ما را میکشد و قرآن میفرماید پستتر از هر درّندهای آن کسی است که روح او مرده باشد.
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ»[1]
پستتر از هر جنبدهای، پستتر از هر میکروبی، کسی است که عقل دارد و تعقل ندارد و فکر دارد و تفکر ندارد؛ یعنی به واسطهء صفات رذیله، روح او مرده است و پستتر از هر حیوانی است، آن کسی است که صفت رذیلهای بر دلش غلبه کرده باشد: «أُولٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[2]
ما باید بدانیم اگر صفت رذیلهای داشتیم، به طور ناخودآگاه مارا بدبخت میکند. اگر صفت رذیلهای بر دل ما حکمفرما باشد، به طور ناخودآگاه ما را میبرد. آدم پول دوست و دنیا طلب، آدمی که دنیا او را کور و کر کرده باشد، میرسد به آنجا که حاضر است دو ثلث جهان را بکشد برای اینکه در ثلث سوم آن زندگی کند و ریاست کند. حاضر است یک قتل عام بکند برای اینکه آن غریزهء پولپرستی را ارضاء کند. چیزی که هست، اینکه ترسیم قرآن است که این زیر بار حق و حقیقت نمیرود و از حق بدش میآید. از پیامبرها ناراحت است و پیامبر کُش و امام کُش میشود و بالاخره میرسد به آنجا که امام را بکشد برای اینکه به ریاستش برسد. هرچه مانع ریاست او و صفت رذیلهء اوست، نابود کند. همین آیهای که خواندم، میگویند شأن نزولش اینست که پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم»، امیرالمۆمنین«سلاماللهعلیه» را به خلافت منصوب کردند و همه ایمان آوردند و همه این بیعت را پذیرفتند و پیغمبر دو سه روز در آن هوای گرم و بیابان بی آب و علف، مردم را معطّل کردند و همه بیعت کردند: «بخٍ بخٍ لک یا أمیرالمۆمنین یا أباالحسن اصبحت مولا کلّ مۆمن و مۆمنة». شاید توطئه بود؛ منافقین کسی را روی کار کردند و در مقابل پیغمبر اکرم آمد و گفت این کاری که کردی از خودت بود یا از خدا بود؟ اگر از خودت بود، قبول ندارم و اگر از خدا بود، نمیتوانم ببینم. از خدا بخواه آتشی بیاید و مرا نابود کند. از خدا بخواه سنگی بیاید و مرا نابود کند. تاریخ نویسان و خیلی مفسرین مینویسند پیغمبر اکرم فرمودند: این از طرف خدا بود.
اگر معلّمت خدا شد، میتوانی خودسازی کنی. اگر فضل و رحمت خدا بر تو حکمفرما شد، آنگاه میتوانی خودسازی کنی و الا اگر رحمت و فضل خدا نباشد و به عبارت دیگر اگر تقوای حسابی تو نباشد، نمیتوانی خودسازی کنی و خود به خود نمیشود. وقتی میشود که معلّم اخلاق ما خدا باشد.
مگر نشنیدی که گفتم جبرئیل است و امر کرده که امیرالمۆمنین را منصوب به خلافت کنم. بعد هم جبرئیل است و از طرف خدا امر کرده است که از همه بیعت بگیرم. در میان ما نمیشود عذاب نازل شود. تو از ما خارج شو، آنگاه عذابی که میخواهی میآید. میگویند با قهر از میان جمعیت رفت و عذاب خدا هم آمد و او را نابود کرد و اول سورهء «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»[3] نیز خبرش را به پیغمبر و به مسلمانها دادند. بعد این آیه نازل شد: «وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»[4]
بعضی از مردم چنین هستند. یعنی کسی که عناد و لجاج بر دلش حکمفرما باشد، آن کسی که تکبّر و خودخواهی بر دل او حکمفرما باشد. به جای اینکه حق را بپذیرد، میگوید خدایا سنگی یا آتشی بیاید و مرا نابود کند. چرا نمیگوید خدایا اگر این حق است، به من توفیق بده تا من پذیرا باشم. تعقل و تفکر این را میگوید. اگر انسان عقل داشت و روح داشت و آن جنبهء ملکوتی بود، به جای اینکه بگوید «وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»، اینطور میگفت که «اللهم ان کان هذا هو الحَقّ من عندِکَ فوفّقنا» یعنی توفیق بده تا قبول کنیم. عقل این را میگوید، اما وقتی تعقّل نباشد و عناد و لجاج باشد، به قول قرآن: «... وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ»[5] یعنی دانسته گمراهی است، دانسته «خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»[6] است.
