0

چادر جزئی از فرهنگ من است

 
maarej
maarej
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1832
محل سکونت : خراسان رضوی

چادر جزئی از فرهنگ من است

از دوم دبستان معمولا چادر سرم می کردم سخت بود و لذت بخش! ولی از کلاس سوم دیگه تا امروز 11 ساله خداروشکر هنوز دارمش. اگه نباشه حسه خوبی ندارم!یادمه یه بار روز اول دوم دبستان که چادر سرم کردم که بهش عادت کنم دوستام بهم گفتن خاله سوسکه!! اون روز خیلی گریه کردم ولی مامان و بابابم برام هدیه گرفتن. و خیلی بهم چسبید
چادری شدنه من و خانوادم بر میگرده به نوع فرهنگ خانوادگیمون و چیزهایی که برامون مهم بوده و هست.تو خانواده ما پایه و اساس بر مبنای اعتقادات بنا شده و ما هم از وقتی چشم باز کردیم تو خانواده ای بودیم که محرم و نامحرم همیشه و همه جا "محرم و نا محرمن"  نه اینکه یه جا پسر خاله محرم باشه و بیرون از خونه نامحرم. و اینکه تو خونه با بلیز شلوار باشیم جلو نامحرم و بیرون با چادر !!!! این جور اعتقادات و پذیرفتیم.  خداروشکر
اما چادری موندنه من و خواهرام نسبت به بقیه فامیل و لطف خدا و ائمه و پدر و مادرم میدونم که تحت هیچ شرایطی چادرمون و کنار نذاشتیم. اکثر دخترای فامیل به یه بهونه ای چادرشون و گذاشتن کنار ... طبق شرایط مختلف نه تنها چادرشون و گذاشتن کنار بلکه حجاب دیگه معنایی نداره براشون و اونو یه ظلم از طرف پدر و مادراشون میدونن...
ما هرچی داریم از لطف خدا و ائمه اطهاره. توی رسیدن به نقطه عطفه ایمان، مهم نداشتن افراط و تفریطه. بقیه یا خیلی به بچه هاشون سخت گرفتند یا دیگه خیلی رهاشون کردن .ما سه تا خواهریم با فاصله سنی کم.سه تامون رو چادر فکر کردیم .مطالعه کردیم .تحقیق کردیم .همین طوری به دستش نیاوردیم که همینطوری از دستش بدیم .بعدم پدر  مادرم هیچ وقت ما رو مجبور به کاری نکردن .راهشو بهمون نشون دادن.راه دستیابی به ارامش تو جامعه داشتن چادره
من و یکی از خواهرهام هنرستانی بودیم و تو مدرسه هامون با اون تیپ شخصیتی بچه ها ماها رو ... می دونستن ولی ما کوتاه نیومدیم.الانم که وارد دانشگاه هنر شدیم با سختی زیاد چادرمون و نگه داشتیم . مثلا من که دانشجوی نگارگری هستم و ترم پیش یکی از استاد های ضد دین و ضد انقلابی ما تو دانشگاهی که ما رو با مصاحبه پذیرفته بودن، مشکل پیدا کردم. از اول ترم هی با متلک با من که تو کلاس از همه محجبه تر بودم حرف میزد من هی احترامه استادیشو نگه داشتم و هیچی نگفتم.
دیگه روز اخر امتحان شورشو در اورد و باعث شد نقطه جوشه من بره بالا.برگشت گفت چادریا ادمای امل و ناجورن! گفت الانم تو فیلما چادریا کلفتن... منم دیگه طاقتم تموم شد و شروع به دفاع کردم که برگشت گفت بریز دور این تفکرات قدیمیو که تو ذهنت چال شده .بعدشم گفت کارامو بیارم و قبل از اینکه اونارو ببینه، گفت دلم میخواد بندازمت!!!!منم براش تاسف خوردم و گفتم برام مهم نیست.همه بچه های دیگه بهم میگفتن تقصیر خودته اگه دفاع نکرده بودی این نمرتم خوب میشد ولی اونا چه می دونستن چی واسه من ارزشه و چی ضد ارزش

شنبه 24 اسفند 1392  8:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها