حکيمباشى قيافهشناس
|
يه حکيمى بود، يه روزى ايرو بردند سر مريض. حکيم نگاه کرد دور و ور اتاق ديد پوست سيب زياد ريخته دور مريض، رو کرد به صاحاب مريض، گفت: چرا شما به مريض سيب داديد و چرا داديد؟ سيب از براى مريض من بده. گفتند: حکيمباشى نداديم اينقدر، يه ذره به او داديم، اينقدر که دل او مىخواد. حکيمباشى تغيّر کرد، گفت: همونم بده و آمد بيرون. |
|
پسر او از او پرسيد: پدرجان مگه شما علم غيبم داريد؟ گفت: نه پسرجان علم غيب ندارم انسون بايد از قيافش چيزى بفهمه من ديدم تو اتاق پوست سيب زيادى هست لابد اين سيبو جلوى مريض پوست مىکنند، مريض دلش مىخواد، التماس مىکنه يه خورده، به او مىدن و من خواستم، به اصطلاح به تغيرى بکنم. |
|
حکيمباشى در گذشت. پسر او رو بهجاش نشوندند، اون شد حکيمباشي؛ يه روزى او رو بردند سر مريض، حکيمباشى اينور اونور نگاه کرد، ديد يه پالون الاغ گوشه اطاقه، بنا کرد تغير کرد به صاحاب مريض که اين مريض امروز حال او سنگينه براى اينکه گوشت خر به او دادين. همه قسم خوردند: حکيمباشى والله به خدا ما گوشت خر نداشتيم. آخه جائى که گوسفند هست، بره هست! ناچار باشيم اگر گرونه؛ گوشت گاو هست، گنجشک هست، کفتر هست، چرا گوشت خريديم؟ حکيمباشى تغيّر کرد، از جا پا شد آمد بيرون. |
|
برادر او از او پرسيد: برادر از کجا تو گفتي: گوشت خر دادند به اين؟ گفت: برادر، يه روز من با پدرم اومده بودم بالاى سر مريض، پدر تغيّر کرد که چرا سيب به مريض من دادين؟ اونها هى قسم خوردند: ما نداديم، يه ذره داديم براى اينکه دل او نخواد. گفت، تو امروز چه ديدي؟ گفت: من پالون الاغو گوشه اتاق ديدم از اوجا تغير کردم که چرا به مريض من گوشت خر دادي؟ برادر کوچکتر گفت: الحق خوب جاى پدرت رو گرفتي. اون سيب بوده، خوراکى بوده، گفته: خوب اينجا پوست کندن لابد به مريضم يه ذره دادن. پوست سيب، برادر با پالون خر منافاتى داره که تو پالون خر و گوشهٔ اطاق ديدي، مىگى گوشت خر دادن به مريض؟ |
|
با اين حماقت مردم به اين دکتر شورش مىکردند، گفتند: 'خوب حکيمه.' و اون برادر کوچک رفت و در کسب و کاسبي، برادر بزرگتر به او گفت: برادر، چرا تو درس حکمت نمىخواني؟ گفت: برادر جون تو يکى بسه که اينقدر قيافهشناسى که پالون خر و گوشه اطاق مىبينى اوقت مىگي: به مريض من گوشت خر دادن. صد نفر بيچاره رو مىکى تا به نفر الله توکلى خوب بشه. من نه اون آدم کشتنو مىخوام نه اون افاده دکتررو. |
|
ـ حکيمباشى قيافهشناس |
ـ قصههاى مشدى گلينخانم ـ ص ۳۹۷ |
ـ گردآورنده: ل. پ. الوال ساتن ويرايش اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر، سيد احمد وکيليان |
ـ نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ علىاشرف درويشيان و رضا خندان). |