این ترسیم قرآن به ما میگوید که ما باید لااقل شبانهروز دو سه ساعت قانون مراقبه داشته باشیم. مواظب باشیم و کنجکاوی کنیم و ببینیم که آیا تکبر داریم یا نه؟ آیا عناد و لجاج بر ما حکمفرما هست یا نه؟ آیا دنیاطلبی و پولپرستی داریم یا نه؟! اگر داریم بدانیم که از سرطان خیلی بدتر است. سرطان جسم را میکشد و این روح را میکشد. اگر جسم مُرد، او را دفن میکنند و اما اگر روح مُرد، یک جُرثومه خطرناکی برای خودش و برای جامعه و برای همه میشود. هرچه قدرتش بیشتر، ضررش برای اجتماع بیشتر میشود و یک غدّه سرطانی برای جامعه بشریت میشود، یا صهیونیسم فعلی میشود و یک غدهء سرطانی برای جامعهء بشریت میشود.
این ترسیم قرآن به ما میگوید ما باید لااقل دو ـ سه ساعت به فکر خود باشیم. اینکه آیا مریض روحی هستیم یا نه؟ آیا صفت رذیله داریم یا نه؟ بعد هم به خود بگوید: حتماً دارم، مگر میشود کسی صفت رذیله نداشته باشد؟ گفتم اگر بخواهد صفت رذیله نداشته باشد، باید خیلی کار کند، باید خیلی خون جگر بخورد تا بتواند صفات رذیله را لااقل آتش زیر خاکستر کند و ریشه کن کردن آن مشکل است. کسی ریشهء تکبّر و حسادت را کنده باشد، ممکن نیست و خیلی مشکل است. مگر اینکه کسی جداً کار کند. جداً متّقی باشد و از خدا بخواهد. اینکه من عرض میکنم از خودم نمیگویم، بلکه قرآن میفرماید که نمیشود: «... وَ لَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَکَی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»[7]
اگر معلّمت خدا شد، میتوانی خودسازی کنی. اگر فضل و رحمت خدا بر تو حکمفرما شد، آنگاه میتوانی خودسازی کنی و الا اگر رحمت و فضل خدا نباشد و به عبارت دیگر اگر تقوای حسابی تو نباشد، نمیتوانی خودسازی کنی و خود به خود نمیشود. وقتی میشود که معلّم اخلاق ما خدا باشد. لذا تضرّعها میخواهد و نماز شبها میخواهد و در نماز شبها، گریهها میخواهد برای اینکه خدا معلم اخلاق ما باشد. تا اینکه خدا رحمت و رأفت کند، البته با همّت ما. توفیق تنها نمیشود، توفیق و همّت میخواهد. توفیق از خدا و همّت از ما.
قرآن به ما میگوید که ما باید لااقل شبانهروز دو سه ساعت قانون مراقبه داشته باشیم. مواظب باشیم و کنجکاوی کنیم و ببینیم که آیا تکبر داریم یا نه؟ آیا عناد و لجاج بر ما حکمفرما هست یا نه؟ آیا دنیاطلبی و پولپرستی داریم یا نه؟! اگر داریم بدانیم که از سرطان خیلی بدتر است. سرطان جسم را میکشد و این روح را میکشد.
علمای علم اخلاق در این باره صحبت کردهاند که آیا توفیق مقدّم بر همّت است یا همّت مقدّم بر توفیق است. هرکسی چیزی گفته، ولی باید بگوییم هر دو توأم یکدیگرند. توفیق از خدا و همّت از ما تا اینکه به مرور زمان بتوانیم صفات رذیله را از دل بکنیم و لااقل آنها را آتش زیر خاکستر کنیم. برای اینکه اگر آتش فروزان شد، میسوزاند و هم خود میسوزد و هم دیگران و هم خود میسوزد و هم اجتماع. میرسد به آنجا که همهء حرفهایش زننده است و ضرر دارد. غیبت و تهمت و شایعه دارد و همهء اینها از صفات رذیله و از خودخواهیها سرچشمه میگیرد. خود متوجه نیست که این گناهان بزرگ از کجا سرچشمه میگیرد، اما اگر جداً قانون مراقبه داشته باشد و فکر کند و بنشیند و بررسی کند که آیا حسادت دارم یا نه؟ آیا این جملهای که گفتم از کجا سرچشمه گرفت؟ این غیبتی که کردم از حسادت بود یا از تکبّر بود؟ این غیبتی که کردم از پولپرستی بود یا از هوی و هوس بود؟ معنای قانون مراقبه همین است. انسان باید در شبانهروز، لااقل یک ساعت فکر کند. مرحوم شهید «رضواناللهتعالیعلیه» در دروس میفرماید: هفت ـ هشت مرتبه این قانون مراقبه را داشته باشیم.
علمای علم اخلاق خیلی مفصل دربارهء قانون مراقبه صحبت کردهاند. حال مختصرش همین است که انسان لااقل دو سه مرتبه، ولو 5 یا 10 دقیقه فکر کند که صفت رذیله دارد یا نه؟ این حرفهایی که میزند و این کارهایی که میکند، از کجا سرچشمه میگیرد؟ برای اینکه قرآن میفرماید: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ ...»[8] از کوزه همان برون تراود که در اوست.
بداند گفتار و کردار و رفتار از دل سرچشمه میگیرد: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ ...».
لذا این جمله که میگوید از کجا سرچشمه گرفته است، لااقل پنج یا ده دقیقه قبل از اینکه کاری را انجام دهد، فکر کند. چند روز قبل گفتم علمای علم اخلاق میگویند: فرق بین احمق و عاقل اینست که احمق اول کار میکند و بعد در چاه میافتد و فکر میکند و پشیمان میشود و اما عاقل، اول فکر میکند و بعد کار را انجام میدهد. حضرت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی كُلِّ یَوْمٍ»[9]
شیعه نیست کسی که حسابرسی همه روزه از خود نداشته باشد. یعنی موقع خواب 5 یا 10 دقیقه فکر کنیم که امروز چه شد؟ آیا گفتار و کردار و رفتار ما غذای روح ما بود یا غذای ناباب برای روح ما و غذای خوب برای صفات رذیله بود؟ این حرفها و گفتارها و کردارها، گاهی غذا برای صفات رذیله و گاهی غذا برای روح ماست. اگر خوب باشد و خیرخواهی باشد و رابطه با خدا و رابطه خوب با مردم باشد، برای روح است و اگر گناه باشد و قطع رابطه با خدا باشد و اگر بدجنسی و قطع رابطه با مردم و مردم آزاری باشد، این غذا برای صفات رذیله ماست و صفت رذیله اگر قوی شود، خیلی خطرناک است. گفتم خطرش اینست که میرسد به آنجا که یک درّنده به تمام معناست. قرآن میفرماید: سگ هار است: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ...»[10] سگ هار اینگونه است که اگر ما واگذاریم، حمله میکند و اگر ما با او کار داشته باشیم، باز حمله میکند. «إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ».
این ترسیم قرآن به ما میگوید ما باید لااقل دو ـ سه ساعت به فکر خود باشیم. اینکه آیا مریض روحی هستیم یا نه؟ آیا صفت رذیله داریم یا نه؟ بعد هم به خود بگوید: حتماً دارم، مگر میشود کسی صفت رذیله نداشته باشد؟ گفتم اگر بخواهد صفت رذیله نداشته باشد، باید خیلی کار کند، باید خیلی خون جگر بخورد تا بتواند صفات رذیله را لااقل آتش زیر خاکستر کند و ریشه کن کردن آن مشکل است. کسی ریشهء تکبّر و حسادت را کنده باشد، ممکن نیست و خیلی مشکل است
بعد قرآن میفرماید: این سگ هار کسی است که صفت رذیلهاش بر دلش حکمفرما باشد. آنگاه مانند بلعم باعور میشود. قرآن میفرماید: بلعم باعور از نظر علمی به مقامی هم رسیده بوده و علم بلایا و منایا داشته است. قرآن میفرماید: ما یک علم لدّنی به او داده بودیم، اما صفت رذیله او کار را رساند به آنجا که رفت تا برای حضرت موسی نفرین کند که حضرت موسی را بکشند. قرآن میفرماید: «وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ ...»[11]
صفت رذیله او را میخکوب در زمین کرد. کارش را رساند به آنجا که تاریخ میگوید: به او گفتند خراب شدی و جهنّمی شدی! سه حاجت به خاطر این کارهای خوبت داری، این سه حاجت را از خدا بخواه. اگر جداً یک آدم متنبّه و متعقّل و فکوری بود، میگفت: خدایا غلط کردم، خدایا مرا بیامرز، خدایا توفیق بده تا حضرت موسی از من راضی شود. اما به جای اینها میگویند که خانمش به او گفت: یکی از دعاهایت این باشد که من زیبا و جوان باشم تا برای تو مفید باشم. آنگاه یک دعا کرد و زنش زیبا و جوان شد. بعد دید که نمیتواند بلعم باعور او را ارضاء کند، آنگاه فاسد شد. باز نفرین کرد و دعای دومش این بود که نفرین کرد و او یک سگی شد. بچهها اطراف بلعم باعور را گرفتند که مادرمان را سگ کردی و باید مادرمان به حال اولی برگردد و دعای سوم این بود که خدایا این را به حال اولش برگردان. آنگاه سه حاجت همین شد. به حالت اول برگشت و جهنّم برای او به حال اول باقی ماند.